نوشته اصلی توسط
Sepideh79
سلام وقتتون بخیر
من 20 سالمه وامسال ساله دومه کنکورم بود.
من همیشه عاشق نقاشی و هنر بود ولی برای اینکه بتونم خودم مستقل کار کنم رفتم تجربی.هرچندم که وقتی رفتم دوسش داشتم و پشیمون نیستم.
اما وقتی واسه کنکور درس میخوندم یه سری ایده پردازیا تو ذهنم داشتم ..من هیچ وقت ادمه قانعی نبودم.همیشه دنبال رویاهام دویدم...روزای سختی که همه سرزنشم میکردن واسه یه سال موندنم....روزایی که من دچار وسواس فکری شده بودم که حتی تاپیکشم اینجا ....اون روزا خیلی بهم خندیدن و گفتن چرا موندی..
ولی من جنگیدم..جنگیدم و رتبمو نصفه پارسال کردم
اما من همیشه دوس داشتم فراتر از درس و مشق و کتاب به علایقمم برسم...بعده کنکور دوست داشتم به همه چیزایی که تو ذهنم خواستم برسم.
من 1ماه ب کنکورم یه مسابقه بین المللی نقاشی شرکت کردم.که خب 2هفته پیش نتایجش اومد که برنده شدم و باید برم تهران یه نقاشی دیگه هم بکشم تا به قولی راستی ازمایی باشه
خیلیی خوشحال بودم که بعده مدت ها تونستم یکم ب رویاهام نزدیکتر بشم.اما پدر و مادرم دوست ندارن من برم...راستش اونقدری که برای من برنده شدن مهم بود واسه هیچکس نبود....هیچکس حتی توجه نکرد که جهانی بود مسابقه...که حتی یه تبریک بگم بهم...
حالا اینا اصلا ب کنار
من خودم بعده این همه سال زندگی در کنارشون میفهمم که نمیخوان من برم تهران....پدرم از بیمه بیکاری استفاده میکنه وکشاورزه و مادرم فرهنگیه...
وضعیت مالی تقریبا متوسط....اما هیچ وقت دوست نداشتم فشار رو خانوادم باشه....منو تنهایی تهران نمیفرستن .خب حقم دارن.و پدرم میخواد باهام بیاد رفتو برگشت 1میلیون درمیاد با قطار وخرج و مخارج تهران...
من همیشه میخواستم باعث افتخار پدر و مادرم باشم نه اینکه اونارو تو منگنه بذارم...اونا چیزی نمیگن اگه برم فقط شاید یکم غرغر کنن و بگن مسابقه نقاشیت چی بود دیگه خخ
بنظرتون چیکار کنم؟.از یه طرف دلم نمیاد این همه تلاش کردم لحظه اخر تمومش کنم از یه طرف دوست ندارم پدرو مادرمو تو فشار بذارم
چ ارزوهایی که واسه مسائل اقتصادی تو این مملکت به فنا نرفتن:_)
ممنون ازتون