نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: یه بیچاره

872
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2020
    شماره عضویت
    43343
    نوشته ها
    121
    تشکـر
    1
    تشکر شده 6 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    5

    یه بیچاره

    سلام من خیلی امروز حالم بده بود خیلی گریه کردم با مامان به خاطر کامپیوتر دعوا کردیم راستش ما وای فا نداریم و با مودم نت میرسم من تو راهنمایی مشکلی با این نداشتم که بیان اتاقم و برن نت ولی تو دبیرستان به خاطر کنکور و امسال که سال دومیه که کنکور میدم به همه گفتم که با کامپیوتر نرین نت بعد ابجیم با نت کار داشت برای آموزش مجازی گفت برای دو ساعت صبح اتاقت میاد عصبی شدم همش باید همه چی مشترک باشه اتاقم با ابجیم مشترکه کامپیوترم اعصابم خورده بعد من که نبودم کامپیوتر رو اورد تو اتاق عصبی شدم اعصابم به هم ریخت آه هیچی خوب نیست واقعا خوش به حالشون اینقدر خوش بینن شرایط مو نمیفهمن خیلی بیچاره ام نمی‌دونم شاید عقل ندارم خانواده ام همه چیو برام فراهم کردن ولی من احساساتم درگیره همه فکر میکنن دارم واسشون نوحه میخونم چی حتی صدای تلویزیونو بلند میکنم منو مجبور کردن به بقیه زور بگم چون انگار حرف من ارزش نداره البته من از اول با مامان بابام زیاد راجع به مشکلاتم صحبت نمیکردم یعنی آنچنانی نبود که یادم بیاد ولی الان هی یادم میاد مثلا اینکه من که بچه بودم مثلا نمیتونستم یه کاری رو انجام بدم هی میکوبید رو سرم هی میگفت نه اینکه مهربون نباشه من از اون اول احساساتم. زیادی حساس بود از همون اول هر حرفی بهم بر میخورد مامان بابا چون میدونستن درسم خوبه و رفتارم هم همینطور ازم مطمئن بودن ولی به ابجیم توجه بیشتری میکردن چون بازیگوشیش بیشتر بود و هست از اول به زور واصل شدم تا نتونن بهم چیزی بگم ولی الان احساس ضعف و تنهایی دارم چون خودم بد اخلاق تر و بد دهن تر میشم همه ازم دورتر میشن و من اینو بیشتر میسوزونه یعنی میدونین چیه الان از چششون افتادم میترسم اعتماد به نفسم پایینه ازش متنفرم بیشتر از مامانم و ابجیم دلم می‌خواد هر چه زودتر پزشکی قبول شم و مستقل باشم زندگی خودم داشته باشم امروز تو دعوا هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم اونم حقایق رو گفت میترسم کارمون به جایی برسه که شخصیت واقعی منو پیش همه رو کنه خواهشاً کمکم کنین از مشاور ادیتور هم ممنون دارم اون چیزایی که گفتینو رفته رفته انجام میدم در ضمن خیلی کینه ای ام و وقتی چیزی بر خلاف میلم باشه عصبی میشم لطفا راه بدین و فوری جواب بدین ممنون میشم

  2. بالا | پست 2


    عنوان کاربر
    مدیر کل
    تاریخ عضویت
    Nov 2019
    شماره عضویت
    42303
    نوشته ها
    220
    تشکـر
    0
    تشکر شده 71 بار در 62 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : یه بیچاره

    با سلام خدمت شما
    دوست عزیز در دنیای واقعی، بر خلاف دنیای ایده آلی که در ذهن ما وجود دارد، خیلی چیزها بر خلاف میل ما هستند، خیلی از رفتارها برای ما ناخوشایند هستند و خیلی از مواقع اوضاع به میل ما پیش نمی رود.
    اگر واقعیت را بپذیریم، بهتر می توانیم با آن روبرو شویم و کمتر احساس ناکامی و در نتجه خشم خواهیم کرد.
    نکته ای که در مورد شا به نظر می رسد بیشتر مسئله ساز است برچسبهایی هست که به خودتان می زنید و یا بها دادن به افکار سرزنش آمیزتان، مانند اینکه شما ناشکر و قدرنشناس هستید و یا اینکه کینه ای هستید و اعتماد به نفس پایینی دارید و ...
    در حالی که اینها همان افکاری هستند که در ذهن همه وجود دارند و اگرچه نمی توانیم مانع آنها شویم ولی می توانیم انتخاب کنیم که به کدامیک بها بدهیم و آنها را جدی بگیریم و یا فقط اجازه دهیم عبور کنند و آنها را فراتر از یک فکر نبینیم.
    در مورد دوران کودکی تان هم که گفتید، از آنجا که پدر و مادرهای ما هم مانند ما یک انسان هستند، گاهی اشتباه می کنند و با اینکه قصدشان کمک و حمایت به فرزندانشان است، ممکن است رفتارهای مخرب و نادرستی هم داشته باشند و این کاملا طبیعی است و از روی ناآگاهی رخ می دهد نه سوءقصد یا نیت بد.
    به نظر می رسد شما کلا روی روابط بین فردی حساس هستید که اگر به این موضوع آگاه باشید می توانید آن را به نقطه قدرت خودان تبدیل کنید تا اینکه باعث آسیب پذیری شما بشود.
    همچنان مدیریت خشم و اینکه چگونه زمانی که احساس خشم می کنید، رفتار پرخاشگرانه انجام ندهید، که بعد از آن حس بدی داشته باشید و یا تصویر نامطلوبی از خودتان به دیگران نشان دهید، مهارتی است که به نظر می رسد بهتر باشد در جهت به دست آوردن آن نیازمند تلاش و تمرین بیشتری هستید.
    این نکته را هم در نظر داشته باشید که با رفتارهای پرخاشگرانه و زورگویی، ممکن است موقتا به آنچه در لحظه می خواستیم رسیده باشیم، اما رابطه مان را تخریب خواهیم کرد.
    بهتر است در هر موقعیتی از خودتان بپرسید، اکنون خواسته اصلی شما چیست و چگونه می توانید در جهت برآوردن آن اقدام موثری انجام دهید.
    به عبارت دیگر برای رسیدن به آن خواسته چه کارهایی می توانید انجام دهید؟
    یا اگر می خواهید تصویر مطلوبی از خودتان به اعضای خانواده تان نشان دهید، به این فکرکنید اگر چگونه رفتار کنید، تصویری که از خودتان ارائه می دهید به آن تصویری که ایده آل شماست، نزدیکتر خواهد شد؟
    با وجود این اوضاع و با همین شرایط، اگر چگونه فرزندی برای مادرتان باشید حس بهتری نسبت به خودتان خواهید داشت؟
    و قبل از هر رفتار کمی مکث کنید و از خودتان بپرسید آیا این رفتار شما را به هدف و خواسته تان یک قدم نزدیکتر می کند یا دورتر؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2020
    شماره عضویت
    43343
    نوشته ها
    121
    تشکـر
    1
    تشکر شده 6 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : یه بیچاره

