نوشته اصلی توسط
lglg
لطفا کمکم کنید. دیگه نمی دونم چکار کنم.
من الان ۱۵ ساله ازدواج کردم. خودم و همسرم کارمندیم و دو تا بچه دارم.
موقع ازدواجمون همسرم یه خونه نقلی کوچیک داشت که دو سال بعد ازدواجمون با هم به این نتیجه رسیدیم که خونمون رو عوض کنیم. پدرم بهم یه تکه زمین داده بود که همسرم گفت تو اون زمین رو بفروش خونه کوچیکمون رو هم میفروشیم و با یه مقدار پس انداز و وام مسکن یه خونه خوب میخریم. بعد کلی ماجرا گفت خونه فروش نمیره و میدیمش رهن یه خونه مناسب میگیریم. بگذریم بالاخره من زمینم رو فروختم و کمی هم پس انداز داشتم با پول رهن خونه و پس انداز مسکن و وام یه خونه خریدیم.
اینجا بود که همسرم گفت وام به اسم توعه. قشطهاشو خودت بده ولی خونه رو وکالتی نصف نصف میزنیم. با توجه به اینکه خونه خودشو نفروخته بود اورده اون حدود یک چهارم مبلع خونه بود ولی اصرار داشت که باید سه دنگ خونه بنام اون باشه. و از اونجا که من هم باردار بودم و در مرخصی زایمان میزان حقوقم به شدت کم میشد و توانایی پرداخت قسط نداشتم قبول نکردنم. در حالی که خودش به راحتی قادر به پرداخت بود. اون موقع بود که کلی تو فکر رفتم.
گذشته از اون همسرم تو خرج و مخارج منزل و من هسچ هزینه ای غیر از هزینه مواد خوراکی خونه نمیکرد. منم چون خودم شاغل بودم هیچ پولی یه عنوان خرجی خونه یا سایر هزینه ها ازش نمیگرفتم. حتی هزینه های کامل بچه و لباسها و هر چی فکر کنید با خودم بود. اون فقط خرید مواد خوراکی خونه رو میکرد. که البته من هم خیلی مواقع میکردم. اینم بگم که منم اوایل حداقل ازش توقع یه کادوی کوچیک داشتم. ولی اون تو طول این ۱۵ سال هیچ کادویی برا من نخریده حتی یه جوراب. انقد که من بعد زایمانم برای حفظ آبرو جلو خونوادم یه نیم ست خریدم و گفتم همسرم خریده. بگذریم. به همین روند عادت کردیم تا ده سال بعد. من کل درامدم رو میدادم به همسرم تا پس انداز کنه تا بتونیم یه خونه ویلایی بخریم. چند جایی رفتیم خونه دیدیم و قرار بود خونه مون رو هم بفروشیم و یه وام مسکن هم بزاریم روش تا بتونیم خونه بخریم. و قرار بود خونه رو نصف نصف کنیم. ولی چون من باردار بودم همسرم گفت که با این اوضاع نمی تونیم خونه رو بفروشیم و جابجا بشیم. باشه تا بعد زایمان تو و مرخصی زایمانت. چون من برای مرخصی زایمان میرفتم شهرستان پش مادرم. من رفتم شهرستان و اون موند و قرار شد کار خرید خونه رو انجام بده. دو سه ماه گذشت و هیچ کاری نکرد. گفت قیمتها بالا رفته و با پولمون نمی تونیم خونه بخریم. رفت دو تا زمین خرید. و یه ماشین ثبت نام کرد. زمین ها قولنامه ای بود و سندش چند ماهی طول میکشید بیاد. به من گفت یکی از زمینا رو میزنم به نام تو و یکیش به نام خودش. سند زمین خودش اماده شد و چند ماه بعد که سند اون یکی زمین اومد من از پست تحویل گرفتم دیدم هر دو رو زده به نام خودش.
