نمایش نتایج: از 1 به 23 از 23

موضوع: حاملگی دوست دخترم

101222
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3471
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    7
    تشکر شده 14 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    حاملگی دوست دخترم

    تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    سلام به همه ی دوستان من از زمان بچه گیم با مشکلات زیادی بزرگ شدم علی رغم اینکه پدرم تمکن مالی خوبی داشت اما معتاد بود و خودم تو زمان بچه گی گرچه خیلی حالیم نبود میدیدمو میفهمیدم ، مادرم به پدرم خیانت میکرد و من اینو از 3سالگی با چشمای خودم رفتارشو اومدن و رفتاناشو میدیدمو هیچی نمیگفتم ....دوران بچگی من پراز استرس اضطراب و سرخوردگی بود از طرفی غیرتی که داشتمو از طرفی ترس از پدرم که نمیتونستم خیلی چیزارو بگم من اینجوری بزرگ شدم تا اینکه دانشگاه یه رشته ی خوب قبول شدم و ترم 2که بودم با یه دختر آشنا شدم که حدود 5سال از خودم بزرگتر بود خیلی دختر خوبی بود بهم محبت میکرد تا اینکه بهم وابسته شدیم و رابطه امون هی نزدیک و نزدیک تر میشد تا اینکه خودش بهم گفت توی 18سالگیش با یه آقا پسری آشنا شده و باهاش رابطه ی ج ن س ی داشته پرده ی بکارتشو زده البته از اولش به قصد ازدواج پیش اومده اما بعدا جا زده و این خانمم دوبار بعد از ایشون اقدام به خودکشی کرده بودن ( و جای رگ زدنا هنوز روی دستش هست) و اینکه از اون به بعد با هیچکس رابطه نداشته و تا بمن رسیده....من ازپی این اشتباه گذشتم ایشون رو صیغه کردم خونه اجاره کردمو باهاش زندگی کردم البته ما هنوزم پیش پدرمادرمون زندگی میکردیمو هیشکی از این رابطه خبر نداشت تا اینکه بعد از حدودا 1سال ایشون از من حامله شدن....من این دختر رو دوس داشتم از اشباهاتش گذشتم راستش قبلا از اون هم با کسی رابطه ی جنسی نداشتم . . . یعنی به نوعی من برای ایشون باکره بودم نه ایشون دوسش داشتمو بچه مونو هم دوس داشتم واسه خاطر همینم میخواستم مردو مردونه همه زورمو بزنم تا اینکه من موضوع رو با مادرم درمیون گذاشتم ....حالا بماند که چه اتفاقاتی افتادو چه قد تحقیر و مشکلات و جنگ و دعوا تا اینکه مادرم گفت نه بچه رو باید سقط کنین : پول بهم دادو گفت اینکار باید حتما انجام بشه... تا اینکه علی رغم میل باطنی به خصوص خودم شخصا این کارو انجام دادیم....حدود یک سال بعدش یکی از صمیمی ترین رفیقام که خیلی از دردودلام پیشش بود توسط یکی دیگه نامه تهدید آمیز نوشت و به محل کار اون خانم فرستاد که اگر تا چند روز آینده این مبلغ رو به من ندید من به پدر و مادر شما همه ی جریان رو میگم (اون دخترم با آبرو )دوس نداشتم زندگیش به دست من تباه بشه ...کار به شکاایت و شکایت بازی کشید من اون پولو دادم اما بعد اونا دوباره گفتن پول میخوایم ما ندادیمو بعدم رفتن به خانواده ی اون دختر گفتن و زندگی هردومون به نوعی تباه شد....با تمام این تفاسیر الان حدود 3سال از این جریانات میگذره توی این سه سال مادرم خیلی به من میگفت که از این دختر بگذرم اما دوستان نمیتونم الان دیگه نزدیک همون 3سال رابطه ی جنسی ام باهاش ندارم چون خونه یی نداریم اما بهش وابسته ام خیلی موقع ها خواستیم از هم دل بکنیم اما دوستان رک بگم هرموقع اقدام به اینکار کردم به عینه و به واقعیت بگم بدنم حالتی به سرش اومده که کارم خود به خود به بیمارستان کشیده یعنی از لحاظ روحی جسمی خیلی به این دختر وابسته ام و هنوزم باهاش رابطه دارم اما هیشکی خبر نداره: دیگه نه دوست پسری دارم نه پدرو مادری نه پولی نه اعتمادی نه آرامشی نه دلخوشی دیگه دستم به درس نمیره تمام زندگیم و لحظه لحظه های عمرم داره با اضطراب و افسرگی و عذاب وجدان پیش میره به خدا من یک رکعت نماز تو زندگیم به خدا بدهکار نیستم من آدم بدی نیستمو تاحالا بد کسیو نخواستمو به کسی بدی نکردم پیش میره....واقعا دارم کم میآرم من خیلی روزای بحرانی پشت سر گذاشتمو درحال حاضر بحرانی ندارم تو زندگیم اما تمام اون حالت استرسها تو بدنم موندگار شده شبا با قرص قلب میخوابم امیدو هدفی به آینده ام واسه ازدواج شغل ندارم چون خانواده ی خوبی هیچ موقع نداشتم....دوستان ازتون خواهش میکنم تورو به امام رضا کمکم کنید به خدا دعاتون میکنم.

  2. 5 کاربران زیر از navid3040 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3471
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    7
    تشکر شده 14 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    من تمام این جریان زندگیمو خیلی خیلی خلاصه کردم امیدوارم دوستان موضوع و زندگیمو درک کرده باشن.....
    فقط خواستم اینو بگم که با تموم اینا خیلی صبر کردم خیلی تحمل کردم از راه راستم گمراه نشدم ایمانمو از دست ندادم احترام نشکستم ...تو قول و معرفتم واسه عشقم با همه بدیاو کمبودام موندم همه جوره پاش وایسادم تو مشکلاتش تو خوشیاش همه جوره پاش وایسادم هنوز....هنوز درسمو میخونم هنوز نشکستم یعنی چیزی توی دوروریام بروز ندادم اما این روزا حس میکنم از تو داغونم دست و دلم به هیچی نمیره هیچی آرامش بهم نمیده......من عاشقانه عاشق زنمم اما نمیذارن نذاشتن از 3سالگیم نذاشتن خوشبختی رو بفهمم خوشبخت زندگی کنم میدونم شاید خیلی جاها تو خیلی کارا اشتباه کردم اصن شاید شروع این رابطه به خاطر اختلاف سنی به خاطر ضربه ی روحی که از بچگی خورده بودمو محتاج شدید محبت بودم اشتباه بود شاید من پی محبت گمشده ی مادرم میگشتم اما هزچی بود خوب و بد به اینجا ختم شد حالام نمیتونم....یه حس پایبندی فوق العاده سنگین بهش دارم نمیتونم تنها ولش کنم نمیتونم دلم نمیآد اما زندگیمو آینده مو همه چیمو عین بچه گیم خراب شده میبینم....تو این دوره زمونه بدون حمایت پدر و مادر هم نمیشه زندگی کرد مثه سال 75نیس که یادمه آدامس خروسی بود کرایه هاب تاکسی 15تا تک تومنی بود ....سرکارم میرفتم پیش عموم توی یه نمایندگی کار میکردم از جون مایه میذاشتم کنار درسم از 7صبح تا 7شب مردونه کار یدی و سنگین انجام میدادم اما اونم بعد از 2سال به خاطر اعصاب خراب بودنش یه روز با بی احترامی به خاطر دفاعی که از حق یکی از کارگرامون به خاطر اینکه حقشو خورده بود انجام دادم اونم با بی آبرویی بیرونم کرد ......دوستان ببخشید اگه ناراحتتون کردم راستش من توزندگیم اتفاقات خوب زیاد پیش نیومده به نظر خودم جز آشنایی با عشقم.........عشقی که تنها زن زندگیم بوده....به خاطرش به خاطر قولی که دادم همه زندگیمو آتیش زدم والبته به خاطر دل و راحتی خودم .....اما میترسم یه روز پشیمون شم اینقد دوسش دارما اما وقتی کنارم نیس بی خودی حس شک دارم بیخودی گیر میدم یه وقتایی عصبانی میشم میرنجونمش....اونم متاسفانه گذشته ی خوبی نداشته اونم ناراحتی اعصاب داره اما به خاطر من چون دوسم داره تحملم میکنه و هیچی بهم نمیگه اما امون از زخم زبونام حرفام بدیام......دوستان من آدم نرمالی نیستم حداقل از درون.....بهم بگید چیکار کنم
    امضای ایشان
    مگه حرفی ام واسه گفتن گذاشتن؟

  4. 6 کاربران زیر از navid3040 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3471
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    7
    تشکر شده 14 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    اینارو همه شنیدید اما جدیدا مادرم اصرار میکنه که ازدواج کن با یه دختری که قدیما باهاش یه رابطه ی سالم و محدود داشتم زمانی که سوم دبیرستان بودم ....ایشون رتبه ی 50 کنکور سراسری چند سال پیش هستن و الانم ترم 6 پزشکی دانشکده علوم پزشکی هستند خونواده ی خوب مرفه (فوق العاده مرفه) یه خانم محکم جدی اما همون موقع ام که باهم بودیم از لحاظ احساسی اصلا بهم نمیخوردیم یعنی ایشون اصلا آدم احساسی نبودن اما من فوقالعاده احساسی بودم و هستم واسه همین ایشون نخواستن ادامه بدن و به خاطر کنکور و .... ما از هم جدا شدیم .....الان هم ایشون یکی از مناسبترین کیس های توایران هستن به جرات دارم با مغزم اینو مینویسم اما میترسم نتونم میترسم از اون ور هم به مشکل بر بخورم.....و از همه مهمتر دختری که باهاشمو یکبار تو زندگیش شکست خورده....اگه من برم دیگه هیچی توزندگیش نداره از دست بده ....و مادر بچه ام بوده و همیشه باهام خوب بوده .... تمام مشکلات زندگیمو روز مره گریامو تپش قلبمو اضطرابم به کنار اینم از اینور نمیدونم بازندگیم چیکار کنم...خودمم موندم وسط این شلوغی بازار
    شما بودید جای من چیکار میکردید؟بهم بگید لطفا
    امضای ایشان
    مگه حرفی ام واسه گفتن گذاشتن؟

  6. کاربران زیر از navid3040 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    134
    نوشته ها
    18
    تشکـر
    0
    تشکر شده 26 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    چه زندگی ناراحت کننده ای؟ یه سوال داشتم مگه نمیگی خیلی دوسش داری پس واسه چی حتی به ازدواج باکس دیگه ای فکرمیکنی؟ پدر مادرا خوشبختی بچه هاشون ومیخوان اما این دلیل نمیشه که هرچیزی که اونا میگن درست باشه توبه اینده ی اون دختر فکرمیکنی؟مثل مرد وایسا و بگو من زنم و ول نمیکنم به نظرمن این کار خداپسندانه تره

  8. 6 کاربران زیر از saye بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    شماره عضویت
    3109
    نوشته ها
    78
    تشکـر
    0
    تشکر شده 54 بار در 25 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    سلام
    دوست خوبم از خدا بخواه که کمکت کنه
    به قول سایه مرد و مردونه پاش وایسا
    زندگیتو بساز اگه کنارش شادی اگه کنارش خوشحالی از دستش نده
    موفق باشی

  10. 4 کاربران زیر از afra بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3471
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    7
    تشکر شده 14 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    نقل قول نوشته اصلی توسط saye نمایش پست ها
    چه زندگی ناراحت کننده ای؟ یه سوال داشتم مگه نمیگی خیلی دوسش داری پس واسه چی حتی به ازدواج باکس دیگه ای فکرمیکنی؟ پدر مادرا خوشبختی بچه هاشون ومیخوان اما این دلیل نمیشه که هرچیزی که اونا میگن درست باشه توبه اینده ی اون دختر فکرمیکنی؟مثل مرد وایسا و بگو من زنم و ول نمیکنم به نظرمن این کار خداپسندانه تره

