سلام من 19 سالمه و از سن 11 تا 15 سالگی چند بار بهم تجاوز شد اکثر آدما تو بچگی بهترین دوران رو داشتن ولی من بدترین دوران رو داشتم چون بخاطر اندام و قیافم اکثر جاهایی که میرفتم میخواستن بهم تجاوز کنن و من حس میکردم تز نگاه های شهوتران بیزار بودم و این مساله من رو همیشه آزار میداد و چون بسیاربسیار ساده بودم این اتفاق دردناک افتاد سه بار توسط غریبه ها بهم تجاوز شد و شوهر یکی از اقوام نزدیک هم از سادگی من سواستفاده کرد. تقریبا 12،13 ساله بودم که با رفیقامون تو عالم بچگی از سایز آلت بحث شد و همه تعریف کردن و چون آلت من کوچیک بود همشون مسخرم میکردن و منم تحقیر و اذیت میشدم تا اینکه با اون فامیلمون یه روز تنها بودیم که باهام حرفای جنسی رو شروع کرد و منم از روی سادگی چون به راهنمایی یه بزرگتر نیاز داشتم بهش گفتم و اونم گفت که من مشکلتو حل میکنم و برد خونشون یکم با زور و یکم با حرف تجاوز کرد بهم تجاوز کرد و چند بار دیگه خواست بهم تجاوز کنه ولی من اصلا اجازه ندادم که هیچکس و بهم تجاوز کنه بعدش که به
بلوغ میرسیدم حس مفعولیت بهم دست میداد و چند برابر بیشتر اذیت شدم و چون پسر باحیا و آبرو داری بودم هیچوقت فکر اینکه چرا این بلا ها به سرم اومده بود
و تمایلات جنسی که بهم میومد با عقاید من اصلا جور درنمیشد و نمیتونسم هضم کنم
طوری شده بودم که حس چندانی به فاعلیت نداشتم و تو این زمان ها با هیچکسم رابطه جنسی نداشتم چون با خودم میگفتم اگه یه لحظه بهم حس نیومد چیکار کنم آبروم میره فلان به خاطر همین سعی در داشتن رابطه جنسی نداشتم چندین بار هم سعی کرده بودم این عادت بد رو بزارم کنار ولی نمیشد ولی یه روز که خسته شده بودم از این وضع گفتم دیگه هیچوقت با حس مفعولی ارضا نمیشم و چند بار رابطه برقرار کردم و نقش فاعل رو داشتم من اینکارو ترک کردم و به مدت یک سال و نیم اون حس رو کاملا سرکوبش کردم بعد یک سال و نیم اون حس برگشت ولی دیگه نزاشتم زیاد رشد کنه الان هم خیلی خیلی کم اون حس بهم دست میده و من تا جایی که میتونم سرکوبش میکنم خیلی دنبال راه های درمان علمی گشتم ولی هیچوقت پیدا نکردم.
من از یازده سالگیم به مدت 9 سال این حرفا توی دلم مونده بود
و چون از بلاهایی که به سرم اومده بود تا حالا به هیچکس از دوستام یا خانواده اعتماد نکردم و همیشه فکر میکنم که نمیتونن منو درک کنن یا ممکنه به کسی بگن. فکر مشاور هم کردم و رفتم پیشش بخاطر کاردیگه ای و مشکلای دیگرو گفتم وجرات نکردم این مشکلو بگم چون از نگاه بدش یا حس ترحم که مشاور بهم پیدا میکنه بیزار بودم. اکثر آدما هستن که وقتی این بلا ها سرشون میاد اونا هم از سر خالی کردن عقده به بچه های دیگه تجاوز میکنن ولی من اصلا عقدهای نیستم و هر جا هم ببینم اگه تاوانش مرگم باشه میمیرم ولی نمیزارم سر یه بچه این بلا بیاد
و تا حالا هم اینکارو زیاد کردم
چون من دردش رو کشیدم من درد حس گناه و شرمشو کشیدم
حرص و کینه ای که شبا نمیزاره بخوابم رو کشیدم
گریه های شبش رو کشیدم من فقط یه بچه بودم
طوری شده بود که خیلی پرخاشگر شده بودم مثلا تو تنهایی با خودم حرف میزدم یه دفعه یه موج عصبانیت بهم دست میداد وقتایی که تنها بودم کلا رد میدادم داد میزدم. ولی وقتایی یه نفر پیشم بود کلا رفتارم عادی بود و همیشه انرژی مثبت میدادم
البته موفق شدم این حس رو هم خیلی کم سرکوب کنم
الانم وقتی عصابم خورد میشه یکی دو روز اون حس خیلی بیشتر میشه
همیشه اذیت میشدم چون اکثرا تعریفمو میکردن و منم حس گناه و بیزاری از خودم دست میداد من واقعا درد زیادی کشیدم مخصوصا کودکی و نوجوانیم.
من دنبال حس ترحم نیستم
فقط میخوام یه نفر باشه درکم کنه اگه این بلاها سر کسی اومده و ماجرای من رو خونده اگه مایل باشه بیاد حرف بزینم فرقی نمیکنه خانوم یا آقا باشه
شما اولین نفری هستید داستان من رو متوجه میشید اگه درکم میکنید راهنماییم بکنید و نظرتون رو بگید
خود به خود حرف میزنم با مشت دیوار رو مشت میکوبم بعضا
بعضی صحنه ها یادم میفته داد میزنم کلا اذیت میشم خیلی زجر میکشم.
خانوما اگه بتونید نظر بدید که اگه این بلا سر کسی که دوستون داره بیاد و بهتون بگه چه واکنشی نشون میدید