نمایش نتایج: از 1 به 13 از 13

موضوع: عدم تمایل پسر به ازدواج

2323
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    3042
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    عدم تمایل پسر به ازدواج

    سلام
    من دختری 28 ساله هستم با تحصیلات عالیه و استاد دانشگاه!!!اما الان در مشکلی که دارم اینقدر دارم دست و پا میزنم که از یه بچه بچه ترم و شب و روز گریه دارم
    من از لحاظ زیبائی و خانوادگی و ...در سطح خوبی هستم و خانواده ای روشنفکر اما متعهد و اصولی دارم
    تقریبا 2 سال پیش با یکی از همکلاسیهای ارشدم آشنا شدم..منکه هیچگاه در این سالها کسی را با تمام پیشنهادهای جورواجور و خوب نخواستم و مغرور بودم..
    اما به ناگاه مهر ایشون به دلم نشست و با هم ارتباط داشتیم..جوری که اون خانوادشو در جریان گذاشت و من رفت و آمد میکردم..اونا هم در قالب همکلاسی گری با ما رفت و آمد خونوادگی ایجاد کردند اما خانواده ی من نمیدونستن ما خودمون هم با همیم..
    خلاصه با تمام مغروری من حتی اون از دوس دختراش میگفت که در قبل داشته اما حس دوس داشتن من جوری شد که برام مهم نبود قبل من چه کرده..اون و خانوادش منو بسیار محبت میکردن و همه با هم خیلی خوب بودیم اونا آزاد بودند و به نسبت منکه در شهر کوچکی با فرهنگ متفاوت اما دید وسیع و روشنفکر داشتم منو قبول داشتن و دوس میداشتن و در این دو سال هم میدونم به من وفادار بوده و هست..
    اما اون هیچگاه نگفت منو برا دوستی میخواد یا ازدواج!!!روزای خوبی با هم داشتیم اونم به من وابسته شد و میدونستم خیلی دوسم داره..تا اینکه الان که درسمون تموم شده من تو شهر خودم هستم این دوری اذیتم میکنه و ازش خواستم تکلیفمو روشن کنه..البته نزدیک 6ماه پیشم بهش گفتم چیکار میخوای بکنی؟گفت خانوادم هم بهم گفتن برا تو اما من مشکلات و دلایلی برا خودم دارم که به ازدواج فکر نکردم!!گفتم یعنی من برم؟گفت انتظار نداشته باش بگم برو..من دوست دارم اما...
    خلاصه این بار هم بهش گفتم گفت من 6ماه پیشم بهت گفتم از ازدواج میترسم-فکر نکردم و ...
    خلاصه من کلی گریه کرم و گفتم تو اول خانواده منو دیدی بعد منو به خانوادت دعوت کردی باید میدونستی من اهل دوستی نیستم و... اما اون خودشم نمیدونست چی بگه..
    حالا 3 روزه مثل مرغ سرکنده هستم همه جا میبینمش-غذا نمیخورم چون یادشم و ...کارم فقط گریه است..اونم هنوز بهم زنگ میزنه باهام حرف میزنه که تو چت شده یه دفعه...
    من چه کنم؟نمیتونم ترکش کنم..نمیتونم هم باشم ولی ازش دور..کمکم کنید تورو خدا..دارم قید کار و تحصیل و همه چیمو میزنم..نصیحت نمیپذیرم..دیوانه شدم..زندگی برام بی معنی شده..با کی حرف بزنم؟با یکی از صمیمی ترین دوساش حرف بزنم که میدونه جریانمونو؟به خواهراش گفتم اونا هم ناراحتن میگن ما بهش میگیم سکوت میکنه پدرش هم فوت کرده...کمکم کنید من با این خانواده و شغل و موقعیتم دارم متلاشی میشم..هیشکه از خانوادم هم نمیدونن رابطمونو جز خواهرم که ازم بزرگتره و روانشناسه اما حرفاش در من بی اثره..من عاشقانه دوسش دارم..نه بچه گانه..سالها تو اجتماع و دانشگاه و ..بودم اما تن به دوس داشتن ندادم جز این..
    خواهش میکنم ماورائی و غیر منطقی نصیحتم نکنین منطقی و واقع بینانه و از نگاه احساسات پاک یه دختر حرف بزنین با مخاطبی که دارم که یه مرد پخته -احساسی و منطقی هست اما مدیر و تصمیم گیرنده

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2316
    نوشته ها
    307
    تشکـر
    82
    تشکر شده 196 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    سلام
    نمی دونم چی بگم؟
    شما با این شرایطی که داری باید می دونستی رابطه ای که بی هدف شروع بشه عاقبتش هم معلوم نیست
    من نمی دونم شما چجوری با خانوادشون رابطه داشتین ؟ یعنی اونا به عنوان چی می اومدن خونه شما؟ خانواده شما از چی خبر نداشتن؟
    به نظر من حالا تنها راهش اینه که براشون یه وقت تعیین کنید مثلا 1 ماه تا تکلیفتون رو روشن کنن
    میدونم سخته
    ولی باید فکرتون رو مشغول چیزای دگ کنید
    یه راهی هم که الان به ذهنم رسید اینکه یه مدت رابطتون رو قطع کنید
    ببینید تحملش رو داره یا نه
    بهش بگید یا ازدواج یا قیده منو بزن
    خدا گر ز حکمت ببندد دری
    ز رحمت گشاید در دیگری
    توکل بر خدا کنید
    موفق باشید

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    3037
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    8
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    یه پیشنهاد دارم با یکی دو تا از دوستان یا ترجیحا با خانواده چندروزی برید مسافرت برای تمرکز حال خودتون بهتره باین خاطر میگم که ممکنه تصمیمی بگیری یا کلا اتفاقی بیافته که بعدا پشیمون بشی که چرا این واکنش رو نشون دادی و میتونستی بهتر باشی.
    2- برای دوستی فایده نداره خودت هم میدونی پس اگه کلا نظر ایشون برای دوستی هست بخدا یه لحظه تماس تلفنی هم بی ارزشه
    شما که این سال ها مغرور بودی که نباید می بودی(به نظر من) حالا که این اتفاق افتاده که ممکنه شما رو به منجلاب بکشونه نیاز هست یه کم غرور نشون بدی. و در آخر نوش دارویی که من تجویز میکنم خدا هست. یه بار توی تنهایی پای سجاده ای، آخر شبی یه وقت که حال داشته باشی بشین با خدا حرف بزن بخواه که تکلیفتو او روشن کنه، راهنماییت کنه، مناجات رو فراموش نکن
    مطمئنم مثل زلیخا هم نشی، به یوسف حقیقی ت خواهی رسید
    حمید

  4. کاربران زیر از hirsoft بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2356
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    32
    تشکر شده 51 بار در 29 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    عاقبت ادم هایی که یه عمر پا رو دله همه میزارن و با غرورشون زخم میزنن به دل بعضی ها ...یه جایی از زندگیشون در برابر یه احساس کمر خم میکنن ..توی یه رابطه ای قرار میگیرن که نه راه پیش دارن ن..............

    دوست عزیز نصیحت بیفایده ست بقول شاعر دل عاشق نشود پند پذیر /بهتر ان است به خود وا بگذارید مرا

    تنها پیشنهادی که دارم اینه که خودت را بسپار دست زمان..........خیلی وضعیت بدتر از شما با گذشت زمان درست شده


    خداپشت و پناهت
    امضای ایشان
    این روزها ساکت که بمانی.....
    میگذارند به حساب جواب نداشتنت.....
    عمرا اگر بفهمند داری جان میکنی تا احترامشان را نگه داری........

  6. 2 کاربران زیر از خانم دکتر اینده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    3042
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    ما همکلاسی بودیم دیگه..به همین رابطه رفت و آمد میکردیم..
    من اصلا حدس نمیزنم و نمیزدم که قصد ازدواج نباشه فکر میکردم دارن تحقیق میکنن...آخه با داداشام دوست شد.شهر ما میومد بهشون سر میزد خونه ی خواهر م میرفت و...اصلا رابطه ی ما به دوستی نمیخورد..
    قطع شدنش بیشتر خودمو آزار میده..سه روز قطع کردم دقیقا علائم دیوانه هارو داشتم فقط گریه-سه روز بیخوابی و گشنگی...
    نمیدونم چه کنم؟مستاصلم

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    3042
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط hirsoft نمایش پست ها
    یه پیشنهاد دارم با یکی دو تا از دوستان یا ترجیحا با خانواده چندروزی برید مسافرت برای تمرکز حال خودتون بهتره باین خاطر میگم که ممکنه تصمیمی بگیری یا کلا اتفاقی بیافته که بعدا پشیمون بشی که چرا این واکنش رو نشون دادی و میتونستی بهتر باشی.
    2- برای دوستی فایده نداره خودت هم میدونی پس اگه کلا نظر ایشون برای دوستی هست بخدا یه لحظه تماس تلفنی هم بی ارزشه
    شما که این سال ها مغرور بودی که نباید می بودی(به نظر من) حالا که این اتفاق افتاده که ممکنه شما رو به منجلاب بکشونه نیاز هست یه کم غرور نشون بدی. و در آخر نوش دارویی که من تجویز میکنم خدا هست. یه بار توی تنهایی پای سجاده ای، آخر شبی یه وقت که حال داشته باشی بشین با خدا حرف بزن بخواه که تکلیفتو او روشن کنه، راهنماییت کنه، مناجات رو فراموش نکن
    مطمئنم مثل زلیخا هم نشی، به یوسف حقیقی ت خواهی رسید
    حمید
    مرسی از صحبت قشنگت..
    اما من از همه چی بی اون بیزار شدم..این عید یه جا نرفتم برا دیدار..نمیتونم..فقط اونو میبینم..و وقتی میبینم نیست کلافه میشم..بیشتر از این دوری این اذیتم میکنه که یه لحظه حس کنم کس دیگه ای باهاشه..نمیدونم دلیلی که نمیخواد ازدواج کنه چیه؟حرف نمیزنه..
    من ارتباطم با خدا خوبه..امشبم بعد از نمازم سوره ی یاسین رو خوندم به همین نیت..امیدوارم خدا خیر رو در خواسته ی من بزاره و از این افسردگی و سردرگمی و پوچی نجاتم بده..
    شما هم دعام کنید تورو خدا

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    3042
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط خانم دکتر اینده نمایش پست ها
    عاقبت ادم هایی که یه عمر پا رو دله همه میزارن و با غرورشون زخم میزنن به دل بعضی ها ...یه جایی از زندگیشون در برابر یه احساس کمر خم میکنن ..توی یه رابطه ای قرار میگیرن که نه راه پیش دارن ن..............

    دوست عزیز نصیحت بیفایده ست بقول شاعر دل عاشق نشود پند پذیر /بهتر ان است به خود وا بگذارید مرا

    تنها پیشنهادی که دارم اینه که خودت را بسپار دست زمان..........خیلی وضعیت بدتر از شما با گذشت زمان درست شده


    خداپشت و پناهت
    مرسی..اما من اگه مغرور بودم خدا خودش شاهده هیچگاه با احساس کسی بازی نکردم..
    همیشه کسی رو که نمیخواستم و خواهانم میشد و حتی پیشنهاد میدادن مدتی باهاش حرف بزنم نمیزدم...میگفتم نمیخوام وابسته شه و همیشه منطقی بودم و همه در مشکلاتشون باهام مشورت میکردن اما الان خودم اینجور گرفتار شدم و کسی نیست کمکم..

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    3042
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط تک ستاره نمایش پست ها
    سلام
    نمی دونم چی بگم؟
    شما با این شرایطی که داری باید می دونستی رابطه ای که بی هدف شروع بشه عاقبتش هم معلوم نیست
    من نمی دونم شما چجوری با خانوادشون رابطه داشتین ؟ یعنی اونا به عنوان چی می اومدن خونه شما؟ خانواده شما از چی خبر نداشتن؟
    به نظر من حالا تنها راهش اینه که براشون یه وقت تعیین کنید مثلا 1 ماه تا تکلیفتون رو روشن کنن
    میدونم سخته
    ولی باید فکرتون رو مشغول چیزای دگ کنید
    یه راهی هم که الان به ذهنم رسید اینکه یه مدت رابطتون رو قطع کنید
    ببینید تحملش رو داره یا نه
    بهش بگید یا ازدواج یا قیده منو بزن
    خدا گر ز حکمت ببندد دری
    ز رحمت گشاید در دیگری
    توکل بر خدا کنید
    موفق باشید
    ما همکلاسی بودیم دیگه..به همین رابطه رفت و آمد میکردیم..
    من اصلا حدس نمیزنم و نمیزدم که قصد ازدواج نباشه فکر میکردم دارن تحقیق میکنن...آخه با داداشام دوست شد.شهر ما میومد بهشون سر میزد خونه ی خواهر م میرفت و...اصلا رابطه ی ما به دوستی نمیخورد..
    قطع شدنش بیشتر خودمو آزار میده..سه روز قطع کردم دقیقا علائم دیوانه هارو داشتم فقط گریه-سه روز بیخوابی و گشنگی...
    نمیدونم چه کنم؟مستاصلم

  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    3037
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    8
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط نفس نفس نمایش پست ها
    ما همکلاسی بودیم دیگه..به همین رابطه رفت و آمد میکردیم..
    من اصلا حدس نمیزنم و نمیزدم که قصد ازدواج نباشه فکر میکردم دارن تحقیق میکنن...آخه با داداشام دوست شد.شهر ما میومد بهشون سر میزد خونه ی خواهر م میرفت و...اصلا رابطه ی ما به دوستی نمیخورد..
    قطع شدنش بیشتر خودمو آزار میده..سه روز قطع کردم دقیقا علائم دیوانه هارو داشتم فقط گریه-سه روز بیخوابی و گشنگی...
    نمیدونم چه کنم؟مستاصلم
    صبر، این پاسخ مادرم در بسیاری از مشکلاته

  12. کاربران زیر از hirsoft بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    شماره عضویت
    3322
    نوشته ها
    213
    تشکـر
    118
    تشکر شده 146 بار در 94 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    سلام رفیق عشق چیز بی خودیه کاش منم مث توبودم ....توکلت ب خدا باشه انشاالله درست میشه

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    شماره عضویت
    3109
    نوشته ها
    78
    تشکـر
    0
    تشکر شده 54 بار در 25 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    سلام
    ببینید اینکه میگید فک کردید که قصدشون ازدواجه
    مگه ایشون قولی داده بودن؟ یا حرفی بینتون زده شده بود؟
    این خوب و قشنگه که از اولش نیومده قول بده بعدش بهونه بیاره

  15. 2 کاربران زیر از afra بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    شماره عضویت
    2053
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    0
    تشکر شده 56 بار در 37 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    سلام دوست عزیز
    نظرم رو به این دلیل میگم که شرایط تحصیلی و شغلی شما رو درک میکنم.برای همین نظراتم رو دوستانه بیان میکنم.ببینید چه شما مغرور باشید چه تحصیل کرده چه منطقی و چه غیر منطقی و چه غیر اون... این مسیله برای هرکسی پیش میاد.در وهله اول نگید چرا اینجوری شد.دوم اینکه این حالت های روحی سخته ولی متاسفانه هست.بخصوص در این شرایط سنی و فکری کنار اومدن با این قضیه سخت هست. الان فقط اونو میبینید حتی بیشتر از خودتون.زمان به خودتون بدید اما نذارید طول بکشه.سریعتر مسیله رو حل کنید.از هر طریق منطقی که میدونید.نظر دوستان مناسب هست. اینکه یه مدت برید مسافرت فکرتون متمرکز شه برای این قضیه.نهایتا با خودش صحبت رک و صریح و منطقی داشته باشید.هر چه بلاتکلیفی بیشتر طول بکشه بیشتر اذیت میشید.

  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    شماره عضویت
    3352
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهش میکنم فوری جوابمو بدین..دارم دیوانه میشم

    توکلت ب خدا عزیزم خودمم دچار این مشکل شدم منی ک تا 19 سالگیم محل کسی نزاشتم حتی پیشنهاد برای رابطه تلفنی ولی حالا در20 سالگی عاشق شدم واینکه نی ک این رابطه هارو بعدا در زندگی اینده خودم خوب نمیدونستم حالا موندم تو دراهی عشق مطمعنم حالا احساساتی دارین کاری میکنید میدونمم نصحیت هیچ وقت قبول نمیکنید حتی جدای رو موندین تو دوراهی ک چ کار کنید میدونید اینجور رابطه ها ی دفع ب جدایی نمیتونید خطم کنید ب برنامه ریزی نیازه میدونم سخته خدایش ب زمان نیازه شما اگه هر 24 ساعت ارتباط داشتین بکنین هر 12 ساعت ی بار ارتباط تلفنی و کم کم ی هفته و شما ماشاا... ی استاد دانشگاهید خودتون رو سرگرم ب کتابای درسیتون ونماز قران بخونید تا خلع احساس اون دوریشون رو حس نکنید کم کم کمش کنید ارتباط رو ک طول دوماه یا یک ماه بعد ارتباططون ی یک ماه یک ماه اینجور احساس وابستگیتون کم میش ومنطقی فک میکنید اگر اون اقا پسر هم نخواد شما روپاشو پس میکشه بعدم شما راحت میتونید جداشید ازش فقط زمان نیاز داره وتوکلتون ب خدا باشه برای منم دعا کنید ک میخوام این کارو کنم اخه اقا پسر روک ندیدم اون سر ایران ومن اون سر ایران فقط ارتباط تلفنی مارو به هم وصل کرده و واقعا عاشقش شدم ولی اون میخواد سه سال دیگه بیاد ک در اینجا ب دوراهی خوردم

  18. کاربران زیر از فاطمه20 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 04-24-2018, 09:17 PM
  2. از پسر ها بدم مياد
    توسط gabriella.s در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 12-31-2014, 09:01 PM
  3. اختلاف سنی دختر و پسر/فوری/کمکککک
    توسط gezero در انجمن سن ازدواج
    پاسخ: 7
    آخرين نوشته: 10-14-2014, 11:15 PM
  4. قصد ازدواج پسر نوجوان
    توسط آرتمیس در انجمن تربیت کودک
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 10-07-2014, 12:51 AM
  5. مخالفت خانواده پسر با ازدواج
    توسط مصطفی1 در انجمن مخالفت خانواده
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 08-26-2014, 09:34 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد