سلام دوستان
من 29 ساله و همسرم 32 ساله
به صورت سنتی ازدواج کردیم
همسرم در کودکی پدرش رو از دست داده و مادرشون رابطه شون رو با فامیل مدری قطع کرده و دعوا و دادگاه و.... و یه ذهنیت خیلی بدی از اطرافیان تو ذهنش ساخته
که انگار کل دنیا میخواهند علیه ش توطئه کنن و پول هاشرو بگیرن
همسرم 6 ماه متوالی خواستکاری آمد تا آخرین بار خودش حضوری با پدرم صحبت کرد و پدرم رو راضی کرد
حرفای که بینشون رد و بدل شده رو نمیگن فقط تنها حرفی که گفتن این که گفته دخترتون رو خوشبخت میکنم
متاسفانه بسیار بد اخلاق زودرنج و .... است که همه رو به جون خریدم
جز رفیق باز بودنش رو که همه چیز رو ترجیح میده به دوستاش خسته م کرده شده حالم بد بوده سر بارداریم بیمارستان بستری بودم ولی رفته با دوستاش خوشگذرونی
یا به من قول میده آخر هفته میریم خرید یا بیرون تا دوستاش زنگ میزنن منو میزاره خونه مادرش یا خواهر م ومیره ساعت 2 شب میاد دنبالم
گریه کردم قهر کردم التماس کردم محبت کردم هیچ راهی تاثییر نذاشت روش
چمدونم رو بستم برم زنگ زدم پدرم که بیاد دنبالم التماس کرد که یک ماه وقت بده درست میشم فایده نداشت
دائم سرش تو گوشیش یا اینستا کلیپ میبینه یا با دوستاش چت میکنه
میدونم بهم خیانت نمیکنه ولی از حد گذرونده
کل هفته از 6 صبح تا 11 شب سرکار جمعه خونه اونم میره میش دوستاش
خونه هم مال خواهرشوهرم رایگان توش زندگی میکنیم ولی وسط بیابون هیچی دورو بر نیست حتی یه سوپر مارکت خسته شدم از تنهای
بچه م یک سالش دنبالش گریه میکنه اهمیت نمیده میره
دارم دیونه میشم حتی وقتی خونه هم هست
انقد از خونواده م بد میگه که دوست ندارم حرف بزنه
ازش خواهش کردم بریم مشاوره قبول نمیکنه
همش از خونواده خودش تعریف میکنه و خونواده من رو خرد میکنه
میدونم حسادت میکنه ازش بالاتر هستن
همه پی به خساستش بردن که میخوره خونه اینو اون ولی راضی نیست هزار تومن خرج کنه
ولی برای دوستاش راحت پول خرج میکنه که از دستشون نده
تو را خدا بگین چیکار کنم
تا حالا چند بار به جدای فکر کردم و خواستم برم هربار مانع م شده