    سلام الان من چیکار کنم مامانم رو به یه جایی رسوندمکه باهام لج کرده چیکار کنم تو رو خدا جواب بدین خواهش میکنم زود جواب بدین

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : یه بیچاره

    نقل قول نوشته اصلی توسط redrabbit نمایش پست ها
    سلام من خیلی امروز حالم بده بود خیلی گریه کردم با مامان به خاطر کامپیوتر دعوا کردیم راستش ما وای فا نداریم و با مودم نت میرسم من تو راهنمایی مشکلی با این نداشتم که بیان اتاقم و برن نت ولی تو دبیرستان به خاطر کنکور و امسال که سال دومیه که کنکور میدم به همه گفتم که با کامپیوتر نرین نت بعد ابجیم با نت کار داشت برای آموزش مجازی گفت برای دو ساعت صبح اتاقت میاد عصبی شدم همش باید همه چی مشترک باشه اتاقم با ابجیم مشترکه کامپیوترم اعصابم خورده بعد من که نبودم کامپیوتر رو اورد تو اتاق عصبی شدم اعصابم به هم ریخت آه هیچی خوب نیست واقعا خوش به حالشون اینقدر خوش بینن شرایط مو نمیفهمن خیلی بیچاره ام نمی‌دونم شاید عقل ندارم خانواده ام همه چیو برام فراهم کردن ولی من احساساتم درگیره همه فکر میکنن دارم واسشون نوحه میخونم چی حتی صدای تلویزیونو بلند میکنم منو مجبور کردن به بقیه زور بگم چون انگار حرف من ارزش نداره البته من از اول با مامان بابام زیاد راجع به مشکلاتم صحبت نمیکردم یعنی آنچنانی نبود که یادم بیاد ولی الان هی یادم میاد مثلا اینکه من که بچه بودم مثلا نمیتونستم یه کاری رو انجام بدم هی میکوبید رو سرم هی میگفت نه اینکه مهربون نباشه من از اون اول احساساتم. زیادی حساس بود از همون اول هر حرفی بهم بر میخورد مامان بابا چون میدونستن درسم خوبه و رفتارم هم همینطور ازم مطمئن بودن ولی به ابجیم توجه بیشتری میکردن چون بازیگوشیش بیشتر بود و هست از اول به زور واصل شدم تا نتونن بهم چیزی بگم ولی الان احساس ضعف و تنهایی دارم چون خودم بد اخلاق تر و بد دهن تر میشم همه ازم دورتر میشن و من اینو بیشتر میسوزونه یعنی میدونین چیه الان از چششون افتادم میترسم اعتماد به نفسم پایینه ازش متنفرم بیشتر از مامانم و ابجیم دلم می‌خواد هر چه زودتر پزشکی قبول شم و مستقل باشم زندگی خودم داشته باشم امروز تو دعوا هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم اونم حقایق رو گفت میترسم کارمون به جایی برسه که شخصیت واقعی منو پیش همه رو کنه خواهشاً کمکم کنین از مشاور ادیتور هم ممنون دارم اون چیزایی که گفتینو رفته رفته انجام میدم در ضمن خیلی کینه ای ام و وقتی چیزی بر خلاف میلم باشه عصبی میشم لطفا راه بدین و فوری جواب بدین ممنون میشم
    والا من که نفهمیدم دقیقا مشکلاتتون چیه از بس پیچیده توضیح دادید. فقط راجب مشکل اولتون باید بگم که مشکل از خودتونه. زیادی حساسید. و راه حلشم اینه که حساسیتتونو کم کنید.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

من، که، از، به،

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد