اين فکر که چيزي را مي‌دانيم، در حالي که نمي‌دانيم، اشتباهي مهلک است که همة ما مستعد آن هستيم.

براي پرهيز از انواع حماقت‌هايي که همة ما به يک اندازه در معرض آنها قرار داريم، به همان اندازه که به دانش و آگاهي نياز است، به تمرين و استمرار آن نيز نيازمنديم. يکي از انديشه‌هاي فوق‌العاده خطرناک آن است که پيشاپيش خود را از انواع ناداني‌ها يا حتّي نوع خاصي از آنها مصون بدانيم، اين وضع همان‌قدر خطرناک است که کسي خود را از بيماري واگيرداري که هيچ روش واکسيناسيوني نيز براي آن وجود ندارد، ايمن بشمرد.


معمولاً در چنين مواردي، علل خاصي هستند که منجر به بوجود آمدن چنين عقايدي در شخص مي‌شوند، مثلاً داشتن درجة دانشگاهي خاص يا يک موقعيت اجتماعي ويژه و يا چيزهايي از اين دست.


شايد نام بردن از شخصي که همة ما به خردمندي و انديشمندي او اعتراف داريم، در اينجا حمل بر بي‌احترامي به او بشود، اما اين حسن را نيز دارد که نشان مي‌دهد که گاهي بزرگ‌ترين متفکرين بشري هم به راحتي در دام حماقت‌هايي مي‌افتند که هرگز انتظار نمي‌رود. هيچ‌کدام از ما به خرد و عقلانيت ارسطو شک نداريم. حتّي مي‌توان گفت او را جزء خردمندان مي‌شماريم که نظير او در تاريخ بشر به تعداد انگشتان دست هم نمي‌رسد. به نقل از برتراند راسل، ارسطو معتقد بوده است که تعداد دنده‌هاي زنان کمتر از تعداد دنده‌هاي مردان است. اما امروز به‌وضوح مي‌دانيم که اين تفکر غلط است. غلط بودن اين تفکر هيچ ربطي به پيشرفت تکنولوژيکي بشر ندارد، يعني اين‌طور نيست که بگوييم ارسطو در آن زمان وسايل و ابزارهاي پيشرفته‌اي در اختيار نداشته است تا دربارة نظرش تحقيق کند. بعلاوه تحقيق آن حتّي نيازمند تأملات فکري خيلي پيچيده و عجيب‌وغريب نيز نبوده است. اما چرا ارسطو چنين نظري داده است؟ ارسطو به راحتي مي‌توانست از اين فکر اشتباه که تعداد دنده‌هاي زنان کمتر از مردان است، پرهيز کند. چگونه؟ با يک روش بسيار ساده: کافي بود دنده‌هاي او را بشمرد!
حتّي اگر فرض کنيم دست بر قضا، همسر ارسطو، تعداد دنده‌هايش از حدّ معمول کمتر بوده، ارسطو مي‌توانست اين کار را در چند مورد مشابه تکرار کند. بدين معني که چند خانم را به شكل تصادفي انتخاب کند و دنده‌هايشان را بشمرد. در اين صورت شايد نمي‌توانست حکم کلّي‌اي راجع به تعداد دنده‌هاي زنان بدهد! اما حداقل درمي‌يافت که نظر او راجع به کمتر بودن تعداد دنده‌ها در زنان اشتباه است. ارسطو اين کار را نکرد، چرا که گمان مي‌کرد نظر درست را در اين زمينه مي‌داند.
مثالي که در اين مورد آورديم، دربارة بزرگ‌ترين متفکر بشري بود تا کسي خود را بري از اين نوع اشتباه نداند (البته هيچ اشکالي ندارد که کسي خود را متفکري بزرگ‌تر از ارسطو بشمرد، به شرط آن که شواهد کافي براي اين مسئله وجود داشته باشد). اما اگر دربارة مسائلي اظهارنظر کند که براي آنها به روش مناسب خودشان دليل و شواهدي نداشته باشد، بدون ترديد مي‌توان گفت با عقيده‌اي احمقانه دست به گريبان است. تشخيص اين‌که هر مسئله‌اي به چه نوع تحقيقي نيازمند است، خود بخشي از هوش و فراست ما را تشکيل مي‌دهد.
اما آن‌چه که مي‌خواستم بر آن تأکيد کنم اين بود که در بسياري از موارد که ما به جاي تحقيق و گفت‌وگو در باب مسئله‌اي، صرفاً با عبارت "نظر ما اين است که..." عقيدة خودمان را بيان مي‌کنيم. درواقع داريم از دليل آوردن شانه خالي مي‌کنيم و اين خود بدان دليل است که پيشاپيش چنان توهم دانستن ما را فرا گرفته است که راهي براي ارزيابي نظرمان باقي نگذاشته‌ايم. اين فکر که چيزي را مي‌دانيم، در حالي که نمي‌دانيم، اشتباهي مهلک است که همة ما مستعد آن هستيم. شايد بتوان راه‌هاي متعددي را براي پرهيز از چنين اشتباهي مطرح کرد. به نظر من براي درمان چنين بيماري‌اي يک راه اساسي وجود دارد و آن اين است که به سخنان مخالفان به شكل همدلانه‌اي گوش بسپاريم. منظور از "همدلانه گوش دادن" آن است که واقعاً فرض کنيم ما تا به حال اشتباه مي‌کرده‌ايم و آن‌گاه ببينيم که اگر بخواهيم خودمان را قانع کنيم که در اشتباه بوده‌ايم، بهترين دلايلي که مي‌توانيم بر عليه خودمان بياوريم، کدامند؟