سلام دختری ۲۴ ساله ام. سال ۸۶ با پسری آشنا شدم یکسال از آشنایی ما گذشت و قرار شد بیاد خواستگاری خانواده من مخالفت کردن چون پدرو مادرش از هم جدا شده بودن. بعد از مدتی رابطش سرد شد و گفت دیگه نمیخواد ادامه بده . بعداز ۲ ماه شنیدم با دختر عمه اش ازدواج کرده به اجبار مادرش زندگیش ۵ ماه طول نکشید و ازهم جدا شدن .بعداز اون دوباره اومد سمت من و از اونجایی که من دوستش داشتم باهاش دوباره ادامه دادم .رابطمون خیلی نزدیک شده تا جایی که من بکارتم اسیب دیده / من از اینکه خانوادم مخالفت میکنن مطمئنم اما باید چیکار کنیم که باهم زندگی کنیم با وجود این همه مشکلات. در ضمن اون ۲۸ سالشه و کارمن اتش نشانی هستش > من شناختم ازش خیلش کامل نشده چون ادم باید زیر یه سقف بره تا طرفشو خوب بشناسه، من قبولش دارم . ولی چون خواستگار زیاد دارم و دیگه بهونه ای برای رد کردنشون ندارم خانوادم شک کردن . من باید چیکار کنم ؟؟