دلبستگی و رشد بعدی
بازآزمائی کودکان نشان میدهد که طبقهٔ دلبستگی آنان در 'موقعیت ناآشنا' طی یکسال تا حدود زیادی ثابت میماند، مگر آنکه تغییرات عمدهای در شرایط خانوادگی صورت گرفته باشد (مین و کاسیدی - Cassidy در ۱۹۸۸؛ تامسون، لمب - Lamو استیز - Estes در ۱۹۸۲). تغییرات تنشزای زندگی به تغییراتی در نحوهٔ پاسخدهی والدین به کودک میانجامد و این نیز بهنوبهٔ خود بر احساس ایمنی کودک اثر میگذارد.
کودکانی که در ۱۵ ماهگی دلبستهٔ ناایمن شناخته شده بودند، در سالهای بعد در مهدکودک از نظر اجتماعی کنارهگیر، و نسبت به شرکت در فعالیتها دودل بودند.
بهنظر میرسد الگوی دلبستگی اولیه، با نحوهٔ کنار آمدن کودک با تجربههای چند سال بعد نیز ارتباط دارد. برای مثال، در یک بررسی، به کودکان دو ساله سلسله مسائلی ارائه شد که حل آنها مستلزم استفاده از ابزار بود. بعضی از مسائل در حد توان و ظرفیت کودک و برخی دیگر بسیار مشکل بودند. آن دسته از کودکان نوپا که در دوازده ماهگی دلبستهٔ ایمن شناخته شده بودند، با پشتکار و اشتیاق به حل مسئلهها پرداختند و در برخورد به مشکل بهجای آنکه گریه سر دهند و یا عصبانی شوند از بزرگسالان دور و برخود کمک خواستند. کودکان دیگری که قبلاً بهعنوان دلبستهٔ ناایمن شناخته شده بودند رفتاری کاملاً متفاوت داشتند: بهسادگی دچار خشم و ناکامی میشدند، بهندرت تقاضای کمک میکردند، رهنمودهای بزرگسالان را یا نادیده میگرفتند و یا قبول نمیکردند، و خیلی زود از تلاش در جهت حل مسئله دست میکشیدند (ماتاس - Matas، آرند - Arend و سروف - Sroufe در ۱۹۷۸).
در تحقیق دیگری، رفتار اجتماعی آن دسته از کودکان مهدکودک (کودکان سه و نیم ساله) که روابط عاطفی آنها در ۱۵ ماهگی ارزیابی شده بود، بررسی گردید. کودکانی که قبلاً دلبستهٔ ایمن ارزیابی شده بودند، حالا نقشهای رهبری اجتماعی داشتند. این کودکان در فعالیتها پیشقدم بودند، فعالانه در آنها شرکت میکردند و مورد توجه کودکان دیگر بودند. معلمانشان آنها را خودگردان و مشتاق یادگیری میشناختند. برعکس، کودکانی که قبلاً دلبستهٔ ناایمن شناخته شده بودند از لحاظ اجتماعی گوشهگیر و نسبت به شرکت در فعالیتها دودل بودند. از نظر معلمان، این کودکان کنجکاوی کمتری دربارهٔ چیزهای نو نشان میدادند و در پیگیری هدفهای خود چندان استوار نبودند. این نوع تفاوتها ارتباطی با هوش کودکان نداشت (واترز، ویپمن - Wippman، سروف، ۱۹۷۹).
طبق این بررسیها، کودکانی که قبل از ورود به دومین سال زندگی، دلبستهٔ ایمن بودند آمادگی بیشتری برای روبهرو شدن با تجارب و روابط جدید داشتند. با این حال، نمیتوان به قطع و یقین گفت که توانائی کودکان در حل مسائل و مهارتهای اجتماعی آنان مستقیماً ناشی از کیفیت دلبستگی آنان در مراحل اولیهٔ زندگی است. مادرانی که در دورهٔ شیرخوارگی به نیازهای فرزند خود توجه دارند، احتمالاً در نخستین دورهٔ کودکی او نیز پیوسته کارآئی بیشتری در ایفاء وظایف مادری از خود نشان میدهند. اینگونه مادران، فرزندانشان را بهخود پیروی و تلاش برای سازگاری با تجربههای جدید تشویق میکنند و در عین حال آماده هستند در صورت لزوم به کمک آنها بشتابند. بنابراین، کاردانی و مهارتهای اجتماعی کودک در سه و نیم سالگی ممکن است بازتابی از کیفیت روابط فعلی او با والدین باشد تا روابطی که دو سال پیش با آنان داشته است. بهعلاوه، خلقوخوی کودک، که قبلاً به تأثیر آن بر رفتار کودک در 'موقعیت ناآشنا' اشاره کردیم، در دورهٔ مهدکودک نیز بر کارآئی او اثر میگذارد.
روانشناسی عمومی هیلگارد، ویستا