نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: با پدر مادرم مشکل دارم

1669
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2021
    شماره عضویت
    46895
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy با پدر مادرم مشکل دارم

    سلام
    ما کلا دوتا بچه ایم یکی من که 32 سالمه و برادرم که پنج سال از من کوچیکتره.پدر مادرم.تحصیلکرده و خیلی دست خیر دارند.
    ده ساله ازدواج کردم خانواده همسرم خیلی اذیتم میکنند از نظر مالی به بدترین روزها افتادم اما نه خانواده خودم نه خانواده همسرم هیچ پشتوانه مالی نبودند که حتی روحی هم اذیت بیشتر میکردند بی خونه موندم بی ماشین حتی خیلی وقتا برا خوردو خوراکم میموندم اما دریغ از کمک.
    تو همون تایما پدر مادرم برای برادرم سرمایه گذاشتن کار کنه که هربار کار نمیکرد باز مجدد سرمایه بیشتر.همون زمانی که من تو بدبختی داشتم غرق میشدم پدرم چهار بار ماشین برا داداشم خرید اما چون باب میلش نبوده.چندین بار سفر خارجی فرستاد اما یکبار بمن نگفت مشکلی داری یا نه منم دلم میخواد طرف خودش محبت کنه نه بگم و زورکی.با همسرم کلی مشکل داشتم با خانوادش اما خانوادم پشتمو خالی کردن.همیشه میگفتم پسر دوستن حتی مجردیم هم همیشه فرق میذاشتن چه خرید چه توجه بیشتر وقتا من تو تنهایی بودم تنها توجهشون این بود چی بپوشم کجا برم چکار کنم که آبروشون نره.الان که برادرم یکساله ازدواج کرده براش خونه ماشین و تمام وسایل خونه خریدن زن گرفتن برای اون دختر بهترین لباسا بهترین سفرا رو مهیا کردن.گوشی موبایل سفر خارجی لاکچری سالگرد ازدواجشون سی میلیون براشون کادو خریدن یه دستبند طلا برا داداشم یه ماشین ظرفشویی برا دختره.بعد سالها که به حرف اومدم گفتن به اون بدبخت حسودی میکنی؟به پدر شوهرت بگو برات بکنه بما چه میگم یکبار شما پشتوانم نشدین یبار نگفتین دوستم دارین حسرت همچی مونده تو دلم
    جالبه طردم کردن برا خودشون فردای همون روز زنداداشمو بردن بهترین رستوران عکسشم گذاشتن که مثلا من رو عذاب بدن.
    انقد سختی کشیدم ضربه خوردم از آدما همچیو میتونم بگذرم اما خیلی بهم ریختم آشوبم.هیچ جایی جا ندارم هیچکس دوسم نداره امید هر بچه ای پدر مادرشه اونام ناامیدم کردن.خیلی حس پوچی و تنهایی میکنم هر لخظه به خودکشی فک میکنم ازین حس تنهایی عمیق نمیتونم دربیام.حسادت نیست اما حسرت میخورم.چرا حتی اندازه عروسشونم که غریبس براشون ارزش ندارم.....

