سلام
لطفا كمك كنيد
من خيلي تنهام
همش احساس ميكنم ديگران دارند پشتم حرف ميزنند بهم خيانت ميكنند. تومحيط كارم مخصوصا همش فكرميكنم همكارم كه اتفاقا دوستمه وبخاطر اينكه حامله بود وميخاست جاش وكارش حفظ بشه ويك غريبه نياد جاشو بگيره بهم پيشنهاد كرد برم جاش. 5ماه اول باهم بوديم بعدش اون 3ماه رفت مرخصي بعداز سه ماه برگشت و 10روز موند بابچه البته دوباره اذيت شد دوباره1ماه رفت وبعداز يكماه من ميخواستم چشممو عمل كنم ازش خواستم 3 روز بياد جام قبول كرد واومد منتها بعدش ديگه نرفت ، اخه قبلا قرار بود بعدازعيد برگرده اما موند و فكر كرد من ميخام براي هميشه جاشو بگيرم و هي تيكه ميندازه الانم هردوهستيم اما بااينكه بيشتركارها رو من انجام ميدم باز ازوجود من ناراحته اخه مديرمون ازكارمن توهمين مدت كم خوشش اومد وبهم پيشنهادداد كه برم دفتر مركزي اما چون راهش دور بود نرفتم وتو كارخونه موندگار شدم البته فعلا .
حالا باكراهت تمام ميرم سركار اعصابم خرد ميشه وقتي حرفي نميزنه ولي تودلش داره عليهم كارميكنه وميخواد حذفم كنه.
بارها هم بازبون گفتم كه من اينجا بمون نيستم وخودشم ميدونه ولي باز رفتارش حرفاش ازارم ميده تورو خدا بگين چيكار كنم
بمونم يا برم؟