من یه دختر من یه دختر ۱۸ ساله هستم و در حال حاضر لندن زندگی می کنم (۹ ساله که خارجم). ۲-۳ ماه پیش با یکی از اقوام دورمون شروع کردم به حرف زدم. ایشون خواهرزاده شوهر خالم هستن، که یعنی شوهر خاله من می شه دایی ایشون. قبلان ما بیشتره ۴-۵ بار همو ندیده بودیم اونم موقعی بود که من میرفتم ایران. اولین باری که باهم حرف زدیم به طور غیر مستقیم از من خواستگاری کرد ولی من بهشون جوابی ندادم.(البته 4 سالی میشد که ایشون منو ندیده بودن یعنی بدون اینکه اخیرا ببینه خواستگاری کرده) بعد اون روز دیگه هر روز چندین ساعت باهم حرف میزدیم. بهم گفتن که یک سالو نیم پیش با مادرشون درباره من صحبت کردن ولی بنا به دلایلی نشده که بیان جلو. و اینکه اون موقع مشهد استخاره گرفتن جوابش اومده که راه طولانی در پیش هست مشورت لازمه. چون خیلی پیگیر این موضوع بودن بعد مدتی جواب مثبت بهشون دادم. البته منم از طرف خودم استخاره گرفتم جوابش اومد که مشورت لازمه خوبه ایشالا. درباره ایشونم بگم که ۳۲ سالشه مدیریت بازرگانی خوندن و در حال حاضر توی یه شرکت مدیر عامل هستن و خودشم جدا یه آتلیه عکاسی داره. آدم مذهبیه ولی نه خشک و خیلی خیلی اجتمأعی.خیلی شوخه و همکار خانم زیاد داره که البته زیادم در ارتباطه بخاطر شرکت که من اصلا از این موضوع خوشم نمیاد و و حساسم. ۲ هفته پیش به مدته ۳ هفته رفتم ایران که اونجا باز ایشون با خانوادشان حرف زدن درمورد من و قرار بود با مامانه من در میون بزارن که نشد. دلیل اصلیشم اینه که مامانه من فعلا مخالف ازدواجه من هست و میگه زوده برام و اینکه تفاوت سنی زیادی داریم که یجورأیی مطمئنم ۱۰۰% مامان اجازه نمیده ولی خوب تو این مدت خیلی بهم علاقمند شدیم حداقل من که علاقمند شدم. درباره مشکلاتی که ممکنه بخاطر تفاوت سنی زیاد داشته باشیم هم صحبت کردیم از این نظر مشکلی نداریم. ولی الان چند تا سوال برام پیش اومده نمیدونم باید چکار کنم.

۱. اینکه واقعا منو برای خودم می خواد و دوستم داره یا برای خارجه این کارش و حرفاش ؟؟ آخه از این مورد داشتیم تو فامیل که بخاطر خارج ازدواج کرده با دختره برای همینه که میترسم میگم نکنه برای خارجه؟؟ و اگه نه چطوری می تونم بفهمم؟؟ البته گفتم من تا ۲ الی ۵ سال دیگه میام ایران زندگی می کنم چه ازدواج بکنم چه نکنم میام ایران ایشونم گفت چه بهتر چون من نمی خوام کارمو از دست بدم "اگه بدونم اونجا کار گیر نمیاد" ولی خوب از طرفی بعضی حرفاشون منو به شک میندازه. حالا چطوری مطمئن بشم از علاقش که واقعا دوستم داره یا نه؟؟

2.از اینکه با خانما زیاد ارتباط داره خوشم نمیاد و زیاد حساسم حتا بهشم گفتم اونم میگه چرا فک میکنی من با کسی هستم ولی خوب دست خودم نیست دوست ندارم زیاد صمیمی باشه چکار کنم؟

3. بعضی وقتا احساس می کنم اصلا علاقه ای نداره به من یا اصلا براش مهم نیستم. مثلا یه بار ناراحت بودم درد و دلمیکردم ولی اون خیلی راحت بحث رو عوض کرد. یه نکته دیگه اینکه احساس می کنم حساس نیست روی من غیرت نداره. البته نمی شه گفت بی غیرت ولی خوب به چیزی گیر نمیده من حتا چند بار چیزایی گفتم که عکس عملشو ببینم ولی خیلی راحت برخورد کرد و حساس نشد در صورتی که من خیلی حساس. بعضی فقطا احساس می کنم دستم نداره و همش فیلمه، براش مهم نیستم که آانقد بی تفاوت بعضی وقتا هم میگم نه شاید جدا دستم داره. این چند وقت اخیر بهش گفتم اگه مامانه من برگشت و کاری نکرده بودی من دیگه نمی خوام به این رابطه ادامه بدم اونم خیلی راحت گفت باشه ممنونم مرسی برا همه چیز ولی خوب بعدش گفت یکم دیگه بهم وقت بده صبر کن تا یه موقعیتی جور کنم با مامانت صحبت کنم. من باید چکار کنم؟ خیلی ذهنم درگیره این موضوع. توروخدا کمکم کنید