نوشته اصلی توسط
مجتبی کاوه
من مردی هستم 36 ساله، اهل قلم و روزنامه نگار. به دلیل مشکلاتی مثل اعتیاد و نابسامانی های خانوادگی تا امروز مجرد هستم. از حدود 6 سال پیش - بعد از حدود یک دهه درگیری با مشکل اعتیاد - به کمک برنامه انجمن معتادان گمنام اعتیادم را ترک کردم و زندگی سالمی تا امروز در پیش گرفتم. 1 سال پیش در محل کار با دختری آشنا شدم و سخت به او علاقه مند شدم. در واقع عاشق این دختر شدم. ابتدا از فکر کردن به ازدواج ترس داشتم اما بعد این دختر تشویقم کرد و به این باور رسیدم که می توانم مسئولیت زندگی مشترک را قبول کنم. خانواده این دختر و مخصوصا پدرش با ازدواج ما مخالفت کردند. علت مخالفت گذشته تاریک من، اختلاف سنی 9 ساله ما و وضعیت مالی ضعیف من است. در ابتدا دختر می گفت با گذشت زمان مخالفت خانواده اش برطرف خواهد شد. اخیرا به من گفت با مشاور صحبت کرده و مشاور توصیه کرده از این ازدواج صرف نظر کند. گفت: مشاور می گوید به علت مشکلاتی که در زندگی داشته ای دنبال یک پناهگاه روحی بودی و در وضعیت بی ثبات روحی - روانی تصمیم به ازدواج با این مرد - یعنی من - گرفتی. وقتی به ثبات روحی - روانی برسی تفاوت سن و دیدگاه ها آزارت خواهد داد. از این دختر خواستم رابطه را قطع کنیم اما او به این کار هم رضایت نمی دهد. می گوید مرا دوست دارد و نمی خواهد رابطه مان به پایان برسد. راستش من هم دلبستگی شدیدی به او دارم و شهامت قطع این رابطه را ندارم. سرگردان مانده ام که چه کار کنم و عاقبت چه خواهد شد؟