سلام.یکی از دوستای نزدیکم که بینهایت برام عزیزه دچار مشکلی شده که خودش خبردار نیست.هروقت هم بهش گفتم بره پیش روانپزشک قبول نکرد و گفت دیوانه خودتی.چطور میتونم ببرمش دکتر روانپزشک.خیلی براش ناراحتم.اگه اینطور پیش بره همه زتدگیش نابود میشه
سلام.یکی از دوستای نزدیکم که بینهایت برام عزیزه دچار مشکلی شده که خودش خبردار نیست.هروقت هم بهش گفتم بره پیش روانپزشک قبول نکرد و گفت دیوانه خودتی.چطور میتونم ببرمش دکتر روانپزشک.خیلی براش ناراحتم.اگه اینطور پیش بره همه زتدگیش نابود میشه
راستش دوستم نیست،مادرم هست.مادرم در طول زندگیش وسواس خیلی زیادی داشت تا جایی که میوه ها رو هم با آب داغ میشست چه برسه به سبزیجات، بعد از ۳۷ سال وقتی که بچه هاش سرو سامون گرفتن از بابام جدا شد.و همش فکر میکنه که بابام میخواد براش پاپوش درست کنه.راستش خانواده پدرم از وقتی یادم میاد باعث این دعواها و بالاخره جدایی شدن.چون مادرم سوپروایزر بود ،همیشه پشت سرش حرف در میاوردن که پرستارها فلانن و بسارن.مامان من هم به این چیزا واقعا اهمیت میداد و فکر میکرد که همه دارن پشت سرش حرف میزنن و پدرم داره همه جا ازش بد میگه.بعد از جدایی این شرایط بدتر شد.احساس میکنم یه جور پارانویا گرفته.الان هروقت میرم خونش بوی وایتکس و مواد شوینده میده.از طرفی هم چون همیشه دانشجوی ممتازی بوده هیچ دکتری رو قبول نداره،۶۸ سالشه ازش بعیده که به روانپزشکا لقب دیوانه بده.من فقط براش آرامش میخوام.وقتی میبینم اینقدر داره خودشو اذیت میکنه اعصابمبه شدت بهم میریزه.عنوز پرونده اش به خاطر مهریه بازه و از طرفی هم میارسه که با بردنش به روانپزشک میخوام بر علیهش تو دادگاه استفاده کنیم که همه تقصیرارو گردنش بندازیم و به دادگاه بگیم که دیوانه است.نمیدونم چیکار کنم.هروقت اینجوری میبینمش ناخداگاه بغضم میگیره.من ۲۸ سالمه و فارغ التحصیل رشته موسیقی هستم.میدونم هیچ راهی برای کمک بهش نیست.اما گفتم اینجا مطرح کنم شاید یه راهکاری جلوم بزارین.ای کاش میتونستین یه مشاور خانم بهم معرفی کنین که بشه بهش نزدیک بشه و این زن بسیار مهربون رو نجات بده و بعد از ۶۸ سال این اواخر عمر فقط آرامش داشته باشه.
Sent from my Windows Phone 8X by HTC using Tapatalk
[QUOTE=shahinfm;13576]راستش دوستم نیست،مادرم هست.مادرم در طول زندگیش وسواس خیلی زیادی داشت تا جایی که میوه ها رو هم با آب داغ میشست چه برسه به سبزیجات، بعد از ۳۷ سال وقتی که بچه هاش سرو سامون گرفتن از بابام جدا شد.و همش فکر میکنه که بابام میخواد براش پاپوش درست کنه.راستش خانواده پدرم از وقتی یادم میاد باعث این دعواها و بالاخره جدایی شدن.چون مادرم سوپروایزر بود ،همیشه پشت سرش حرف در میاوردن که پرستارها فلانن و بسارن.مامان من هم به این چیزا واقعا اهمیت میداد و فکر میکرد که همه دارن پشت سرش حرف میزنن و پدرم داره همه جا ازش بد میگه.بعد از جدایی این شرایط بدتر شد.احساس میکنم یه جور پارانویا گرفته.الان هروقت میرم خونش بوی وایتکس و مواد شوینده میده.از طرفی هم چون همیشه دانشجوی ممتازی بوده هیچ دکتری رو قبول نداره،۶۸ سالشه ازش بعیده که به روانپزشکا لقب دیوانه بده.من فقط براش آرامش میخوام.وقتی میبینم اینقدر داره خودشو اذیت میکنه اعصابمبه شدت بهم میریزه.عنوز پرونده اش به خاطر مهریه بازه و از طرفی هم میارسه که با بردنش به روانپزشک میخوام بر علیهش تو دادگاه استفاده کنیم که همه تقصیرارو گردنش بندازیم و به دادگاه بگیم که دیوانه است.نمیدونم چیکار کنم.هروقت اینجوری میبینمش ناخداگاه بغضم میگیره.من ۲۸ سالمه و فارغ التحصیل رشته موسیقی هستم.میدونم هیچ راهی برای کمک بهش نیست.اما گفتم اینجا مطرح کنم شاید یه راهکاری جلوم بزارین.ای کاش میتونستین یه مشاور خانم بهم معرفی کنین که بشه بهش نزدیک بشه و این زن بسیار مهربون رو نجات بده و بعد از ۶۸ سال این اواخر عمر فقط آرامش داشته باشه.
احتمالا ایشون خاطره ی تلخی در این زمینه دارن که شما اطلاعی ازون ندارین و همین باعث شده همیشه نگران باشن و از طرفی بازنشستگی و جدایی از همسرشون باعث شده احساس پوچی و تباهی کنن و هم چنین اوقات فراقتشون را به فکر کردن و بررسی و تحلیل خاطرات گدشته و احیانا ناکامیهایی که داشتن بگذرونن حالا که با پیشنهاد شما مخالفت میکنن و حتی جبهه میگیرن بهتره بجای اینکه بهش پیشنهاد میدید به روانشناس مراجعه کنه بگید ورزش یوگارو شروع کنه نه اینکه بگید بخاطر بیماری خاصی باید این ورزش رو انجام بده نه! میتونید باهاش صحبت کنید و مجابش کنید که این ورزش برای خانومایی در سن اونها که نسبتا وقت آزادی هم دارن خیلی مناسب ومفید میتونه باشه یوگا به میزان زیادی میتونه برای خانومها آرامبخش باشه
امیدوارم موفق باشید
باز هم منتظر بمونید تا دوستان مشاور بهتر راهنماییتون کنن
ممنون از نظرت ،فکر میکنم این فکر شما خیلی خوب باشه.ممنون میشم اگه نظر دیگه ای به ذهنتون رسید من رو در جریان بزارید..
Sent from my Windows Phone 8X by HTC using Tapatalk
سلام
یکم متن واضح نبود و من یه کلی سوال دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟
اما نظری که الان به ذهنم میرسه اینه که خودتون برید پیش یه روانپزشک ماهر زن .و جریان را براش تعریف کنید و ازش دعوت کن که اون بیاد خونه ی شما و به عنوان یه دوست یا هم کلاسی قدیمی مادر را از نزدیک ببینه و بگه چیکار کنی
اصلا موضوعی نیس که بخاهی ساده ازش بگذری ...دست رو دست نزار و هر اقدام مخفیانه و دور از چشم مادر واسه سلامت روحش انجام بده ....
خدا پشت و پناهت
این روزها ساکت که بمانی.....
میگذارند به حساب جواب نداشتنت.....
عمرا اگر بفهمند داری جان میکنی تا احترامشان را نگه داری........
ممنون از شما.تمام تلاشم رو واسه این راه حل شما میکنم.
Sent from my Windows Phone 8X by HTC using Tapatalk
اگه سوالی دارین بپرسین جواب میدم.
Sent from my Windows Phone 8X by HTC using Tapatalk
سلام
تو این سن تنهایی برای مادرتون خوب نیست
پدرتون در چه حالن ؟
به نظرم اگه می تونید کاری کنید که اینها دوباره با هم ازدواج کنن
بهرحال عمری با هم زندگی کردن و باز هم می تونن حتما
خیلیا بعد از طلاق رجوع می کنن دوباره
انشاءالله موفق باشین
در پناه حق
سلام.این راه حل کاملا منتفیه چون دیگه نمیشه این دو رو به هم رسوند.پدر من به خاطر غیبتهایی که میکرد بدجوری از چشم مادرم افتاده.ولی هنوز مادرم رو دوست داره.پدرم به نظرم طبیعی تر از مادرم رفتار میکنه حداقل.ولی در کل نگران مادرم هستم.چون هنوز هم طلاق رسمی نگرفتن و فقط از هم جدا زندگی میکنن.من فقط میخوام مادرم بعد از ۶۸ سال وسواسی شدید و ساده و زود باور بودن به آرامش برسه و دکتر روانشناسی ،مشاوری ،کسی که رو پایان نامه اش کار میکنه،هرکسی که بهش رجوع کنم که بتونه به مادرم نزدیک بشه و از راه دوستی وارد بشه.
Sent from my Windows Phone 8X by HTC using Tapatalk
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)