سلام
راستش من و يكي از پسر هاي فاميلمون مدت ها بود كه به هم علاقه داشتيم و قصد ازدواج ...
ولي مادر ايشون به خاطر حجاب من و اينكه من پيانو ميزدم و موارد اين شكلي سخت مخالفت كردن و به خاطر بيماري قلبي ايشون و ترسمون از اينكه اتفاقي براشون بيافته ما هرنوع ارتباطمون رو با هم قطع كرديم و يه جورايي قيد هم رو زديم
بعد از اين اتفاق و به خاطر اينكه مادرش منو نپسنديدن من هميشه يه حس مقصر بودن دارم هركاري كه ميكنم حتي قبل از اينكه نتيجش بياد حس ميكنم كه خراب شده احساس ميكنم از عهده ي هيچ كاري بر نميام و با كوچكترين انتقادي از كارم سريع به هم ميريزم و خجالت ميكشم و احساس سرخوردگي ميكنم انقد كه ديگه بيشتر تو جمع هاي مختلف ساكت ميمونم و تا جايي كه بتونم كار خاصي نميكنم و اين داره خيلي ازارم ميده
نمبدونم باش چجوري كنار بيام ممنون ميشم اگر كمكم كنيد