ميخوام فردا برم درخواست طلاق بدم ديكه نميتونم كوتاه بيام
ميخوام فردا برم درخواست طلاق بدم ديكه نميتونم كوتاه بيام
میشه علت و ماجرای درخواست طلاقتون رو بگین
تا حالا دیده بودم زنها به خاطر وابستگی بیش از حد شوهرشون به مادر یا خواهرش ابراز ناراحتی کنند ولی همسر من به یک دوست پسر بیش از حد وابسته است . ارزش اون بیشتر از من شده و هر روز هم بیشتر به چشمم میاد.ما خونمون مراسم داشتیم و همه خیلی تاکید داشتند که باشه ولی چون دوستش بهش همون روز پیشنهاد داده بود برند شمال نیومد و با اون رفت و ........
بعضی وقتا فکر میکنم حتما یه رابطه خاصی بینشون هست که نمیتونه ازش بگذره.
دیگه هیچ علاقه ای بهش ندارم.
شیرین جان ببخشید که این حرفو میزنم . اصن من کوچیکتر این حرفام که بخوام مشاوره بدم ولی مقصر این رابطه شمایید
قدیمیا وقتی چیزی خراب میشد تعمیرش میکردن نه تعویضش
تا حالا شده یه بار جدی با هم حرف بزنید ببینید مشکل از کجاست ؟
اینکه نشد دلیل واسه طلاق دادن
....
خود من هم یه دوست دارم که زندگی با اون درست شده . یعنی تنها کسی هست که میتونم بهش اعتماد کنم . اصن بدجوری قاطی شدیم ماها . به خاطر من کارایی کرده که خونواده من نکردن
من این دوستم رو توی روز بیشتر نامزدم میبینم . ولی واسش همه چی رو تعریف کردم . حتی طوری شده که نامزد من میره پیش خانومش و من و دوستم هم همش با همیم .
درسته هیچی زن و خونواده ادم نمیشه ولی شما باید شوهرتون رو روشن کنید ، شاید اصن این قضیه پیش ایشون اهمیتی نداشته باشه و اصلا هم فکر این رو نکنه که به خاطر این مسئله ی کوچیک زندگیش میخواد به هم بخوره
در آخر .. شما که همه ی تقصیر هارو انداختی روی اون ولی اینو نگفتی اینقد دوستش نداری که بخوای واسه این مسئله رابطتون رو بهم بزنی
ممنون از پاسختون اما شاید اگر تایپک سال گذشته منو خونده بودید اینجوری قضاوت نمیکردید .
من همسرم را خیلی دوست داشتم و دارم ولی اون اقا که پسر عمه همسر من هم هست همش باعث اختلاف بین ما هست .
به عنوان مثال 2 شب پیش ما یک مهمونی خیلی مهم داشتیم که حضور همسر من مهم بود تا جایی که مادرم بهش گفت شما از شب قبل بیا و از این حرفا ولی اون شب قبل از مهمونی به پیشنهاد همین اقای دوست گذاشت و رفت شمال تا دیشب . هر چی گفتم بذار بعد از مراسم برو گفت نه سعید مرخصی گرفته نمیشه باید برم. هر چقدر خواهش فایده نداشت.
ایشون به دروغ از طرف من پیش همسرم حرف زد که خانموت به خانموم اینجوری گفته و همسرم کلی با من دعوا کرد و بعد که رو در رو کردیم و دید حق با من هست و من چنین حرفی نزدم یه معذرت خواهی از من کرد و باز روز از نو روزی از نو
این اقا همسر منو از تهران کشونده به شهرستان که محل زندگی خودش هست و یه دفتر کار زندند با پول همسر من و الان 6 ماهه که میگه میخوام وام بگیرم سهم پیش مغازه را بدم ولی هی ضامنو بهانه میکنه در حالی که ما هنوز نتونستیم یه خونه بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون و نامزدیم از یک سال رد شد.
این اقا هر وقت با ما بیرون جایی میاد هیچوقت نشده خدا شاهده یک بار دست تو جیبش کنه و باز همسر من همه مخارجو گردن گرفته و ...........
ایا من حقی ندارم
من هر چی میگم به همسرم زیر بار نمیره و حاضر نیست رابطه اش را کم کنه و روز به روز بدتر و بیشتر میشه.
اون اقا اگر دوست ما بود همسرمنو وقتی میدونست من چقدر روی این مهمونی حساسم ( خودم بهش اس دادم گفتم ما مهمونی داریم کنسل کن یه وقت دیگه) به زور نمیبرد
من باید چکار کنم .زندگیمو دوست دارم ولی دیگه حوصله دعوا و جر و بحث ندارممممم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)