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2021
    شماره عضویت
    46301
    نوشته ها
    123
    تشکـر
    53
    تشکر شده 43 بار در 38 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : با پدر مادرم مشکل دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط نارسیس.. نمایش پست ها
    سلام
    ما کلا دوتا بچه ایم یکی من که 32 سالمه و برادرم که پنج سال از من کوچیکتره.پدر مادرم.تحصیلکرده و خیلی دست خیر دارند.
    ده ساله ازدواج کردم خانواده همسرم خیلی اذیتم میکنند از نظر مالی به بدترین روزها افتادم اما نه خانواده خودم نه خانواده همسرم هیچ پشتوانه مالی نبودند که حتی روحی هم اذیت بیشتر میکردند بی خونه موندم بی ماشین حتی خیلی وقتا برا خوردو خوراکم میموندم اما دریغ از کمک.
    تو همون تایما پدر مادرم برای برادرم سرمایه گذاشتن کار کنه که هربار کار نمیکرد باز مجدد سرمایه بیشتر.همون زمانی که من تو بدبختی داشتم غرق میشدم پدرم چهار بار ماشین برا داداشم خرید اما چون باب میلش نبوده.چندین بار سفر خارجی فرستاد اما یکبار بمن نگفت مشکلی داری یا نه منم دلم میخواد طرف خودش محبت کنه نه بگم و زورکی.با همسرم کلی مشکل داشتم با خانوادش اما خانوادم پشتمو خالی کردن.همیشه میگفتم پسر دوستن حتی مجردیم هم همیشه فرق میذاشتن چه خرید چه توجه بیشتر وقتا من تو تنهایی بودم تنها توجهشون این بود چی بپوشم کجا برم چکار کنم که آبروشون نره.الان که برادرم یکساله ازدواج کرده براش خونه ماشین و تمام وسایل خونه خریدن زن گرفتن برای اون دختر بهترین لباسا بهترین سفرا رو مهیا کردن.گوشی موبایل سفر خارجی لاکچری سالگرد ازدواجشون سی میلیون براشون کادو خریدن یه دستبند طلا برا داداشم یه ماشین ظرفشویی برا دختره.بعد سالها که به حرف اومدم گفتن به اون بدبخت حسودی میکنی؟به پدر شوهرت بگو برات بکنه بما چه میگم یکبار شما پشتوانم نشدین یبار نگفتین دوستم دارین حسرت همچی مونده تو دلم
    جالبه طردم کردن برا خودشون فردای همون روز زنداداشمو بردن بهترین رستوران عکسشم گذاشتن که مثلا من رو عذاب بدن.
    انقد سختی کشیدم ضربه خوردم از آدما همچیو میتونم بگذرم اما خیلی بهم ریختم آشوبم.هیچ جایی جا ندارم هیچکس دوسم نداره امید هر بچه ای پدر مادرشه اونام ناامیدم کردن.خیلی حس پوچی و تنهایی میکنم هر لخظه به خودکشی فک میکنم ازین حس تنهایی عمیق نمیتونم دربیام.حسادت نیست اما حسرت میخورم.چرا حتی اندازه عروسشونم که غریبس براشون ارزش ندارم.....
    سلام دوست گرامی
    در واقع به نظر می رسه همه کارایی که میکنن نه برای زن داداش شما؛ بلکه به واسطه داداش شما باشه.
    متاسفانه مرد سالاری و افتخار بودن پسر در فرهنگ ما نهادینه شده و خیلی خانواده ها اینجورین. البته خیلی ها هم اینجوری نیستن

    من متوجه احساسات شما هستم و مشکلاتی که داشتید و البته انتظارات به حقتون. اما بهترین کار تکیه به همسر خودتون زندگی خودتونه. با داشته های خودتون زندگی کنید 100 برابر عزت مندتره.

    قدر خودتون و همسر گرامیتون بدونید برای یه زندگی آروم و خوب کافیه. به هر حال کمبودها مشکلات هم هست و دارید ولی این زندگی دیگه متعلق به خودتون و همسرتونه و برای خودتونه...

    پیشنهادی براتون ندارم ولی من بودم فقط برای احوال پرسی و دیدن پدر مادرم و بقیه عزیزان بهشون سر میزدم نه بیشتر. همین که بدونید حالشون خوبه و ببینیدشون. اینجوری کمتر هم حرصتون میدن

  3. کاربران زیر از پسر تنهای تنها بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2021
    شماره عضویت
    46895
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با پدر مادرم مشکل دارم

    نمیتونم از حقم بگذرم.منم میتونستم خوب زندگی کنم اما نذاشتن.اصن نمیتونم آرومو قرار بگیرم.اون از خانواده همسرم که اصن ذره ای ارزش ندارم این از خانواده خودم.خیلی حالم بده اصن آرامو قرار ندارم همش حس اینو دارم زندگی سوختو نابود شد چقد میتونستم موفق باشم شاد باشم اما بخاطر اذیتاشون فرقایی که میذاشتن فقط خواستم شوهر کنم آزاد بشم که بدترو بدتر شد.به بن بست رسیدم.نابودم کردنو خیلی راحت وایسادن تماشاو ایراد گرفتن.از من فقط توقع دارنو ازونور فقط توقعات برادرمو انجام بدن واقعا شدم مث یه تیکه آشغال براشون که نه ناراحتیم ارزش داره نه خوشحال کردنم...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد