نوشته اصلی توسط
گاهی
سلام من به تازگی وارد 28 سالگی شدم
تا حالا هیچ کس از خانواده پیگیر ازدواج من نبوده و حتی صحبتشم نکردن- از طرف دیگه قبلا خودم فکر میکردم که با شرایط من نباید به ازدواج فکر کنم
پدرم مادرم خیلی مسنن و محیط خانواده به شدت با روحیه و طرز فکر و نیازهای من بیگانه است. هرچند که پدر مادرمو خیلی دوس دارم و توجه و محبت و مراقبتم متوجه اونها است.
حالا که از نظر مالی و پس انداز نیمچه توانی برای هزینه های اولیه تشکیل زندگی دارم، چند ماهیه که بدجور هوایی شدم و شب و روز به داشتن همسر و عشق و یه زندگی آروم و لذت بردن از زندگی و معنا پیدا کردن برای زندگی فکر میکنم و از خرج کردن بی مورد دست کشیدم و پس انداز میکنم.
قبلا ترس داشتم و نگران بودم که زندگی سخت میشه خصوصا از نظر مالی و پشیمون میشم و نمی ارزه ازدواج کنم. اما حالا آگاهانه میخوام سختی هاشو به جون بخرم و از زندگی متفاوتی رو شروع کنم.
سوالی که برام وجود داره آیا این طرز فکر برای ازدواج کافیه؟ البته مردد نیستم و دیگه تصمیم خودمو گرفتم و به بردار بزرگم رسوندم اینو اونم دنبال پیدا کردن کیسه. فقط میخوام آگاهانه تر باشه و دچار خطای فکری نشم.
انگیزه هم برای ازدواج نیاز به عشق، کسی که دوسش داشته باشم و داشته باشه، همدم، کسی که بفهمه، نیاز جنسی و عاطفی، جذابیت های دیگه یه خانوم از جمله رفتار و توجه و محبت، آینده نگری از نظر اینکه سنم بالاتر بره فرصت بیشتری از دست میدم، دست پیدا کردن به یه زندگی آروم که خودم ادارش کنم و از محیط خونواده رها بشم.
بقیه رو میبینم که همسر دارن و زندگی شخصی خودشون خیلی منم دلم میخواد همچین چیزی رو.
اینم بگم که فکر می کنم الان زندگیم معنای خاصی نداره و فقط روزارو سپری می کنم، اما داشتن یه همسر زیبا می تونه زندگی رو برام دگرگون کنه و عمر باقی مونده رو زندگی کنم.