نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: آیا به خواستگاری که یکبار فقط از سر ترس از سخت گیری مذهبی نه گفتم دوباره پیام بدم؟

2767
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2020
    شماره عضویت
    44605
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    4
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    آیا به خواستگاری که یکبار فقط از سر ترس از سخت گیری مذهبی نه گفتم دوباره پیام بدم؟

    سلام خواهش میکنم تا آخرش بخونین و راهنماییم کنین

    ************************************************** ****
    قضیه از اونجا شروع شد که خواستگاری تماس گرفتن توی صحبت های تلفنی به نظرمون اومد شرایطشون مناسبه و فقط سوالی که توی همون تماس پرسیدن این بود که آیا من چادری هستم یا خیر
    ما هم طبیعتا همون چیزی که بودم و گفتیم که من چادری هستم بیرون که میرم چادر سر میکنم ولی اگر مهمونی خانوادگی باشه با مانتو هستم و چادر رنگی سر نمیکنم مگر فامیل های بسیار دور حضور داشته باشند یا اینکه اگه کوه یا گردشی جایی بریم سعی میکنم مانتو مناسب بپوشم تا راحت باشم، گفتند که پس صحبت میکنن با پسرشون و دوباره تماس میگیرن
    وقتی دوباره تماس گرفتن پسرشون گفته بود آیا میتونن همه جا چادر سر کنن؟ منم از اونجایی که به نظرم می اومد که خب چیزای خیلی مهمتری نسبت به این مسئله وجود داره، گفتم باید ببینمشون شاید قبول کردم
    توی اولین دیدار در نگاه اول ایشون و پسندیدم و به نظرم اومد که برای من خوب هستن از لحاظ ظاهری، صحبت هم که کردیم از همه نظر اتفاق نظر داشتیم الا همین مورد چادر که نه من میتونستم ایشون و کاملا درک کنم نه ایشون من و همینطور در مورد کار که میگفتن با کار کردن همسرشون مشکلی ندارن ولی دوست هم ندارن محیط کار همسرشون آقا همیشه حضور داشته باشه(البته من هنوز دانشجوی ترم آخرم ولی به هر حال کار که منتظر ما ننشسته یکدفه یه موقعیت خوبی پیش میاد و آدم باید بدونه با چه برخوردی روبه رو میشه) ولی در نهایت همدیگه رو پسندیده بودیم در حد جلسه اول
    برای جلسه دوم اومدن منزل ما که ما همچنان سر همه مسائل اتفاق نظر داشتیم جز این مورد که وقتی صحبت کردیم در نهایت به نظرم رسید به یک اتفاق نظرهایی رسیدیم که هم من یکم یه جاهایی بیشتر چادر سر کنم هم ایشون یکم کوتاه بیاد و جاهایی و از من قبول کنه
    جدای از این مسائل خواهر بزرگتر من چند ماهی هست که با همسرشون دچار مشکل شدن و البته از قبل هم مشکلاتی داشتن ولی الان بیشتر شده و منزل ما هستن.
    سر همین قضیه هم خود من به خیلی مسائل در مورد خواستگارم شک های بیخود کردم که نکنه من هم مثل خواهرم در آینده دچار مشکل بشم، هم پدر مادرم ترسیدن که به من بگن این آقا مناسب هست و تاییدم کنند که نکنه اگر در آینده مشکلی ایجاد شد من بیام بگم تقصیر از شما بود
    این شد که من به شدت خودم و توی دوراهی حس کردم و تصمیم گرفتم استخاره کنم که اومد بد است و سخت است
    وقتی مادرشون تماس گرفتن و این جریان و شنیدن خیلی ناراحت شدن و گفتن بیاید صدقه بدیم و ادامه بدیم ولی من همش توی نظرم این بود که من اگر ادامه بدم همیشه این بد بودن استخاره گوشه ذهنم هست و اذیتم میکنه که نکنه هر لحظه اتفاقی برامون بیوفته، یک هفته بیشتر درگیر بودیم که مادرم میگفت اشتباه کردیم استخاره کردیم و منم هم خیلی پشیمون بودم از این که ایشون آقای خوبی بودن و من دارم از دستشون میدم
    کار به جایی رسید که اونا هم گفتن که ما هم استخاره میکنیم که برای اون ها هم بد اومد
    خلاصه وضعیت روحی من جوری بهم ریخته بود که در نهایت مادرم از طرف خودشون استخاره کردن که اگر صدقه ای بدیم و ادامه بدیم خوب هست یا نه که خیلی خوب اومده بود و گفته بود آینده خوبی داره در نهایت منم دلم راضی شد که ادامه بدیم و قرار جلسه سوم و گذاشتیم منزلشون
    قبل از جلسه سوم مادرم به من گفتن که اگر خواسته ای داری محکم سرش وایسا و شُل صحبت نکن و یک جواب آره یا نه ازش بگیر
    همینطور هم اون آقا توی اینستاگرام صفحه من و فالو کردن و با هم صحبت کردیم، ایشون به شدت آدم عاطفی هستن و بعد از همین دو جلسه هم به من ابراز علاقه زیادی کردن که من نمیدونستم واقعا درست هست یا نه و از اونجایی که من خودم استرس زیادی داشتم، این ابراز علاقه ایشون هم نه اینکه بدم بیاد ولی استرس من و بیشتر کرد تا اونجایی که بعد از مشورت با مادرم به این نتیجه رسیدیم که هنوز برای ارتباط مجازی و غیر حضوری زود هست و بهشون گفتم بهتره فعلا بهم پیام ندیم و جریان و از طریق خانواده ها دنبال کنیم که ایشون هم پذیرفتن
    توی جلسه سوم جریان صحبتهامون به نحوی پیشرفت که تقریبا 70 درصد زمانمون و حول همین قضیه چادر و کار کردیم
    فردای اون روز وقتی مادرشون زنگ زدن گفتن ما فکر میکردیم سر این قضیه به تفاهم رسیدن ولی گویا نرسیدن و حالا پسرشون گفته نظر نهاییشون اینه که از من قبول نمیکنن چادر سر نکردن و هیچ جا و حالا نظر نهایی و از من میخواستن گفتن فردا باز زنگ میزنن
    اینطور نظر دادنشون باعث شد من یکم عصبانی بشم که چطوری اصلا من و در نظر نگرفتن و درک نکردن
    همون شب آخر شب باز دوباره تماس گرفتن که فردا عصر پسرشون با همسرشون بیان خونه ما تا در مورد این قضیه با من صحبت کنن
    این قضیه باعث شد که بترسم که اگه بیان اصلا حرف من و قبول نکنن و یه جورایی تو رودربایستی باید قبول کنم و بعدا تو زندگی دچار مشکل بشم
    این شد که گفتم اصلا نمیخوام بیان و فایده نداره این قضیه و جریان به هم خورد

    حالا بعد از گذشت یک هفته هرروز بیشتر از دیروز احساس پشیمونی میکنم که چادر سر کردن واقعا اون قدر مسئله ای نبود در مقابل اینکه ما به شدت با هم تفاهم داشتیم و ما از اقتصادی، فرهنگی،مذهبی تحصیلی آمال و آرزوهامون خیلی چیزا به هم دیگه میخوردیم و مناسب هم بودیم و اینکه همش حس میکنم بهشون علاقه مندم و زندگی خیلی خوبی و باهاشون خواهم داشت،نمیدونم واقعا این احساس بعد از فقط سه جلسه درسته یا نه، ولی به هر حال دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد.
    و مادرم هم میگن دیگه درستش نیست که ما یه بار دیگه زنگ بزنیم و هردفه نظرمون و عوض کنیم و درست هم میگن.
    تنها چیزی که همش توی ذهنم هست اینه که برم خودم توی اینستاگزام بهشون پیام بدم و صحبت کنم در مورد احساس و نظرم ولی میترسم اگه من پا پیش بذارم بعدا سر هر مسئله ای اینو بشنوم که تو خودت خواستی هرچند که همچین آدمی به نظرم نمیومدن و خیلی آدم خوش اخلاق و خوش برخوردی بودن ولی به هر حال توی دعواها و بحث ها هم حلوا قسمت نمیکنن و من هنوز شناخت کافی هم ندارم حتی
    به نظر شما من چیکار کنم؟
    شاید زود باشه برای گفتن این حرف ولی هرکاری میکنم از ذهنم پاک نمیشه و با هرتلنگری هر لحظه یادش میوفتم و غصه میخورم و دلم میخواست کاش میشد ادامه بدیم
    خواهش میکنم راهنماییم کنین به نظرتون بهش پیام بدم؟آیا فایده ای داره؟

