نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: از زبان مادران بشنوید!

4927
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40852
    نوشته ها
    467
    تشکـر
    0
    تشکر شده 8 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    5

    از زبان مادران بشنوید!

    وقتی بچه کوچکی دارید که هنوز پوشک دارد یا خودتان احساس بچگی می کنید، دیدن دو خط آبی (بیبی چک) حیرت آور خواهد بود. اما صرف نظر از واکنش شما به این اتفاق ناگهانی، ده مادر تجربه خود از این رخداد را با ما به اشتراک گذاشته اند.
    پس از سه سال از تولد فرزندم فکر می کردم که پسرم ختم ماجرا خواهد بود: تک فرزند، مثل من و شوهرم. تا اینکه آخر هفته ای را بدون او به سفر رفتیم.
    بهار بعد دخترمان متولد شد. نگران بودم که آیا می توانیم دو فرزند را مدیریت کنیم؟ به علاوه، آیا دختر و پسرم از بودن با یکدیگر لذت می برند؟
    لحظه ای که برای اولین بار پسرم خواهرش را دید، نگرانی دوم من از بین رفت. او پرسید: "مامان اون کی می تونه بازی کنه؟" یک بار دیگر که به مراقبت از نوزاد مشغول بودیم، متوجه شدم که پسرم مرحله ی لجاجت های یک بچه ی نوپا را سپری کرده است و حالا می توانم با آسودگی به تغذیه های شبانه و تعویض پوشک دخترم بپردازم. او به اندازه ی کافی بزرگ شده بود که به ما کمک کند و شادمانه پوشک یا اسباب بازی ها را بیاورد.
    امروز، دختر یک ساله ام همه جا به دنبال برادر بزرگترش است. پسرم، خواهرش را از رفتن به محیط های ناامن باز می دارد. با او بازی قایم باشک می کند و هر دوی آنها از خنده ضعف می کنند. آنها در فضای شادی زندگی می کنند و پسرم برای حمایت از خواهرش انگیزه ی خاصی دارد. گرچه فاصله ی زمانی بین دو فرزند ما برنامه ریزی نشده بود، اما از اینکه خانواده ی ما با یکدیگر شاد هستند، بسیار شکرگزارم.

    وقتی بیست ساله هستید
    "تولد پسرم به من کمک کرد تا روی مسیر شغلی خود متمرکز شوم."
    وقتی متوجه بارداری ام شدم، هنوز در دانشکده درس می خواندم. هرگز انتظار نداشتم که در بیست و یک سالگی حامله شوم! سرگردان بودم که پس از فارغ التحصیل شدن چه کار می خواهم انجام دهم. قبل از مادر شدن زمان زیادی را صرف سرگرمی های خودم می کردم. ولی پس از تولد پسرم، می خواستم بهترین مادر باشم. بنابراین در مهد پسرم مشغول به کار شدم تا بتوانم بیشتر از فرزندم حمایت کنم و همین تصمیم به بازگشت دوباره ی من به دانشگاه برای گرفتن مدرکی جدید انجامید. امروز معلم کلاس ششم و عاشق این کار هستم و مسبب تمام این اتفاق های خوب، کوچولویی بود که مفتخرم فرصت پرورش او را یافته ام.
    "فرزندانم با جد پدر و مادر خود نیز آشنا می شوند."
    درست پس از اتمام دانشگاه، من و شوهرم ازدواج کردیم و اولین فرزند ما متولد شد و خیلی زود دو فرزند دیگر ما نیز به دنیا آمدند. تجربه ی تغییرات زیاد در بدن، در اولویت ها، در دوستانم در یک زمان کوتاه بسیار سخت بود. از زمانی که والدين من جوان بودند و من خردسال، خیلی خوشحال بودم که با پدربزرگ و مادر بزرگم زندگی می کردم، جد والدینم را نیز می شناختم و اکنون فرزندانم نیز تجربه ی مشابهی را سپری می کنند. امیدوارم که روزی بتوانم با نتیجه های خودم بازی کنم!

    با فاصله ی کمتر از دو سال
    "فرزندانم چنان به یکدیگر نزدیک هستند که هرگز تصور آن را نمی کردم"
    سیزده ماه پس از ازدواج، فرزند ما متولد شد. سیزده ماه پس از آن، نیز دخترمان به دنیا آمد. از آنجا که پس از تولد پسرم هنوز عادت ماهانه نشده بودم، فکر نمی کردم که لقاح جنین به این سرعت امکان پذیر باشد. حمل کالسکه ی دوتایی، دو برابر پوشک و دو برنامه ی تغذیه ای و هیاهوی بسیار، در آغاز خیلی سخت بود. اما مثل هر چالش دیگری، یاد می گیرید که چگونه با آن کنار بیایید. دیدن فرزندانم که در فاصله ی سنی و کمی از یکدیگر بزرگ می شوند، شگفت انگیز بود. آنها می توانند کتاب مشابهی داشته باشند و برنامه یکسانی را تماشا کنند. آنها حامی یکدیگرند. آنها مثل یک واحد عمل می کنند که بچه هایی با فاصله ی سنی زیاد چنین شرایطی را ندارند.
    "من و شوهرم یاد گرفته ایم که چگونه عقب نشینی کنیم"
    با همسرم دفتر طراحی گرافیک داریم. به این ترتیب، علاوه بر موضوع های معمولی که زوج ها درباره ی آن بحث می کنند، ما با تنش های شغلی فراوانی رودرروییم. تولد اولین پسرمان برای رابطه ی زناشویی ما عالی بود، اما تولد فرزند دوم ما درست بیست و دو ماه بعد واقعا شرایط را کمی سخت کرد. لحظاتی برای آرامش نیز وجود دارد ولی در پی آن ناگهان می بینیم که پسر دو ساله ی ما عریان به این طرف و آن طرف می دود، در حالی که فرزند دو ماهه ی پوشکی ما كف آشپزخانه مشغول کثافت کاری است. وقتی چنین اتفاقی می افتد، مضطرب می شویم، اما چه سودی دارد؟ باید بیشتر اوقات لبخند بزنید. این تفکر به ما کمک کرد تا شعار خانوادگی جدیدی را سر دهیم، بخند و شاد باش.

    با فاصله ی بیش از پنج سال
    "اکنون از ساده ترین کلمه هایی که فرزندم می گوید، بی نهایت لذت می برم."
    دختری در دانشگاه، پسری در مدرسه ی ابتدایی و پسر دیگری در پیش دبستانی دارم. گاهی به این موضوع فکر می کنم که چگونه می توان سی و دو سال از زندگی ام را با بچه هایی زیر هجده سال بگذرانم و راستی من چه فکری می کردم! اما چیزهای خوب بسیاری نیز وجود دارد. از همه مهم تر، با ورود هر بچه، مرحله ی خردسالی را که زمانی می خواستم هرچه سریع تر سپری شود، بیشتر لذت بخش بود. متوجه شدم که چقدر سریع بزرگ می شوند و تا حد امکان باید از هر بخش آن لذت ببرم.
    "دیگر از اینکه مادری "کامل" باشم،نگران نیستم"
    در مدرسه ی اولین فرزندم، هر زمان معلم پیام می داد که یکی از مادران شیرینی بیاورد، احساس می کردم که این کار را باید من انجام دهم و تمام خانواده را برای جلسات مدرسه ردیف می کردم. هفت سال بعد که دختر دوم من متولد شد، به عنوان یک والد تجربه ای بسیاری کسب کرده بودم و می دانستم تمام چیزهایی که درباره ی فرزند اولم مرا نگران می کرد، در واقع مسائلی مهم نبودند. بدون آوردن شیرینی برای تمام کلاس هم می توانستم مادر خوبی باشم. من و شوهرم به شکل جایگزین می توانیم در مراسم مدرسه شرکت کنیم. باید به خودمان اجازه دهیم که زیاد سخت نگیریم و نگران نباشیم که مادران دیگر چه فکری می کنند.

    در چهل سالگی
    "از هر سرفه و فریاد و گریه ای هراسان نمی شوم."
    وقتی در چهل سالگی متوجه شدم که در انتظار پسر دوم خود هستم، از اینکه در این سن مادر می شوم و نوزادم با مشکلات سلامت روبه رو باشد، می ترسیدم. اما وقتی پسر دومم بدون مشکل در هفته ی چهل و یکم و با وزن چهار و نیم کیلوگرم متولد شد، ترس هایم از بین رفت.
    افزون بر این، همان طور که او را بزرگ می کردم، متوجه شدم نگرانی هایی که با فرزند اولم تجربه کرده بودم نیز از بین رفتند مثلا اگر کمی گریه می کرد یا شبی برنامه ی خوابش آشفته شده بود، فکر می کردم، مشکلی در کار است. گذر عمر در تمامی زندگی ام به من اعتماد به نفس بیشتر و دیدگاه آسوده تری داد و این صفات در اجرای وظایف والدین نیز برایم کارساز بود. اکنون دیگر هر کاری که فرزند کوچکم انجام می دهد، مرا مضطرب نمی کند.
    "دخترم به من انگیزه داد تا بهترین و سالم ترین جنبه ی خود باشم"
    وقتی به طور تصادفی باردار شدم، چهل و سه ساله و در حال کنار آمدن با این واقعیت بودم که به زودی مادر می شوم. شگفت زده، اما واقعا هیجان زده بودم. گاهی به این واقعیت فکر می کنم که وقتی دخترم وارد دانشگاه شد، من شصت ساله خواهم بود. به هر ترتیب، آن فکر موجب شد که تغذیه درستی داشته باشم خوب بخورم، ورزش کنم و سلامت بمانم تا با بزرگ شدن دخترم، بتوانم فعال و پیگیر او باشم. "مادر مسن" بودن مرا جوان نگه می دارد.

    منبع: نی نی پلاس
    ویرایش توسط aysam : 04-18-2020 در ساعت 02:24 AM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. توضیحات مربوط به تشک رویا، تشک رویال و تشک طبی
    توسط zahrat در انجمن بیماریهای جسمی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-01-2020, 04:20 PM
  2. قدم در جاده های رویایی (+تصاویر)
    توسط saeed021 در انجمن عکس های دیدنی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 07-03-2015, 11:12 PM
  3. ویرایش وساخت قاب عکسهای رویایی
    توسط Dr . Security در انجمن موبایل
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 05-10-2015, 06:52 PM
  4. ترمیم و ویرایش رنگ مردمک چشم درتصاویر
    توسط Dr . Security در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 05-08-2015, 12:15 PM
  5. تصاویری زیبا از یک هتل بسیار رویایی
    توسط R e z a در انجمن عکس های دیدنی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-13-2013, 02:39 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد