سلام دوستان این مطلبی که مینویسم یکم جنبه دردو دل هم داره راستش اعصابم بدجور خرابه پدرم مدت زیادیه که مشکل مالی زیادی داره حدود ده دوازده سال من سه ساله که میرم سر کار تا الان هروقت ازم پول خواستن نه نگفتم اگه تو حسابم بوده که تقریبا هیچوقت بهم برنگشته یه سال پیش ماشین صفر خریدم چون ماشین بابام دربو داغون بود و کار کردن باهاش فقط مایه عذاب بود دادمش به بابام باهاش کار کنه (آژانس) سه سال پیش برام خاستگاری اومد که باهاش قصد ازدواج داشتم تمام هزینه جهیزیه و اینا مال خودمه که البته پول همشم هنوز نتونستم جور کنم و مدام فکرم مشغوله و تحت فشارم گاهی که زیاد بهم فشار میاد با مامان بابام بدخلقی میکنم بعد عذاب وجدان... اما با خودم میگم خیلی از دوستای من سر ازدواجشون اصلا نفهمیدن چجوری جهیزیه شون جور شد و یا اموراتشون چطور میگذره یعنی هیچ درکی از مشکلات من یا خیلیای مثل من نداشتنمثلا با وجودیکه احتمال قبولیم تو ارشد کم نبود نتونستم کنکور بدم چون رشتمو شهر خودم نداره شرایط اجازه نداد بهم باید میرفتم سر کار نمیدونم بچه ها بنظرتون من خیلی متوقعو بی چشم و روام که گاهی تو بحث ناراحتشون میکنم؟ دلخورم ازشون چون یادمه زمانیکه جوون بودن اوضامون طوری بود که اگه یکم به آینده ما فکر میکردن الان هیچ کدوم ازین مشکلات نبود بنظرتون من حق دلخوری ندارم ؟ یا کارم خیلی بده که گاهی اعصاب خوردیامو بروم میارم جلوشون؟