نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: توجیه کردن عزیزی برای رفتن به روانپزشک

1400
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2928
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    توجیه کردن عزیزی برای رفتن به روانپزشک

    سلام.یکی از دوستای نزدیکم که بینهایت برام عزیزه دچار مشکلی شده که خودش خبردار نیست.هروقت هم بهش گفتم بره پیش روانپزشک قبول نکرد و گفت دیوانه خودتی.چطور میتونم ببرمش دکتر روانپزشک.خیلی براش ناراحتم.اگه اینطور پیش بره همه زتدگیش نابود میشه

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2013
    شماره عضویت
    835
    نوشته ها
    54
    تشکـر
    148
    تشکر شده 58 بار در 25 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : توجیه کردن عزیزی برای رفتن به روانپزشک

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahinfm نمایش پست ها
    سلام.یکی از دوستای نزدیکم که بینهایت برام عزیزه دچار مشکلی شده که خودش خبردار نیست.هروقت هم بهش گفتم بره پیش روانپزشک قبول نکرد و گفت دیوانه خودتی.چطور میتونم ببرمش دکتر روانپزشک.خیلی براش ناراحتم.اگه اینطور پیش بره همه زتدگیش نابود میشه
    سلام دوست عزیز
    کاش میگفتی دوستتون دچار چه مشکلی هست که خودشم خبر نداره!
    بیشتر توضیح بدید تا عزیزان مشاور بهتر بتونن راهنماییتون کنن

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2928
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : توجیه کردن عزیزی برای رفتن به روانپزشک

    راستش دوستم نیست،مادرم هست.مادرم در طول زندگیش وسواس خیلی زیادی داشت تا جایی که میوه ها رو هم با آب داغ میشست چه برسه به سبزیجات، بعد از ۳۷ سال وقتی که بچه هاش سرو سامون گرفتن از بابام جدا شد.و همش فکر میکنه که بابام میخواد براش پاپوش درست کنه.راستش خانواده پدرم از وقتی یادم میاد باعث این دعواها و بالاخره جدایی شدن.چون مادرم سوپروایزر بود ،همیشه پشت سرش حرف در میاوردن که پرستارها فلانن و بسارن.مامان من هم به این چیزا واقعا اهمیت میداد و فکر میکرد که همه دارن پشت سرش حرف میزنن و پدرم داره همه جا ازش بد میگه.بعد از جدایی این شرایط بدتر شد.احساس میکنم یه جور پارانویا گرفته.الان هروقت میرم خونش بوی وایتکس و مواد شوینده میده.از طرفی هم چون همیشه دانشجوی ممتازی بوده هیچ دکتری رو قبول نداره،۶۸ سالشه ازش بعیده که به روانپزشکا لقب دیوانه بده.من فقط براش آرامش میخوام.وقتی میبینم اینقدر داره خودشو اذیت میکنه اعصابمبه شدت بهم میریزه.عنوز پرونده اش به خاطر مهریه بازه و از طرفی هم میارسه که با بردنش به روانپزشک میخوام بر علیهش تو دادگاه استفاده کنیم که همه تقصیرارو گردنش بندازیم و به دادگاه بگیم که دیوانه است.نمیدونم چیکار کنم.هروقت اینجوری میبینمش ناخداگاه بغضم میگیره.من ۲۸ سالمه و فارغ التحصیل رشته موسیقی هستم.میدونم هیچ راهی برای کمک بهش نیست.اما گفتم اینجا مطرح کنم شاید یه راهکاری جلوم بزارین.ای کاش میتونستین یه مشاور خانم بهم معرفی کنین که بشه بهش نزدیک بشه و این زن بسیار مهربون رو نجات بده و بعد از ۶۸ سال این اواخر عمر فقط آرامش داشته باشه.

    Sent from my Windows Phone 8X by HTC using Tapatalk

  4. کاربران زیر از shahinfm بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2013
    شماره عضویت
    835
    نوشته ها
    54
    تشکـر
    148
    تشکر شده 58 بار در 25 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : توجیه کردن عزیزی برای رفتن به روانپزشک

