نمیدانم چطور شده ک کاملا از زندگی خسته شدم!!
من قبلا ب پسری علاقه مند بودم ک فامیل بودیم و با هم در تماس بودیم همه میگفتند او هم من را دوست دارد اما من اون ن رو از خودم دور کردم و باهاش قهر کردم چون فکر میکردم ب دردم نمیخوره
من از بچگی با یکی از دوستای صمیمیم بازی میکردم و من همیشه نقش پسر رو داشتم، عموما بازی های ما نقاط خوبی نداشت و من بارها لب اون دختر رو میبوسیدم یا...
خب من توی مدرسه هم مشکلاتی دارم
وقتی دخترها از جلوم رد میشند گاهی ممکنه ک کاملا ازخود بیخود بشم و برم بغلشون کنم!
علاوه بر این من عصبی هستم و همه ی معلم ها و بچه ها با من مشکل دارن. شایان ذکر است ک هیچ علاقه ای ب جنس مخالف و روابط جنسی ندارم و ب جای اون از بغل کردن و... دخترا لذت میبرم
همینطور من خودارضا هم هستم