مثل اینکه اب یخ روم ریخته باشن باور نمیکردم اینکارو با من کرده باشه. باهاش صحبت کردم و گفتم مگه قرارمون نبود به نام من باشه. گقت من همچین حرفی نزدم. زمینها و ماشین ثبت نامی که حالا بیشتر زمینها هم میرزید دست من امانت باشه ن باهاش کار میکنم و خرید و فروش میکنم تا بتونم یه زمین بهتر برا ساخت بخرم. بهم گفت یه دوسالی صبر کن تا بتونم یکم باهاش کار کنم بتونم یه زمین بهتر بخریم و خونه بسازیم.
و استدلالش هم این بود که اگه همه رو به نام خودم کردم تو هنوز ۳۰۰ تا سکه مهریه تو بعنوان ضمانت داری. اگه اتفاقی بیوفته می تونی همه رو با مهریه ات پس بگیری.
با اینکه بهش دیگه اعتماد نداشتم ولی باز هم راضی شدم ادامه بدم. ولی نمیتونم شکم رو بهش از ذهنم بیرون کنم . خصوصا که همون شب چند تا دیگه از پنهانکاریهای مالیش برام رو شد. اول اینکه یه زمینی داشت که نصفشو مهریه من کرده بود و سند هم زده بود. چند سالی هم هی میرفتییم بررسی میکردیم که همون زمین رو بسازیم . بعد اون شب متوجه شدم که زمینی که مهریه من کرده اصلا این زمین نیست و یه زمین دور تر و خیلی کم ارزشتره. و من اینو ۱۴ سال بعد شروع زندگیم فهمیدم. دوم اینکه زمینی که صفشو مهریه من کرده شریکی با باباش داشته که اونم همون یکی دو سال بعد ازدواجمون باهاش تسویه کرده و ازش خریده. یعنی مهریه من شده بود سه دنگ زمین شریکی که من حتی از وجودش هم خبر نداشتم.
و یه چیز دیگه که منو کاملا داغون کرد این بود که اول ازدواج به من گفته بود که ده سال قراره تو این شهر زندگی کنیم و بعد ده سال برمیگردیم شهرستان خودمون. ولی بعد یازده دوازده سال مصادف با همون دروغگویی های مالیش گفت که قرار نیست حالا حالا ها برگردیم.
تنها نتیجه ای که از این دروغ گفتن هاش گرفتم این بود که نمی خواد چیزی به نام من باشه تا من نتونم ازش جدا بشم. چون این دو سال اخر بعد تولد پسرم رفتارش هم خیلی خشن تر شده بود مخصوصا با دخترم که چندین بار کتکش زده و اسمش رو میزاره تنبیه و تربیت. دخترم هم الان تو سن بلوغه و ما سر این موضوع چنین بار باهم برخورد داشتیم.
چون من چند باری سر کتک زدن دخترم تهدید کردم که دفعه بعد واقعا تحمل نمیکنم و قید همه چی رو میزنم و ترکت میکنم و بچه هامم می برم. حتی یه بار یه مقدار طلا و سکه پس اندازم رو برداشتم که از خونه برم که نزاشت.
فک میکنم برا همین همه پس اندازمون رو در اختیار خودش گرفته تا استقلال مالی من رو بگیره که نتونم تصمیم به طلاق بگیرم.
تا آخرین بار که دوباره دخترم رو اونم جلو مادر و خواهرم کتک زد من دیگه نتونستم تحمل کنم و بعد چند روز کلنجار رفتن و قهر تصمیم گرفتم واقعا ترکش کنم. گفتم حساب کتاب مالیمون رو بکنیم من دیگه نمی تونم له شدن شخصیت و آینده دخترم رو تحمل کنم. که نهایتا گفت من هیچی از این ده سال پس انداز بهت نمیدم. همش بنام خودمه و قانونا هم هیچ کاری نمی تونی بکنی.
اگر هم طلاق میخوای باید مهریه ات رو ببخشی حتی اون سه دانگ زمین رو تا بچه ها رو بهت بدم. که البته به این حرفش هم اطمینان ندارم که بچه ها رو به راحتی بده.