    [QUOTE=shahinfm;13576]راستش دوستم نیست،مادرم هست.مادرم در طول زندگیش وسواس خیلی زیادی داشت تا جایی که میوه ها رو هم با آب داغ میشست چه برسه به سبزیجات، بعد از ۳۷ سال وقتی که بچه هاش سرو سامون گرفتن از بابام جدا شد.و همش فکر میکنه که بابام میخواد براش پاپوش درست کنه.راستش خانواده پدرم از وقتی یادم میاد باعث این دعواها و بالاخره جدایی شدن.چون مادرم سوپروایزر بود ،همیشه پشت سرش حرف در میاوردن که پرستارها فلانن و بسارن.مامان من هم به این چیزا واقعا اهمیت میداد و فکر میکرد که همه دارن پشت سرش حرف میزنن و پدرم داره همه جا ازش بد میگه.بعد از جدایی این شرایط بدتر شد.احساس میکنم یه جور پارانویا گرفته.الان هروقت میرم خونش بوی وایتکس و مواد شوینده میده.از طرفی هم چون همیشه دانشجوی ممتازی بوده هیچ دکتری رو قبول نداره،۶۸ سالشه ازش بعیده که به روانپزشکا لقب دیوانه بده.من فقط براش آرامش میخوام.وقتی میبینم اینقدر داره خودشو اذیت میکنه اعصابمبه شدت بهم میریزه.عنوز پرونده اش به خاطر مهریه بازه و از طرفی هم میارسه که با بردنش به روانپزشک میخوام بر علیهش تو دادگاه استفاده کنیم که همه تقصیرارو گردنش بندازیم و به دادگاه بگیم که دیوانه است.نمیدونم چیکار کنم.هروقت اینجوری میبینمش ناخداگاه بغضم میگیره.من ۲۸ سالمه و فارغ التحصیل رشته موسیقی هستم.میدونم هیچ راهی برای کمک بهش نیست.اما گفتم اینجا مطرح کنم شاید یه راهکاری جلوم بزارین.ای کاش میتونستین یه مشاور خانم بهم معرفی کنین که بشه بهش نزدیک بشه و این زن بسیار مهربون رو نجات بده و بعد از ۶۸ سال این اواخر عمر فقط آرامش داشته باشه.
    احتمالا ایشون خاطره ی تلخی در این زمینه دارن که شما اطلاعی ازون ندارین و همین باعث شده همیشه نگران باشن و از طرفی بازنشستگی و جدایی از همسرشون باعث شده احساس پوچی و تباهی کنن و هم چنین اوقات فراقتشون را به فکر کردن و بررسی و تحلیل خاطرات گدشته و احیانا ناکامیهایی که داشتن بگذرونن حالا که با پیشنهاد شما مخالفت میکنن و حتی جبهه میگیرن بهتره بجای اینکه بهش پیشنهاد میدید به روانشناس مراجعه کنه بگید ورزش یوگارو شروع کنه نه اینکه بگید بخاطر بیماری خاصی باید این ورزش رو انجام بده نه! میتونید باهاش صحبت کنید و مجابش کنید که این ورزش برای خانومایی در سن اونها که نسبتا وقت آزادی هم دارن خیلی مناسب ومفید میتونه باشه یوگا به میزان زیادی میتونه برای خانومها آرامبخش باشه
    امیدوارم موفق باشید
    باز هم منتظر بمونید تا دوستان مشاور بهتر راهنماییتون کنن

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2928
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : توجیه کردن عزیزی برای رفتن به روانپزشک

    ممنون از نظرت ،فکر میکنم این فکر شما خیلی خوب باشه.ممنون میشم اگه نظر دیگه ای به ذهنتون رسید من رو در جریان بزارید..

    Sent from my Windows Phone 8X by HTC using Tapatalk

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2356
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    32
    تشکر شده 51 بار در 29 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : توجیه کردن عزیزی برای رفتن به روانپزشک

    سلام
    یکم متن واضح نبود و من یه کلی سوال دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟





    اما نظری که الان به ذهنم میرسه اینه که خودتون برید پیش یه روانپزشک ماهر زن .و جریان را براش تعریف کنید و ازش دعوت کن که اون بیاد خونه ی شما و به عنوان یه دوست یا هم کلاسی قدیمی مادر را از نزدیک ببینه و بگه چیکار کنی


    اصلا موضوعی نیس که بخاهی ساده ازش بگذری ...دست رو دست نزار و هر اقدام مخفیانه و دور از چشم مادر واسه سلامت روحش انجام بده ....





    خدا پشت و پناهت
    امضای ایشان
    این روزها ساکت که بمانی.....
    میگذارند به حساب جواب نداشتنت.....
    عمرا اگر بفهمند داری جان میکنی تا احترامشان را نگه داری........

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2928
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : توجیه کردن عزیزی برای رفتن به روانپزشک

    ممنون از شما.تمام تلاشم رو واسه این راه حل شما میکنم.

    Sent from my Windows Phone 8X by HTC using Tapatalk

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2928
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : توجیه کردن عزیزی برای رفتن به روانپزشک

    اگه سوالی دارین بپرسین جواب میدم.

    Sent from my Windows Phone 8X by HTC using Tapatalk

  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2316
    نوشته ها
    307
    تشکـر
    82
    تشکر شده 196 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : توجیه کردن عزیزی برای رفتن به روانپزشک

    سلام
    تو این سن تنهایی برای مادرتون خوب نیست
    پدرتون در چه حالن ؟
    به نظرم اگه می تونید کاری کنید که اینها دوباره با هم ازدواج کنن
    بهرحال عمری با هم زندگی کردن و باز هم می تونن حتما
    خیلیا بعد از طلاق رجوع می کنن دوباره
    انشاءالله موفق باشین
    در پناه حق

  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2928
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : توجیه کردن عزیزی برای رفتن به روانپزشک

    سلام.این راه حل کاملا منتفیه چون دیگه نمیشه این دو رو به هم رسوند.پدر من به خاطر غیبتهایی که میکرد بدجوری از چشم مادرم افتاده.ولی هنوز مادرم رو دوست داره.پدرم به نظرم طبیعی تر از مادرم رفتار میکنه حداقل.ولی در کل نگران مادرم هستم.چون هنوز هم طلاق رسمی نگرفتن و فقط از هم جدا زندگی میکنن.من فقط میخوام مادرم بعد از ۶۸ سال وسواسی شدید و ساده و زود باور بودن به آرامش برسه و دکتر روانشناسی ،مشاوری ،کسی که رو پایان نامه اش کار میکنه،هرکسی که بهش رجوع کنم که بتونه به مادرم نزدیک بشه و از راه دوستی وارد بشه.

    Sent from my Windows Phone 8X by HTC using Tapatalk

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کتاب الکترونیکی موبایل پزشک همراه
    توسط parenaz در انجمن سایر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-01-2014, 04:57 PM
  2. درباره ایدز و روانپزشکی بدانیم
    توسط Artin در انجمن بیماریهای اعصاب و روان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-21-2014, 06:19 PM
  3. تازه هاي درمان روانپزشكي در كنگره انجمن روانپزشكان
    توسط R e z a در انجمن اخبار دنیای روانشناسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-07-2013, 10:25 AM
  4. ششمین همایش بین المللی روانپزشکی کودک و نوجوان
    توسط Ravanshenas در انجمن اخبار دنیای روانشناسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-10-2013, 11:57 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد