نوشته اصلی توسط
ویترا
سلام داستانم یه مقدار طولانی و پیچید است کن از سال 90 با پسر عمه دوستم که 7 سال از من کوچکتره با هم ارتباط دارم من با خانواده آنها رفت و آمد نزدیک دارم و با کوروش همیشه صمیمی بوده ام از بچه گی با هم بزرگ شده بودیم تا به هم علاقه پیدا کردیم و با هم رابطه بر قرار کردیم رابطه ما خیلی صمیمیی به حدی که همه یه جورایی متوجه علاقه دو طرف شده اند ما به قصد ازدواچ در کنار هم هستیم حتی کوروش به همه گقته بود که عید امسال باید براش زن بگیرن و خانومش هم آشناست و 7 سال ازش بزرگتره . فقط اسمم رو نگفته بود اما متاسفانه پارسال پدر کوروش سکته کرد و فوت کرد (پدر و مادرش از هم جدا شدهاند) و به فاصله یکسال یعنی 21 بهمن امسال هم مادرش فوت کرد مشکلی که الان دارم این است که هنوز نتونسته خودشو جمع و جور کنه کوروش تک فرزنده و خواهر و برادری هم نداره در دو هفته گذشته خیلی مشکلات داشتم باهاش تقریبا یک شب در میان مست می کنه از صحبت باهام پرهیز می کنه و حتی یک بار با التماس و گریه می گفت برو از زندگیم بیرون اگه تو نباشی راحت تر گم و گور می شوم از این که دارم می بینم اذیت می شی بخاطرم زجر می کشم برو پی زندگیت حوشبخت شو و اون شب پسر داییش باهام تماس گرفت و گفت خیلی حالش خرابه و ناراحته بعد اون شب تماس گرفت و معذرت خواست الان 2 روزه عموش ار امریکا اومده و من سعی کردم کمتر پاپیچش بشم و یکم دورتر بشم تا خودشو جمع کنه نگرانم و نمی دونم برخورد درست چیه بعد فوت مامانش هم فقط 3 ساعت میره سر کار مغازه داره خودم هم خواستگار با موقعیت خوب دارم اما دلم با کوروشه و اجازه ندادم بیان منزل خانواده ام نگرانن و چیزی از رابطه ام نمی دونن شاید اونها هم مانند خانواده کوروش فقط حدس می زنن که با توجه به سنم خوب حتما مخالف هستن اما اینها همش در کنار کوروش قابل حله مشکل الانم رفتاره کوروشه که نمی دونم برخورد صحیح چیه؟