باز هم راضی شدم. گفتم تا اینجا باختم بیشتر از این سلامت روح و روان بچه هامو به خطر نندازم. حساب کردم با طباهایی که دارم و یه مقدار پس انداز ارزی و مبلغ سه دانگ خونه ای که دارم می تونم یه سر پناه برای خودم و بچه هام دست و پا کنم. خواستم طلاها و دلارهامو بردارم که دیدم نیست و اونا رو هم برداشته. ازش سراغشو گرفتم میگه طلاها دیگه مال تو نیست. بیشترش کادوی عروسیت بوده که حالا که میخوای طلاق بگیری دیگه مال تو نیست.
نمی دونم دیگه چیکار کنم. از خودم متنفرم که چقدر سادگی کردم و بهش مثل چشمام اعتماد کردم. با اینکه گه گداری نشانه هایی از غیر قابل اعتماد بودن توش دیده بودم باز هم خودم رو گول زدم و بهش اعتماد کردم.
حتی به خانواده ام هم نمی تونم بگم که چقدر حماقت کردم.
الان بعد ۱۵ سال بدبختی کشیدن تو غربت و با خفت و خواری و تحمل رفتارهای بی عاطفه و خشنش وقتی که دیگه صبرم تموم شده و نمی تونم بیشتر از این تحمل کنم مجبورم با دست خالی از صفر شروع کنم. و این فکر که بچه هام قراره تو چه شرایطی بدون پشتوانه مالی بزرگ بشن داره داغونم میکنه.
از همه بدتر روحیه از هم پاشیده خودمه که احساس میکنم این همه سال مورد سواستفاده قرار گرفتم. تو این ۱۵ سال فقط یکی رو میخواسته که نیازهای جنسی اش رو برآورده کنه و از طرفی هم براش خرج و مخارج که نداشته باشه هیچ سود اوری داشته باشه.
صراحتا به من میگه تو چون زن من هستی پس هر چی حقوق هم میگیری مال منه.
تو این سالها تمام این رفتارهاش و بی عاطفگیهاش بوده. دقیقا از رفتارهاش وخاموشی احساسی اش میفهمیدم که اصلا من رو دوست نداره و براش فقط در حکم برطرف کننده نیازهاش هستم. چه از نظر جنسی چه خونه داری و بچه داری.
و چون یک آدم کاملا محاسبه گره پیش خودش حساب کرده که یه زنش رو داشته باشه که همه رو یکجا براورده کنه براش کمتر خرج داره تا بخواد پرستار بگیره برا بچه هاش و آشپز و کلفت بیاره برا خونش. فقط به همین دلیله که میخاد منو نگه داره ضمن اینکه من یه زن کاملا کم هزینه هستم. اگر هم هزینه داشته باشم از حقوق خودم می پردازه. از خودم متنفرم که اجازه دادم یکی انقدر از من سواستفاده کنه. حالا میفهمم که چرا تو طول این سالها من ارزشش رو نداشتم که برام حتی یه کادو بخره. وقتی که زنای دیگه طلا و جواهر کادو میگیرن من حتی یه روسری یا جوراب هم ارشش رو نداشتم که بگیرم. چون فقط براش یه زن سود اور بودم.
همه این نشانه ها از اول زندگی وجود داشت و من احمق تو طول این سالها بخاطر علاقه ام هیچکومشون رو ندیدم. الان که واقعیت رو با شدت کوبونده تو صورتم واقعا هضمش برام سخته.
ولی همینجور دارم یکی یکی نشونه ها رو پیدا میکنم
اینکه پول بلیط هواپیمای خودش رو میداد و من خودم باید پول بلیطم رو میدادم
اینکه وقتی خواستم ماشین برا خودم بخرم به بهونه اینکه پارکینگ نداریم نزاشت من ماشین برا خودم داشته باشم.
حتی یه مقدتر طلا و ارز پس انداز خونه پدریم داشتم هفته پیش به بهونه جاش تو خونه پدریم امن نیست و ممکنه دزد بزنه مجبورم کرد اونا رو هم بیارم بزارم رو بقیه پس اندازم تا کاملا دست منو خالی کنه.
بدتر از همه اینکه الان تا سقف حقوقم زیر بار بدهی وام هایی هستم که گرفتم و به همسرم دادم. وباقیمونده حقوقم کفاف گذروندن زندگیم رو نمیده.
تو رو خدا کمکم کنین. تو رو خدا.