من 18 سالمه حدودا دو سال و نیمه با ی پسری آشنا شدم که 21 سالشه ما از لحاظ اعتقادی و مذهبی تقریبا تو ی سطحیم...از اول که با هم آشنا شدیم به دلیل خیلی ازین شباهتا و مشکلای خانواده هامون هدف رو ازدواج قرار دادیم با اینکه اوایل من از تیپ و شخصیتش زیاد خوشم نمیومد ولی خودش گفت هرجور که من بگم تغییر میکنه و واقعا تا ی حدی اینجوری شد...من بخاطر شرایطی که تو خونه داشتم از خیلی قبل تر تصمیم گرفته بودم زندگیمو متفاوت تر بسازم یعنی بخاطر محدودیتام میخواستم زندگیم آزادتر باشه ولی از همون اول ما فقط متوجه شباهتامون شدیم و تفاوتارو ندیدیم حالا که وابسته شدیم به مشکل خوردیم یعنی هنوز ازدواج نکردیم ولی خودشو اختیاردار من میدونه منو تو بیرون رفتن محدود کرده چیزی که من بخاطرش باخانوادمم مشکل داشتم و خیلی چیزای دیگه از طرفی این دوست داشتنی که بینمونه نمیذاره مشکل حل شه یعنی هر هفته که ی دعوای اساسی داریم ولی در اوج داستان عاشقانه میشه موضوع حل نمیشه و تصمیم میگیریم با هم خوب شیم ولی بازم پیش میاد...از طرفی ام دچار ی رقابت شدیم با خواسته هامون ...نه اون میتونه بگذره نه من...بعد تو حرف زدن هم حساسیت خاصی داره که من حتی تو دعوا هم نمیتونم دلخورانه حرف بزنم چون بهش برمیخوره...واسه ازدواجم تقریبا هردو خانواده در جریانن...ولی من میدونم تو ازدواجم این مشکل پیش میاد و دودلم ...ولی در کل میدونم دوست داشتنا و تفاهممون بازم نسبت به مشکلاتمون خیلی سنگین تره...حالا شما بگید چیکار کنم؟