    ***********************************
    ببخشید که انقدر طولانی شد

  2. بالا | پست 2


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : آیا به خواستگاری که یکبار فقط از سر ترس از سخت گیری مذهبی نه گفتم دوباره پیام بدم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط bita_banoo نمایش پست ها
    سلام خواهش میکنم تا آخرش بخونین و راهنماییم کنین

    ************************************************** ****
    قضیه از اونجا شروع شد که خواستگاری تماس گرفتن توی صحبت های تلفنی به نظرمون اومد شرایطشون مناسبه و فقط سوالی که توی همون تماس پرسیدن این بود که آیا من چادری هستم یا خیر
    ما هم طبیعتا همون چیزی که بودم و گفتیم که من چادری هستم بیرون که میرم چادر سر میکنم ولی اگر مهمونی خانوادگی باشه با مانتو هستم و چادر رنگی سر نمیکنم مگر فامیل های بسیار دور حضور داشته باشند یا اینکه اگه کوه یا گردشی جایی بریم سعی میکنم مانتو مناسب بپوشم تا راحت باشم، گفتند که پس صحبت میکنن با پسرشون و دوباره تماس میگیرن
    وقتی دوباره تماس گرفتن پسرشون گفته بود آیا میتونن همه جا چادر سر کنن؟ منم از اونجایی که به نظرم می اومد که خب چیزای خیلی مهمتری نسبت به این مسئله وجود داره، گفتم باید ببینمشون شاید قبول کردم
    توی اولین دیدار در نگاه اول ایشون و پسندیدم و به نظرم اومد که برای من خوب هستن از لحاظ ظاهری، صحبت هم که کردیم از همه نظر اتفاق نظر داشتیم الا همین مورد چادر که نه من میتونستم ایشون و کاملا درک کنم نه ایشون من و همینطور در مورد کار که میگفتن با کار کردن همسرشون مشکلی ندارن ولی دوست هم ندارن محیط کار همسرشون آقا همیشه حضور داشته باشه(البته من هنوز دانشجوی ترم آخرم ولی به هر حال کار که منتظر ما ننشسته یکدفه یه موقعیت خوبی پیش میاد و آدم باید بدونه با چه برخوردی روبه رو میشه) ولی در نهایت همدیگه رو پسندیده بودیم در حد جلسه اول
    برای جلسه دوم اومدن منزل ما که ما همچنان سر همه مسائل اتفاق نظر داشتیم جز این مورد که وقتی صحبت کردیم در نهایت به نظرم رسید به یک اتفاق نظرهایی رسیدیم که هم من یکم یه جاهایی بیشتر چادر سر کنم هم ایشون یکم کوتاه بیاد و جاهایی و از من قبول کنه
    جدای از این مسائل خواهر بزرگتر من چند ماهی هست که با همسرشون دچار مشکل شدن و البته از قبل هم مشکلاتی داشتن ولی الان بیشتر شده و منزل ما هستن.
    سر همین قضیه هم خود من به خیلی مسائل در مورد خواستگارم شک های بیخود کردم که نکنه من هم مثل خواهرم در آینده دچار مشکل بشم، هم پدر مادرم ترسیدن که به من بگن این آقا مناسب هست و تاییدم کنند که نکنه اگر در آینده مشکلی ایجاد شد من بیام بگم تقصیر از شما بود
    این شد که من به شدت خودم و توی دوراهی حس کردم و تصمیم گرفتم استخاره کنم که اومد بد است و سخت است
    وقتی مادرشون تماس گرفتن و این جریان و شنیدن خیلی ناراحت شدن و گفتن بیاید صدقه بدیم و ادامه بدیم ولی من همش توی نظرم این بود که من اگر ادامه بدم همیشه این بد بودن استخاره گوشه ذهنم هست و اذیتم میکنه که نکنه هر لحظه اتفاقی برامون بیوفته، یک هفته بیشتر درگیر بودیم که مادرم میگفت اشتباه کردیم استخاره کردیم و منم هم خیلی پشیمون بودم از این که ایشون آقای خوبی بودن و من دارم از دستشون میدم
    کار به جایی رسید که اونا هم گفتن که ما هم استخاره میکنیم که برای اون ها هم بد اومد
    خلاصه وضعیت روحی من جوری بهم ریخته بود که در نهایت مادرم از طرف خودشون استخاره کردن که اگر صدقه ای بدیم و ادامه بدیم خوب هست یا نه که خیلی خوب اومده بود و گفته بود آینده خوبی داره در نهایت منم دلم راضی شد که ادامه بدیم و قرار جلسه سوم و گذاشتیم منزلشون
    قبل از جلسه سوم مادرم به من گفتن که اگر خواسته ای داری محکم سرش وایسا و شُل صحبت نکن و یک جواب آره یا نه ازش بگیر
    همینطور هم اون آقا توی اینستاگرام صفحه من و فالو کردن و با هم صحبت کردیم، ایشون به شدت آدم عاطفی هستن و بعد از همین دو جلسه هم به من ابراز علاقه زیادی کردن که من نمیدونستم واقعا درست هست یا نه و از اونجایی که من خودم استرس زیادی داشتم، این ابراز علاقه ایشون هم نه اینکه بدم بیاد ولی استرس من و بیشتر کرد تا اونجایی که بعد از مشورت با مادرم به این نتیجه رسیدیم که هنوز برای ارتباط مجازی و غیر حضوری زود هست و بهشون گفتم بهتره فعلا بهم پیام ندیم و جریان و از طریق خانواده ها دنبال کنیم که ایشون هم پذیرفتن
    توی جلسه سوم جریان صحبتهامون به نحوی پیشرفت که تقریبا 70 درصد زمانمون و حول همین قضیه چادر و کار کردیم
    فردای اون روز وقتی مادرشون زنگ زدن گفتن ما فکر میکردیم سر این قضیه به تفاهم رسیدن ولی گویا نرسیدن و حالا پسرشون گفته نظر نهاییشون اینه که از من قبول نمیکنن چادر سر نکردن و هیچ جا و حالا نظر نهایی و از من میخواستن گفتن فردا باز زنگ میزنن
    اینطور نظر دادنشون باعث شد من یکم عصبانی بشم که چطوری اصلا من و در نظر نگرفتن و درک نکردن
    همون شب آخر شب باز دوباره تماس گرفتن که فردا عصر پسرشون با همسرشون بیان خونه ما تا در مورد این قضیه با من صحبت کنن
    این قضیه باعث شد که بترسم که اگه بیان اصلا حرف من و قبول نکنن و یه جورایی تو رودربایستی باید قبول کنم و بعدا تو زندگی دچار مشکل بشم
    این شد که گفتم اصلا نمیخوام بیان و فایده نداره این قضیه و جریان به هم خورد

    حالا بعد از گذشت یک هفته هرروز بیشتر از دیروز احساس پشیمونی میکنم که چادر سر کردن واقعا اون قدر مسئله ای نبود در مقابل اینکه ما به شدت با هم تفاهم داشتیم و ما از اقتصادی، فرهنگی،مذهبی تحصیلی آمال و آرزوهامون خیلی چیزا به هم دیگه میخوردیم و مناسب هم بودیم و اینکه همش حس میکنم بهشون علاقه مندم و زندگی خیلی خوبی و باهاشون خواهم داشت،نمیدونم واقعا این احساس بعد از فقط سه جلسه درسته یا نه، ولی به هر حال دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد.
    و مادرم هم میگن دیگه درستش نیست که ما یه بار دیگه زنگ بزنیم و هردفه نظرمون و عوض کنیم و درست هم میگن.
    تنها چیزی که همش توی ذهنم هست اینه که برم خودم توی اینستاگزام بهشون پیام بدم و صحبت کنم در مورد احساس و نظرم ولی میترسم اگه من پا پیش بذارم بعدا سر هر مسئله ای اینو بشنوم که تو خودت خواستی هرچند که همچین آدمی به نظرم نمیومدن و خیلی آدم خوش اخلاق و خوش برخوردی بودن ولی به هر حال توی دعواها و بحث ها هم حلوا قسمت نمیکنن و من هنوز شناخت کافی هم ندارم حتی
    به نظر شما من چیکار کنم؟
    شاید زود باشه برای گفتن این حرف ولی هرکاری میکنم از ذهنم پاک نمیشه و با هرتلنگری هر لحظه یادش میوفتم و غصه میخورم و دلم میخواست کاش میشد ادامه بدیم
    خواهش میکنم راهنماییم کنین به نظرتون بهش پیام بدم؟آیا فایده ای داره؟

    ***********************************
    ببخشید که انقدر طولانی شد

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام . احساسات شما قابل احترام هستند اما بهتر بود قبل از عصبانیت و دادن اون جواب یکم منطقی تر فکر میکردین تا الان این شرایط رو تحمل نکنید !
    درحال حاضر با توجه به اینکه در تمام مسائل اتفاق نظر دارین و در سایر مسائل هم فکر هستین و نسبت به ایشون حس مثبت دارین و با توجه به اینکه مدت زمان زیادی از این جریان نگذشته بهتره برای باز یابی این رابطه اقدام کنید . اما چطور ؟ با شما موافق هستم که در اینستا گرام با ایشون صحبت کنید اما موافق نیستم از احساسات تون نسبت به ایشون چیزی بگین . شما میتونید به ایشون پیام بدین و بگین در جریان اتفاقات گذشته برای اینکه به این آقا قولی ندین که نتونید سرش بمونید به مشاور فردی رفتین و طی جلسه ای که با مشاور داشتین به این نتیجه رسیدین که میتونید چادری بودن در شرایط متفاوت رو بپذیرن و سر صحبت رو باز کنید
    اما نکته مورد توجه شما اینکه باید با خودتون سنگ هاتونو وا بکنید و ببینید شما میتونید خواسته این آقارو قبول کنید یانه ؟!
    به عبارتی فعلا درزمان فعلی به خاطر از دست ندادن کیس مناسب حرفای ایشونو قبول نکنید و بعدا نتونید به تعهد خودتون پایدار بمونید ! که دراین صورت زمینه مشکلات رو در زندگی خودتون محیا میکنید
    ضمنا باتوجه به نگرانی ها استرس ها دلهره ها و دودلی هایی که تجربه میکتید بهتره مشاوره پیش از ازدواج و تحقیقات محلی و شناخت کامل از یک دیگر رو سر لوحه کار قرار بدین
    موفق باشین .
    ویرایش توسط Saltanat : 07-10-2020 در ساعت 08:30 PM

  3. کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2019
    شماره عضویت
    42552
    نوشته ها
    266
    تشکـر
    2,650
    تشکر شده 118 بار در 67 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : آیا به خواستگاری که یکبار فقط از سر ترس از سخت گیری مذهبی نه گفتم دوباره پیام بدم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط bita_banoo نمایش پست ها
    سلام خواهش میکنم تا آخرش بخونین و راهنماییم کنین

    ************************************************** ****
    قضیه از اونجا شروع شد که خواستگاری تماس گرفتن توی صحبت های تلفنی به نظرمون اومد شرایطشون مناسبه و فقط سوالی که توی همون تماس پرسیدن این بود که آیا من چادری هستم یا خیر
    ما هم طبیعتا همون چیزی که بودم و گفتیم که من چادری هستم بیرون که میرم چادر سر میکنم ولی اگر مهمونی خانوادگی باشه با مانتو هستم و چادر رنگی سر نمیکنم مگر فامیل های بسیار دور حضور داشته باشند یا اینکه اگه کوه یا گردشی جایی بریم سعی میکنم مانتو مناسب بپوشم تا راحت باشم، گفتند که پس صحبت میکنن با پسرشون و دوباره تماس میگیرن
    وقتی دوباره تماس گرفتن پسرشون گفته بود آیا میتونن همه جا چادر سر کنن؟ منم از اونجایی که به نظرم می اومد که خب چیزای خیلی مهمتری نسبت به این مسئله وجود داره، گفتم باید ببینمشون شاید قبول کردم
    توی اولین دیدار در نگاه اول ایشون و پسندیدم و به نظرم اومد که برای من خوب هستن از لحاظ ظاهری، صحبت هم که کردیم از همه نظر اتفاق نظر داشتیم الا همین مورد چادر که نه من میتونستم ایشون و کاملا درک کنم نه ایشون من و همینطور در مورد کار که میگفتن با کار کردن همسرشون مشکلی ندارن ولی دوست هم ندارن محیط کار همسرشون آقا همیشه حضور داشته باشه(البته من هنوز دانشجوی ترم آخرم ولی به هر حال کار که منتظر ما ننشسته یکدفه یه موقعیت خوبی پیش میاد و آدم باید بدونه با چه برخوردی روبه رو میشه) ولی در نهایت همدیگه رو پسندیده بودیم در حد جلسه اول
    برای جلسه دوم اومدن منزل ما که ما همچنان سر همه مسائل اتفاق نظر داشتیم جز این مورد که وقتی صحبت کردیم در نهایت به نظرم رسید به یک اتفاق نظرهایی رسیدیم که هم من یکم یه جاهایی بیشتر چادر سر کنم هم ایشون یکم کوتاه بیاد و جاهایی و از من قبول کنه
    جدای از این مسائل خواهر بزرگتر من چند ماهی هست که با همسرشون دچار مشکل شدن و البته از قبل هم مشکلاتی داشتن ولی الان بیشتر شده و منزل ما هستن.
    سر همین قضیه هم خود من به خیلی مسائل در مورد خواستگارم شک های بیخود کردم که نکنه من هم مثل خواهرم در آینده دچار مشکل بشم، هم پدر مادرم ترسیدن که به من بگن این آقا مناسب هست و تاییدم کنند که نکنه اگر در آینده مشکلی ایجاد شد من بیام بگم تقصیر از شما بود
    این شد که من به شدت خودم و توی دوراهی حس کردم و تصمیم گرفتم استخاره کنم که اومد بد است و سخت است
    وقتی مادرشون تماس گرفتن و این جریان و شنیدن خیلی ناراحت شدن و گفتن بیاید صدقه بدیم و ادامه بدیم ولی من همش توی نظرم این بود که من اگر ادامه بدم همیشه این بد بودن استخاره گوشه ذهنم هست و اذیتم میکنه که نکنه هر لحظه اتفاقی برامون بیوفته، یک هفته بیشتر درگیر بودیم که مادرم میگفت اشتباه کردیم استخاره کردیم و منم هم خیلی پشیمون بودم از این که ایشون آقای خوبی بودن و من دارم از دستشون میدم
    کار به جایی رسید که اونا هم گفتن که ما هم استخاره میکنیم که برای اون ها هم بد اومد
    خلاصه وضعیت روحی من جوری بهم ریخته بود که در نهایت مادرم از طرف خودشون استخاره کردن که اگر صدقه ای بدیم و ادامه بدیم خوب هست یا نه که خیلی خوب اومده بود و گفته بود آینده خوبی داره در نهایت منم دلم راضی شد که ادامه بدیم و قرار جلسه سوم و گذاشتیم منزلشون
    قبل از جلسه سوم مادرم به من گفتن که اگر خواسته ای داری محکم سرش وایسا و شُل صحبت نکن و یک جواب آره یا نه ازش بگیر
    همینطور هم اون آقا توی اینستاگرام صفحه من و فالو کردن و با هم صحبت کردیم، ایشون به شدت آدم عاطفی هستن و بعد از همین دو جلسه هم به من ابراز علاقه زیادی کردن که من نمیدونستم واقعا درست هست یا نه و از اونجایی که من خودم استرس زیادی داشتم، این ابراز علاقه ایشون هم نه اینکه بدم بیاد ولی استرس من و بیشتر کرد تا اونجایی که بعد از مشورت با مادرم به این نتیجه رسیدیم که هنوز برای ارتباط مجازی و غیر حضوری زود هست و بهشون گفتم بهتره فعلا بهم پیام ندیم و جریان و از طریق خانواده ها دنبال کنیم که ایشون هم پذیرفتن
    توی جلسه سوم جریان صحبتهامون به نحوی پیشرفت که تقریبا 70 درصد زمانمون و حول همین قضیه چادر و کار کردیم
    فردای اون روز وقتی مادرشون زنگ زدن گفتن ما فکر میکردیم سر این قضیه به تفاهم رسیدن ولی گویا نرسیدن و حالا پسرشون گفته نظر نهاییشون اینه که از من قبول نمیکنن چادر سر نکردن و هیچ جا و حالا نظر نهایی و از من میخواستن گفتن فردا باز زنگ میزنن
    اینطور نظر دادنشون باعث شد من یکم عصبانی بشم که چطوری اصلا من و در نظر نگرفتن و درک نکردن
    همون شب آخر شب باز دوباره تماس گرفتن که فردا عصر پسرشون با همسرشون بیان خونه ما تا در مورد این قضیه با من صحبت کنن
    این قضیه باعث شد که بترسم که اگه بیان اصلا حرف من و قبول نکنن و یه جورایی تو رودربایستی باید قبول کنم و بعدا تو زندگی دچار مشکل بشم
    این شد که گفتم اصلا نمیخوام بیان و فایده نداره این قضیه و جریان به هم خورد

    حالا بعد از گذشت یک هفته هرروز بیشتر از دیروز احساس پشیمونی میکنم که چادر سر کردن واقعا اون قدر مسئله ای نبود در مقابل اینکه ما به شدت با هم تفاهم داشتیم و ما از اقتصادی، فرهنگی،مذهبی تحصیلی آمال و آرزوهامون خیلی چیزا به هم دیگه میخوردیم و مناسب هم بودیم و اینکه همش حس میکنم بهشون علاقه مندم و زندگی خیلی خوبی و باهاشون خواهم داشت،نمیدونم واقعا این احساس بعد از فقط سه جلسه درسته یا نه، ولی به هر حال دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد.
    و مادرم هم میگن دیگه درستش نیست که ما یه بار دیگه زنگ بزنیم و هردفه نظرمون و عوض کنیم و درست هم میگن.
    تنها چیزی که همش توی ذهنم هست اینه که برم خودم توی اینستاگزام بهشون پیام بدم و صحبت کنم در مورد احساس و نظرم ولی میترسم اگه من پا پیش بذارم بعدا سر هر مسئله ای اینو بشنوم که تو خودت خواستی هرچند که همچین آدمی به نظرم نمیومدن و خیلی آدم خوش اخلاق و خوش برخوردی بودن ولی به هر حال توی دعواها و بحث ها هم حلوا قسمت نمیکنن و من هنوز شناخت کافی هم ندارم حتی
    به نظر شما من چیکار کنم؟
    شاید زود باشه برای گفتن این حرف ولی هرکاری میکنم از ذهنم پاک نمیشه و با هرتلنگری هر لحظه یادش میوفتم و غصه میخورم و دلم میخواست کاش میشد ادامه بدیم
    خواهش میکنم راهنماییم کنین به نظرتون بهش پیام بدم؟آیا فایده ای داره؟

    ***********************************
    ببخشید که انقدر طولانی شد
    دخترا برا دوسه تا مسئله بد بخت شدند و خونه نشین و با ابراز معذرت ترشیدند یکیش درس خوندن دومیش بحث سر مهریه و تعدادش سومیش پوشش
    الان نصف اصلی دخترا بی شوهر به خاطر این سه تا مسئله شوهر ندارن
    حالا خود دانی
    به نظرم زنگ بزنید یبار دیگه جلسه بزارید و توهم چشم گفتن به مردت برات سخت نباشه و چادر سرت کنی انشالا
    میری خونه بخت
    مهریه را هم بالا نخواه که بازم ممکنه بره مثلا 14 سکه الان عالیه هم به نیت 14 معصوم هم اینکه سکه دونه ای 10 میلیون الان 140 میلیونه پس برا مهربه هم نگو تارخ تولدم و لوس بازی اینا دربیار چون یارو بره نوکر بخره و برده داری کنه براش ارزون تر درمیاد تا این مهریه ها که جدیدا دخترا میخوان تقبل کنه

  5. کاربران زیر از sssssalar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : آیا به خواستگاری که یکبار فقط از سر ترس از سخت گیری مذهبی نه گفتم دوباره پیام بدم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط bita_banoo نمایش پست ها
    سلام خواهش میکنم تا آخرش بخونین و راهنماییم کنین

    ************************************************** ****
    قضیه از اونجا شروع شد که خواستگاری تماس گرفتن توی صحبت های تلفنی به نظرمون اومد شرایطشون مناسبه و فقط سوالی که توی همون تماس پرسیدن این بود که آیا من چادری هستم یا خیر
    ما هم طبیعتا همون چیزی که بودم و گفتیم که من چادری هستم بیرون که میرم چادر سر میکنم ولی اگر مهمونی خانوادگی باشه با مانتو هستم و چادر رنگی سر نمیکنم مگر فامیل های بسیار دور حضور داشته باشند یا اینکه اگه کوه یا گردشی جایی بریم سعی میکنم مانتو مناسب بپوشم تا راحت باشم، گفتند که پس صحبت میکنن با پسرشون و دوباره تماس میگیرن
    وقتی دوباره تماس گرفتن پسرشون گفته بود آیا میتونن همه جا چادر سر کنن؟ منم از اونجایی که به نظرم می اومد که خب چیزای خیلی مهمتری نسبت به این مسئله وجود داره، گفتم باید ببینمشون شاید قبول کردم
    توی اولین دیدار در نگاه اول ایشون و پسندیدم و به نظرم اومد...
    سلام

    اول اینکه برای همه چی زود زود سراغ استخاره نرید چون این کار درست نیست و باید خودتون با مشورت درست و توکل به خدا تصمیم بگیرید.

    بعدشم شما بعد از ازدواج همین که هستید خواهید بود، حتی اگه الان برای جلب نظر ایشون کمی تغییر کنید در نهایت بعد مدتی از زندگی کم کم به همین که الان هستید برمیگردید.

    پس شما در مورد خودتون همه چیو گفتین و ایشون باید تصمیم بگیرن شما رو هنمینجور که هستین میخوان یا نه؟

    اگه جوابشون این بوده که نمیخوان پس دیگه پیام ندین.

  7. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2019
    شماره عضویت
    40068
    نوشته ها
    189
    تشکـر
    14
    تشکر شده 58 بار در 50 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : آیا به خواستگاری که یکبار فقط از سر ترس از سخت گیری مذهبی نه گفتم دوباره پیام بدم؟

    سلام
    امیدوارم حال شما خوب باشد.
    درباره مسائل، دقت خوبی به خرج داده اید. ولی عجیب است که چادر برای شما که چادری هستید تا این اندازه سخت بوده است. طرف مقابل هم از پافشاری شما قطعاً تعجب کرده است.
    یک موضوع در صحبتهای شما مستتر است و دقیقاً مشخص نیست. گفته اید که مادرتان گفت بر خواسته خود پافشاری کن. این نکته را من در بین خیلی از خواستگاریها دیده ام که مادر دختر تاثیر شدیدی در او دارد و برخلاف ظاهر آن، زندگی دختر خود را تباه می کند. به نظر من اگر شما می خواهید به نتیجه برسید و خوشبخت بشوید با تمام احترام به مادرتان هرگز بر اساس گفته های او تصمیم نگیرید. اگر استقلال خود را پیدا نکنید زندگی خوشی نه با این آقا و نه با کس دیگری نخواهید داشت.
    شیوه برخورد و حفظ احترام ایشان که از هر چیزی مهمتر است به عهده و نظر شماست.
    موفق باشید

  9. کاربران زیر از ماجراجو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 06-21-2020, 04:42 PM
  2. پیشنهاد خواستگاری
    توسط mehr-dad در انجمن خواستگاری
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 01-25-2017, 08:34 PM
  3. چه کسانی مانع پیشرفت شما هستند!؟!!
    توسط رامونا در انجمن روابط بین فردی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 12-02-2016, 10:16 PM
  4. پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 10-23-2014, 12:34 PM
  5. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-16-2014, 10:38 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

من، هم، که، از،

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد