نوشته اصلی توسط
redrabbit
سلام من خیلی امروز حالم بده بود خیلی گریه کردم با مامان به خاطر کامپیوتر دعوا کردیم راستش ما وای فا نداریم و با مودم نت میرسم من تو راهنمایی مشکلی با این نداشتم که بیان اتاقم و برن نت ولی تو دبیرستان به خاطر کنکور و امسال که سال دومیه که کنکور میدم به همه گفتم که با کامپیوتر نرین نت بعد ابجیم با نت کار داشت برای آموزش مجازی گفت برای دو ساعت صبح اتاقت میاد عصبی شدم همش باید همه چی مشترک باشه اتاقم با ابجیم مشترکه کامپیوترم اعصابم خورده بعد من که نبودم کامپیوتر رو اورد تو اتاق عصبی شدم اعصابم به هم ریخت آه هیچی خوب نیست واقعا خوش به حالشون اینقدر خوش بینن شرایط مو نمیفهمن خیلی بیچاره ام نمیدونم شاید عقل ندارم خانواده ام همه چیو برام فراهم کردن ولی من احساساتم درگیره همه فکر میکنن دارم واسشون نوحه میخونم چی حتی صدای تلویزیونو بلند میکنم منو مجبور کردن به بقیه زور بگم چون انگار حرف من ارزش نداره البته من از اول با مامان بابام زیاد راجع به مشکلاتم صحبت نمیکردم یعنی آنچنانی نبود که یادم بیاد ولی الان هی یادم میاد مثلا اینکه من که بچه بودم مثلا نمیتونستم یه کاری رو انجام بدم هی میکوبید رو سرم هی میگفت نه اینکه مهربون نباشه من از اون اول احساساتم. زیادی حساس بود از همون اول هر حرفی بهم بر میخورد مامان بابا چون میدونستن درسم خوبه و رفتارم هم همینطور ازم مطمئن بودن ولی به ابجیم توجه بیشتری میکردن چون بازیگوشیش بیشتر بود و هست از اول به زور واصل شدم تا نتونن بهم چیزی بگم ولی الان احساس ضعف و تنهایی دارم چون خودم بد اخلاق تر و بد دهن تر میشم همه ازم دورتر میشن و من اینو بیشتر میسوزونه یعنی میدونین چیه الان از چششون افتادم میترسم اعتماد به نفسم پایینه ازش متنفرم بیشتر از مامانم و ابجیم دلم میخواد هر چه زودتر پزشکی قبول شم و مستقل باشم زندگی خودم داشته باشم امروز تو دعوا هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم اونم حقایق رو گفت میترسم کارمون به جایی برسه که شخصیت واقعی منو پیش همه رو کنه خواهشاً کمکم کنین از مشاور ادیتور هم ممنون دارم اون چیزایی که گفتینو رفته رفته انجام میدم در ضمن خیلی کینه ای ام و وقتی چیزی بر خلاف میلم باشه عصبی میشم لطفا راه بدین و فوری جواب بدین ممنون میشم