سلام دختری 27 ساله هستم که تو یه شرکت کارمیکنم 9ماه پیش یکی از همکارام که پسر خوب وخونواده دار ومومن وتحصیل کرده ای است ازم خواستگاری کرد منم بخاطر اینکه تکلیف زندگیم مشخص بشه از کسی که خیلی دوسش داشتم ولی موقعیت ازدواج نداشت وخودش بهم گفت برو دنبال آیندت جداشدم و بعد از یک ماه ونیم ناز کردن بهش گفتم جواب من مثبته ولی باید بیشتر بشناسمت وباهم آشنا بشیم چون یه مشکل داشتم ویه کم با اینکه از نظر چهره وظاهر از اون خیلی سرتر بود اعتماد بنفسم کم بود اونم قبول کرد با هم بیرون میرفتیم وتو محل کار هم که بیشتر مواقع پیش هم بودیم ولی بجز دوستای خودم کسی ازاین موضوع خبر نداشت اولش خیلی احساسی برخورد میکرد واحساساتشو ابراز میکرد ولی کم کم سرد شد چند بار سر مسائل بچه گانه رابطمون بهم خورد ولی اون بازم برمیگشت ومیگفت نمیتونم فراموشت کنم رابطمون به دوستی کشیده شده بود ولی هدفمون ازدواج بود تا چندروز پیش که بعداز یه دعوای مفصل سرمسائل کاری که خودمو آماده کرده بودم که فراموشش کنم دوباره باهم کنار اومدیم ورابطمون خیلی خوب شروع شد من آدم مغروری هستم بهش وابسته شده بودم ولی به روی خودم نمی آوردم هنوز 1روز از شروع رابطمون نگذشته بود که دوباره سرد شد وروز بعدش گفت من یه چیزیو بهت نگفتم وعذاب وجدان دارم اونم اینه که خانوادم خیلی مذهبی وسختگیرن ونمیزارن من کسی که خودم میخامو باهاش ازدواج کنم قبلا هم یکی از همکلاسیامو میخاستم ولی هرکاری کردم خانوادم اجازه ندادن چون خانوادم خیلی برام زحمت کشیدن نمیتونم جلوشون وایسم واگه باهم باشیم وبعدبخاطر این موضوع نتونیم به هم برسیم عذاب وجدان تا آخر عمر رهام نمیکنه و دوست ندارم دختر به این خوبی رو اذیت کنم بنظرتون موضوع خانوادش واقعا حقیقت داره؟اگه اینجوری بود خودش که خانوادشو میشناسه ویه بار تجربه داشت چرا منو به خودش وابسته کرد بعد تعطیلات عید که برم سر کار هر روز باهاش چشم تو چشم میشم چکارکنم همش باخودم میگم کاش از اول بهش جواب رد میدادم چرا خودمو کوچیک کردم یعنی انقدر براش ارزش نداشتم که بخاطر من یه کم با مشکلاتش بجنگه یعنی کسی دیگه پیدا میشه که بتونم دوستش داشته باشم این سوالا هر شب اشکمو در میاره وتاساعت 4صبح خوابم نمیبره کمکم کنید خواهش میکنم؟