نمایش نتایج: از 1 به 13 از 13

موضوع: پشیمانی شوهر در رابطه عاشقانه

1150
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2796
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پشیمانی شوهر در رابطه عاشقانه

    با سلام
    بچه ها من واقعاً کمک می خوام
    خیلی خسته شدم نمی دونم چه کار کنم قصه من خیلی طولانی شاید شما بتونید کمکم کنید
    من متاهل هستم و یه دختر 7 ساله دارم،زندگی خوبی داشتم مشکلی نداشتم ولی متاسفانه به علت زیادی خواهی همسرم شروع به کار ساختمون سازی کرد و بعدشم مشکل ملی پیدا کردیم همه چیزمون رو فروختیم و کلا نابود شدیم بعد سر کار رفتم اونجا با یکی از همکارانم (خانم)ارتباطم صمیمی شد و رفت و آمد خانوادگی پیدا کردیم.بعدش مشکلات شروع شد با همسرم روابطش صمیمی شد کلی ماجرا بعد از گذشت چند ماهی ماهیت اصلی خودش رو رو کرد و همسرم متوجه اشتباهش شد و بعد از کلی غذرخواهی و... برگشت به سمت ما.من تا پای طلاق هم رفتم ولی به خاطر دخترم نتونستم حالا بعد از اون همه اتفاق من کلا اعتمادم رو نسبت به همسرم از دست دادم و بی اعتمادم بهش دیگه هیچ حسی بهش ندارم کلی محبت میکنه و می خواد دل منو به دست بیاره ولی من مدام یاد کاراش میوفتم و نمی تونم ببخشمش حالا موندم که چه کنم زندگیم داره مختل میشه لطفاً کمکم کنید.

  2. کاربران زیر از melika بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2316
    نوشته ها
    307
    تشکـر
    82
    تشکر شده 196 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دردودل و کمک

    سلام
    دوستتون چطور با همسرتون رابطه داشت؟
    معلومه شما هم بی تقصیر نبودین
    شما تو روابط خانوادگی نباید واردش می کردین
    شما محرم و نامحرم رو رعایت می کنید؟
    چقدر؟
    باز هم خداوند بخشنده ات شما هم ببخشین
    و سعی کنید دین و ایمان خودتون و همسرتون رو تقویت کنید
    انشاءالله موفق باشین

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2796
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دردودل و کمک

    من همیشه سعی کردم به خودم احترام بزارم ولی تو این مورد وقتی یکی با دروغ وارد زندگیت میشه اونم دروغ به این بزرگی گفت : من سرطان دارم و تهران رفت و آمد می کرد . میگفت چند ماهی بیشتر زنده نیستم ، پدرش فوت کرده و همش کمبود پدر رو بیان می کرد یه جورایی کمبود داشت از اونجائی که من ساده بودم و دلم براش سوخت گفتم غریبه کسی رو نداره، مریضه ، تنها ، کمکش کنم نمیدونستم آتیش میندازه به زندگیم من که نمیتونم ببخشمش اصلا فکرش از سرم بیرون نمیره حالا انتقالی گرفته رفته تهران ولی من دارم با فکرش خودمو آزار میدم

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2796
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دردودل و کمک

    واقعا ازش متنفرم ، یعنی اگه میتونستم خفش میکردم.
    حالا بی اعتمادی به شوهرم رو چه کنم شاید ازش جدا شم چون ادامه این زندگی دیگه بی معنی میشه چون اگه اون منو دوست داشت هیچ وقت بهم خیانت نمی کرد.

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2796
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دردودل و کمک

    خیلی غمگینم خیلی هیچ چیز تو زندگی شادم نمیکنه دلم برای دخترم میسوزه واقعا براش ناراحتم

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2231
    نوشته ها
    165
    تشکـر
    103
    تشکر شده 91 بار در 49 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دردودل و کمک

    ملیکا جان سلام
    عزیزم تو یه فرشته کوچولو داری چرا به جدایی فکر میکنی
    به نظرم یه فرصت دیگه به خودت و همسرت بده سعی کن همه ی اتفاقای بد رو فراموش کنی
    سختخ میدونم ولی تلاشتو بکن که زندگیتو نجات بدی عزیزم
    جدایی همیشه بهترین گزینه نیست
    خطای بزرگی مرتکب شده اما خود شما هم بی تقصیر نبودی و این اتفاق ها تجربه ای شد که نذاری پای هر کسی به زندگیت باز بشه
    به نظرم یه فرصت دیگه به همسرت بده حداقل بخاطر یدونه دخترت عزیزم
    امیدوارم موفق باشی

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2762
    نوشته ها
    532
    تشکـر
    119
    تشکر شده 641 بار در 289 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دردودل و کمک

    یه فرصت بهش بده - تو هم محبت رو شروع کن بزار اونقدر از سمت تو تکمیل بشه که دیگه به سمت کس دیگ ای نره مخصوصا الان که خودش یه بار اشتباه کرده و پشیمونه بهترین فرصته چون احتمال اینکه بعد از برملا شدنش و پشیمونیش دوباره سراغش بره کمتره پس اگر الان به زندگیت سفت بچسبی - به شدت بهش علاقه نشون بدی و بهش میل داشته باشی و اون از طرف تو همه جوره ارضا بشه چه از نظر محبت و.... با اون ماجراها و پشیمونی دیگه از سمت تو دور نمیشه . بهش فرصت بده بهش اعتماد کن - چک کردن و سوالو پرسش و بی اعتمادیت رو کم کن و طوری رفتار نکن که حس کنه بهش بی اعتمادی فقط یه بار و یه بار و به بار نه بیشتر بشین باهاش حرف بزن تو حرفات تهدید نباشه بیشتر مظلومیت باشه مظلومیت رو تو صحبتهات به 100 برسون و براش بگو - بگو میبخشمت ولی تو رو خدا خودت قضاوت کن با من چیکار کردی - بگو منو نابود کردی ولی به خاطر این که دوست دارم میبخشمت و هر جور تونستی مظلومبت تو حرفات باشه تا ت************ش بده این ت************ دادنه از هزار تا تهدید بهتره اگر از تهدید و وارد بشی و مثلا بگی اگر یه بار دیگه فلان کارو کردی مهرم و میزارمو پدرت و در میارمو ..... اینا خیلی وضعتو بد میکنه

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1338
    نوشته ها
    1,720
    تشکـر
    315
    تشکر شده 1,186 بار در 704 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دردودل و کمک

    نقل قول نوشته اصلی توسط melika نمایش پست ها
    با سلام
    بچه ها من واقعاً کمک می خوام
    خیلی خسته شدم نمی دونم چه کار کنم قصه من خیلی طولانی شاید شما بتونید کمکم کنید
    من متاهل هستم و یه دختر 7 ساله دارم،زندگی خوبی داشتم مشکلی نداشتم ولی متاسفانه به علت زیادی خواهی همسرم شروع به کار ساختمون سازی کرد و بعدشم مشکل ملی پیدا کردیم همه چیزمون رو فروختیم و کلا نابود شدیم بعد سر کار رفتم اونجا با یکی از همکارانم (خانم)ارتباطم صمیمی شد و رفت و آمد خانوادگی پیدا کردیم.بعدش مشکلات شروع شد با همسرم روابطش صمیمی شد کلی ماجرا بعد از گذشت چند ماهی ماهیت اصلی خودش رو رو کرد و همسرم متوجه اشتباهش شد و بعد از کلی غذرخواهی و... برگشت به سمت ما.من تا پای طلاق هم رفتم ولی به خاطر دخترم نتونستم حالا بعد از اون همه اتفاق من کلا اعتمادم رو نسبت به همسرم از دست دادم و بی اعتمادم بهش دیگه هیچ حسی بهش ندارم کلی محبت میکنه و می خواد دل منو به دست بیاره ولی من مدام یاد کاراش میوفتم و نمی تونم ببخشمش حالا موندم که چه کنم زندگیم داره مختل میشه لطفاً کمکم کنید.
    سلام

    بیا از یه دیدگاه دیگه به این موضوع نگاه کن . اون زنه با دروغ و کلک وارد زندگیت شده و ممکنه با یه رفتارها و... ایی یه حسی بین خودش و شوهرت به وجود بیاره . اینوهم که قبول دارید که ذات اآدم ها تنوع پذیره و بیشتر دوست دارن همه چی رو تجربه کنن.

    خلاصه به نظر من .حالا که شوهرت برگشته و به اشتباهی که کرده پی برده . بهتره یه فرصت دیگه بهش بدی ؟ از خود گذشتگی تو زندگی حرف اول رو میزنه ملیکا خانم . یه اشتباهی کرده شوهرت .حالاهم که برگشته .شما بهش پشت نکن . بیا قول بده که آخرشو خوب تموم کنی ؟

    با آرزوی خوشبختی

  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2626
    نوشته ها
    313
    تشکـر
    163
    تشکر شده 106 بار در 74 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دردودل و کمک

    به نظر منم به خاطر بچتم شده یه فرصت دیگه بهش بده .ضرری نداره که.شاید اینقد برات جبران کرد که دوباره بتونی بهش علاقه مند بشی اگرم عوض نشده بود حداقل برا اینبار مطعنی که اگه ازش جدا شی اشتباه نکردی .اینجوری دیگه از تو دوراهی در میای

  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2796
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دردودل و کمک

    خیلی ممنونم از راهنمائی هاتون.
    ولی یه مشکلی که الان خیلی ناراحتم میکنه اینه که همش حس میکنم شاید یه علاقه ای باشه ، یا بعضی وقتا شوهرم میگه من سکوت کردم ولی اینو بی جواب نمیذارم من ادم صبوری هستم به موقع جبران میکنم اون خانم محل کارشو عوض کرد رفته تهران حالا شوهرم میگه من
    می خوام برم کرج سر کار یا هر از گاهی تکیه کلاماشو استفاده میکنه من خیلی ناراحت میشم.نمی تونم فکرم مو عوض کنم اقعا دارم خسته میشم احساس میکنم افسردگی گرفتم

  12. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2796
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دردودل و کمک

    همه میگن یه فرصت بهش بده اگه دوباره اینجوری شد بعد وقتی رو که گذاشتم ، عمری که هدر رفته رو چه کنم
    خلاصه بهش بی اعتمادم چه جوری دوباره بهش اعتماد کنم ؟
    دلم برای دخترم میسوزه
    خیلی حساس و زود رنج و با هوشه، همه چیز رو متوجه میشه

  13. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2796
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دردودل و کمک

    واقعا نمیدونم چی بگم ، سردرگمم

  14. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1338
    نوشته ها
    1,720
    تشکـر
    315
    تشکر شده 1,186 بار در 704 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دردودل و کمک

    نقل قول نوشته اصلی توسط melika نمایش پست ها
    خیلی ممنونم از راهنمائی هاتون.
    ولی یه مشکلی که الان خیلی ناراحتم میکنه اینه که همش حس میکنم شاید یه علاقه ای باشه ، یا بعضی وقتا شوهرم میگه من سکوت کردم ولی اینو بی جواب نمیذارم من ادم صبوری هستم به موقع جبران میکنم اون خانم محل کارشو عوض کرد رفته تهران حالا شوهرم میگه من
    می خوام برم کرج سر کار یا هر از گاهی تکیه کلاماشو استفاده میکنه من خیلی ناراحت میشم.نمی تونم فکرم مو عوض کنم اقعا دارم خسته میشم احساس میکنم افسردگی گرفتم
    حرفاتون درست . ولی اون غریبه نیست .شوهرتونه .یه اشتباهی کرده . اون خانم رفته تهران . وقتی میگه محل کارش میخواد کرج باشه .یعنی میخواد دوری کنه .
    یا میخواد فراموش کنه اشتباهی رو که کرده . چرا تو کمکش نمیکنی ؟ نگا کن .یه فرصت دوباره دادن هیچی از کسی کم نمیکنه ؟
    نذار فکرت درگیر بشه . .هی به خودت تلقین نکن

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد