درد بی درمون بگرفتم

[بنفش]

افسردگی بگرفتم انگار براتان بگم دنیا آخر اومده برام
آجی بتولم براش خوستگار آمد رفت شمال عروس شد
براش غذا خوب میدن براش تفریح داره اما من و مامانم نه کسی داریم نه خوشحالیم براتان بگم با آقام دعوا میگیره مامانم بعش میگه خر پدر مرتیگه سگ پدر اونم برا مامانم بد میگه

دلم بگرفته میخوام میتانستم ازدواج کنم برم از خوزستان میرفتم شمال اوجا هوا خوب هسته شادی هسته
آقام وحشی هسته با چماق به جان مامانش افتاده دست وپاش بشکسته من و مامانم میخواد چماق کش کنه الان رفتیم خانه دایم
من امدم کافی نت براتان وصل شدم مشاور کو مشکلم بگفتم
من روستا هستم لب شط هسته

[ravanshenas-therapy]

سلام به شما دوست عزیز
ببین عزیزم قابل درک هست که این شرایط و سبک رفتاری پدرت می تواند برای شما آسیب زا باشد و در این مورد نیا زهست که مادرت در مورد ادامه مسیر زندگی مشترک تصمیم گیری کند سعی کن که شما از وارد شدن به بحث های آنها خوداری کنی و در زمان عصبانیت پدر از ادامه بحث خوداری کنید تا از نظر روحی و جسمی به شما آسیبی وارد نشود .
اینکه بخواهید پدرتان را تغییر بدهید غیر ممکن می باشد تا زمانی که خود ایشان نخواهد و بینش به اشتباه بودن مسیر خود نداشته باشد .
بهتر است در این مورد با مادرتان و داییتان صحبت کنید و از احساسات و ترس ها و نگرانی هایی که دارید با آنها صحبت کنید تا آنها در این مورد به شما کمک کنند و خودشان نیز تصمیم گیری جدی تری داشته باشند .
شما بیان نکردی چند سال داری اما دقت کن که بهتر است برای فرار از پدر وارد پروسه ازدواج نشوی و سعی کنی که با شناخت این تصمیم گیری را داشته باشی .
در کنار احترامی که برای پدر و خانواده قائل هستی سعی کن در اول در مشکلات انها وارد نشوی و در کنار آن برای زندگی خودت برنامه داشته باشی تا بتونی مسیر رشدی خودت را سپری کنی .

[بنفش]

سلام به شما دوست عزیز
ببین عزیزم قابل درک هست که این شرایط و سبک رفتاری پدرت می تواند برای شما آسیب زا باشد و در این مورد نیا زهست که مادرت در مورد ادامه مسیر زندگی مشترک تصمیم گیری کند سعی کن که شما از وارد شدن به بحث های آنها خوداری کنی و در زمان عصبانیت پدر از ادامه بحث خوداری کنید تا از نظر روحی و جسمی به شما آسیبی وارد نشود .
اینکه بخواهید پدرتان را تغییر بدهید غیر ممکن می باشد تا زمانی که خود ایشان نخواهد و بینش به اشتباه بودن مسیر خود نداشته باشد .
بهتر است در این مورد با مادرتان و داییتان صحبت کنید و از احساسات و ترس ها و نگرانی هایی که دارید با آنها صحبت کنید تا آنها در این مورد به شما کمک کنند و خودشان نیز تصمیم گیری جدی تری داشته باشند .
شما بیان نکردی چند سال داری اما دقت کن که بهتر است برای فرار از پدر وارد پروسه ازدواج نشوی و سعی کنی که با شناخت این تصمیم گیری را داشته باشی .
در کنار احترامی که برای پدر و خانواده قائل هستی سعی کن در اول در مشکلات انها وارد نشوی و در کنار آن برای زندگی خودت برنامه داشته باشی تا بتونی مسیر رشدی خودت را سپری کنی .

دستان درد نکنه
ینی من اصلا هر طور بشد دخالت نکنم حواسم برا خودم جمع باشه برا درس ومشق حواسم باشه به دایم و مامانم بگفتم حالم بده اعصابم خراب میاد دایم گفت دیگه نمیزارم مصطفی بیاد اوجا به مامانم بگفت هروقت خواستی خودت بیا قدم بالاچشم بزار
بعدشم من ۱۹ سالم هسته


بسیار براتان تشکر دارم از زندگیتان خوش ببینید

[ravanshenas-therapy]

بله درسته بهتر هست که شما مسیر خودت را بری و در این مسیر به نظر می رسد که می تونی بر روی حمایت دایی حساب کنید پس بهتر هست که در این مورد با او مشورت کنی و مشکلات پدر و مادر را به خودشان واگذار کنی در این حالت اگر مادرت و یا مادر بزرگ و... راضی به ارتباط با پدرت نبودند می توانند در احترام این مسیر را قطع کنند و تصمیم در این مورد با خو د آنها هست .
شما در سنی هستی که می توانی با تمرکز بر درست شرایط بهتری را برای اینده و مستقل شدن تحت حمایت مادر و دایی ایجاد کنی شرایط که تحصیلات بهتری داشته باشی و یک شغل مناسب .