نوشته اصلی توسط
میترا1361
ضمن عر ض سلام حضور دوستان گرامی
من زنی 32 ساله هستم که 4 سال پیش با مردی که 2 سال از خودم بزرگتره ازدواج کردم. متاسفانه از همان اوایل زندگی متوجه شدم همسرم وقتی عصبانی میشه واقعا روی رفتار و گفتار خود هیچ کنترلی نداره. تا اینکه باز آروم بشه و متوجه بشه چه اشتباهی کرده. در طول این 4 سال چندین بار مشاجره داشتیم که در تمام موارد عصبانی میشد فحاشی میکرد پدر و مادرم رو خبر میکرد و بعد دو سه روز متوجه اشتباهش می شد و عذرخواهی میکرد. اما دفعه آخر شب عیدی سر یک موضوع بی اهمیت باز مشاجره رو شروع کرد. به مادرم زنگ زد اومد و بعد و در حضور مادرم کلی بد و بیراه به خودم و به فامیلم گفت. بهم گفت باید بری خونه پدرت نرفتم. نخواستم برنامه اش رو خراب کنم و باهاش عید رو رفتم مسافرت. در مسافرت با پدر و مادرش حرف میزدم که نفهمند ولی موقع برگشت باز سر یک موضوع بی اهمیت داد و هوار کرد . وقتی برگشتیم بردتم دم در خونه مامانم و کلی فحش و بد و بیراه دم در خونه مون، به من و خانواده ام گفت. شبش زنگ زد مادرم سکته کرده زود بیا همراه مادرم رفتم . جلوی چشم زن داداش و بردارزاده اش زد زیر گوشم . خلاصه داغونم کرده
دوستش دارم و نمیتونم از زندگی باهاش چشم پوشی کنم از طرفی الان یک هفته است خونه مامانم موندم و هیچکس سراغم نمیاد. تو رو خدا راهنماییم کنید
اگه خودم پاشم برم تا اخر عمر سرکوفت میزنه بهم اگه نرم زندگیم رو از دست میدم