    سایه خانم چون با مغزم به قضیه فکر میکنم یعنی شما میگید من لیاقت یه زندگی خوب رو ندارم ؟ نه با قلبم نه با واقعیتم به از دست ندادن حمایت پدر و مادرم به داشتن آینده ی خوب مرفه با یه دختری که از هر نظر مناسبه از نظر اخلاقی از نظر فرهنگی تحصیلی (من دانشجوی کارشناسی ارشد عمران هستم) به زندگی واقعیم
    که شاید مستحق داشتنش نباشم اون دختر خیلی پاکه میدونم با هیشکی رابطه یی نداشته میدونم اصالت خانواده اش همچین اجازه یی بهش نداده ...........
    اما به خدا دل و دماغ نفس کشیدنم ندارم میترسم زندگی اون دخترم خراب کنم چون دختر بیگناهیه.....
    اما این زنمم تنهاس وضع مال خوبی نداره یعنی جز سر کارش خونوادش آنچان توان مالی ندارند شاید دیگه جز من آینده یی نداره جز من دیگه دلخوشی نداره ....من بهش قول دادم من باهاش یکی شدم اما مظمئن باشید تا اتفاق خیلی شاقی تو زندگی هرجفتمون (نه فقط یکیمون) جفتمون نیوفته بهم رسیدنی امکان نداره زندگی داشتنی امکان نداره....
    دوستان عزیز من یکبار بچه امو از دست دادم با چنگ و دندون گرفتمش اما گناهش گردن اونایی که بزرگ بودنو بزرگی برام نکردن من به این نتیجه رسیدم دیگه لیاقت نه زندگی نه بچه رو ندارم و همین الانم تا همین لحظه انتخابم همین بوده و پاش وایسادم چون اون خانم الان دیگه حدودا 31 سالشه و من 25سالمه همینججوریش دیگه نمیتونیم بریم زیر یک سقف یا بچه دار شیم من راضی ام من خودم اعتقاد به این دارم که پیش خدا دیگکه لیاقت هدیه یی که یکبار بهم داده بود رو دیگه ندارم اگرم شما همینو میگید به خدا منم حرفی ندارمو بدونید دارم همین راهو ادامه میدم هنوز دارم تاوان کاری که شروع کردمو پس میدمو پا پس نکشیدم
    امضای ایشان
    مگه حرفی ام واسه گفتن گذاشتن؟

  12. کاربران زیر از navid3040 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    134
    نوشته ها
    18
    تشکـر
    0
    تشکر شده 26 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    چرا همه ی ما لیاقت یه زندگی خوبا داریم به نظرت حق اون دختر هست که اول زندگیش باکسی که چندسال با یه زن دیگه رابطه داشته وازش بچه دارهم شده باشه اونم گناه داره درسته تو پسر پاکی هستی ولی چندسال پیش راهتا انتخاب کردی پس حالا توقع چیز خارق العاده ای نداشته باش با خودت قرار بذار از فردا یه زندگی جدید شروع کن برو سر کار پول دربیار نشستی عذا گرفتی که چی برو دست همسرتا بگیر وببرش وباهاش زندگی کن حق نداری حالا که یه زن 31 ساله شده بگی من حیفم چون 25 سالمه میخواستی از اولش درست تصمیم بگیری به نظرمن از نو باهم شروع کنید بچه که نیستی که معطل پدر ومادرت باشی انشالله اگه زود بجنبی ونذاری کار خراب تر بشه خدا یه بچه ی خوب و سالمم بهتون میده فقط بشین امشب یه تصمیم جدی بگیر یا ولش کن یا باهاش بمون ودیگه بیخیال حسرت های گذشته شو چون من تصور میکنم با این وضع روحیت اگه بری سراغ اون دختر که مامانت برات در نظر گرفته زیاد زندگیت دوام پیدا نمیکنه چون همش چندسال رابطت با همسرت میاد جلوی چشمت وهم برای این دختر وهم برای همسرت دچار عذاب وجدان میشی

  14. 5 کاربران زیر از saye بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    134
    نوشته ها
    18
    تشکـر
    0
    تشکر شده 26 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    یه وقت به خاطرحرفایی که زدم ناراحت نشیا من منظور بدی نداشتم فقط میخواستم بیشتر باخودت رو راست باشی وبهترفکر کنی

  16. 2 کاربران زیر از saye بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    شماره عضویت
    2053
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    0
    تشکر شده 56 بار در 37 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    من هم با کلیات نظر سایه خانم موافق هستم.به نظر من شما اول باید با خودتون روراست باشید.الان در مرحله ایی قرار گرفتید که احساستون یه چیز میگه و منطق یه حرف دیگه. واسه همین شما باید ببینید تو این مقطع از زندگی چی میخوایید؟ادامه با خانم فعلی یا وارد کردن یک شخص دیگه تو زندگی تون.قلبتون یا منطق زندگی و دنیای امروز؟بعد از اون با خانم فعلی هم صحبت کنید و همه مسایل رو با مشاور حضوری در میان بگذارید.
    حالا من یه راه حل واسه تون دارم که خیلی ساده ست. حرفها و نگرش خودم هست و امیدوارم به کارتون بیاد.
    ببینید ماکه از همه جزییات زندگی شما خبر نداریم. فقط خودتون میدونید و طرفتون. واسه همین به نظرم شما باید بشنینید فکر کنید اما نه یک فکر عادی. فکرتون باید قوی ترین جنبه های انسانی رو داشته باشه.یعنی چی؟یعنی اینکه ببینید از نظر انسانی کدوم کار درسته؟موندن با اون زن و همراهیش در زندگی یا رفتن به زندگی یه شخص دیگه.ببینید کدوم اتفاق سازننده تر هست؟ببینید کدوم کار ارامش روحی رو سالها بعد براتون به همراه داره.شاید ارامش انسانی و وجدانی بهترین دخیره روزهای اینده باشه.سعی کنید انسانی ترین کار رو انجام بدید.خدا خودش کمکتون میکنه.
    با ارزوی موفقیت

  18. 2 کاربران زیر از roeya بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3489
    نوشته ها
    290
    تشکـر
    90
    تشکر شده 233 بار در 133 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    سلام شما چقد ناامید هستی میدونم سختی های زیادی کشیدی اما من ادمایی رو دیدم که مشکلاتی بیش از اینا داشتن و اما انقد ناامید نبودن اول یه چیزی بگم عشق اگه واقعی باشه فکر هیچکس دیگه ایی تو ذهنت نمیاد من از رو حرفاتون احساس میکنم شما بیشتر از اینکه عاشق این خانم باشید بیشتر حس ترحم بهش داری و انگاری میترسی اگه ولش کنی در اینده عذاب وجدان بگیری و بیشتر فکر خودت هستی تا اون دختر .من تقریبا یه همچین اتفاقیی برای یکی از صمیمی ترین دوستام افتاد یعنی با یک اقا پسری رابطه داشت بعد اون پسر اومد خواستگاری باهم ازدواج کردن ولی الان سخت به مشکل خوردن چون پسر دائما شک داره به این خانم وحتی گفته بخاطر ترسیدن از عذاب وجدان باهاش ازدواج کرده من از صحبتای شما هم این موضوع رو فهمیدم که انگار بیشتر نگران عذاب خودت هستی و همش به بچه ایی که از دست رفته فکر میکنی عاقلانه بشین فکر کن اگه این خانم رو دوست داری با هر زحمتی شده هزینه های یه زندگی معمولی رو جور کن و باهم برید سرزندگیتون مطمئن باش که بچه دار هم میشید ولی اگه فقط حس ترحم بهش داری و میخوایی باهاش بمونی بدون که دار بهش ظلم میکنی

  20. 4 کاربران زیر از کیانا2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    شماره عضویت
    3189
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    بیشترین ضربات رو تو زندگی ادم های احساسی میخورن تو زندگی
    لعنت به احساس

  22. 2 کاربران زیر از محمود68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3471
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    7
    تشکر شده 14 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    سلام به همه ی دوستان عزیزم سایه خانم رویا خانم آقا محمود و تمام دوستانی که نظر دادند از همتون ممنونم به خاطر حرفاتون پیشنهاداتون حرفایی که بهم زدید ...... باهمه حرفاتون موافقم اما مطمئن باشید هراتفاقی که تو زندگیم افتاد خبرتون میکنم فقط برام دعا کنید فقط همین
    امضای ایشان
    مگه حرفی ام واسه گفتن گذاشتن؟

  24. کاربران زیر از navid3040 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3471
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    7
    تشکر شده 14 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    نقل قول نوشته اصلی توسط کیانا2 نمایش پست ها
    سلام شما چقد ناامید هستی میدونم سختی های زیادی کشیدی اما من ادمایی رو دیدم که مشکلاتی بیش از اینا داشتن و اما انقد ناامید نبودن اول یه چیزی بگم عشق اگه واقعی باشه فکر هیچکس دیگه ایی تو ذهنت نمیاد من از رو حرفاتون احساس میکنم شما بیشتر از اینکه عاشق این خانم باشید بیشتر حس ترحم بهش داری و انگاری میترسی اگه ولش کنی در اینده عذاب وجدان بگیری و بیشتر فکر خودت هستی تا اون دختر .من تقریبا یه همچین اتفاقیی برای یکی از صمیمی ترین دوستام افتاد یعنی با یک اقا پسری رابطه داشت بعد اون پسر اومد خواستگاری باهم ازدواج کردن ولی الان سخت به مشکل خوردن چون پسر دائما شک داره به این خانم وحتی گفته بخاطر ترسیدن از عذاب وجدان باهاش ازدواج کرده من از صحبتای شما هم این موضوع رو فهمیدم که انگار بیشتر نگران عذاب خودت هستی و همش به بچه ایی که از دست رفته فکر میکنی عاقلانه بشین فکر کن اگه این خانم رو دوست داری با هر زحمتی شده هزینه های یه زندگی معمولی رو جور کن و باهم برید سرزندگیتون مطمئن باش که بچه دار هم میشید ولی اگه فقط حس ترحم بهش داری و میخوایی باهاش بمونی بدون که دار بهش ظلم میکنی


    و اما شما کیانا خانم ./.... کیانا جان من میدونم شما چی میگید اما اگه ناامیدم به خدا دیگه نمیکشم به خدا دیگه توان ندارم هر آدمی یه ظرفیتی داره تا کی؟
    اما راجع به حس ترحم شما درست میگید من بهش حس ترحم دارم اما وقتی ام پیششم هم دوسش دارم هم باهاش آرومم اما این زندگیم مثه یه زندگی با پیکان قدیمی یه خونه ی اجاره یی میمونه ...اما اگه طرف اونور زندگیم باشه نه تنها از نظر مالی که واسه همه مهمه از نظر جایگاه اجتماعی با اون خانم دکتر جاگاه خونوادگی احترام و خیلی چیزایی دیگه خیلی بالاترم و خوشبخت تر ........اما شاید هیچ وقت تو اون زندگیم دیگه از ته دل نخندمو خوش نباشم.........من دروغی راجع به احساسم ندارم به شما بگم........نمیدونم خودمم نمیدونم
    امضای ایشان
    مگه حرفی ام واسه گفتن گذاشتن؟

  26. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3625
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    داداش مثل یه مرد پای ناموست واستا...
    برو بشین یه گوشه باخودت فکر کن دنبال راه حل بگرد ...
    احترام اطرافیانو نگه دار ولی فکر خودت و اجرا کن ...
    محکم باش زنت به تکیه گاه نیاز داره ...
    یا علی .

  27. کاربران زیر از MILAD-RAHIMI بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3489
    نوشته ها
    290
    تشکـر
    90
    تشکر شده 233 بار در 133 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    حالا شما مطمئنی که اگه بری خواستگار اون خانم دکتر حتما به شما جواب مثبت میده؟
    شما اول باید بدونی کدومشون خوشبختت میکنن بخدا خوشبختی به پول و سواد نیست که فکر کنی هرکی پودار تره بس میتونه خوشبختت کنه من خیلی از ادمارو تو همکارام سراغ دارم که تحصیلات بالایی دارن اما نتونسن زندگی خوبی داشته باشن و جدا شدن از همسرشون اخلاق این دو تا خانم رو با هم مقایسه کن ببین کدومشون اونی هست که شما میخایی با اونی زندگی کن که اون عاشق تو باشه نه تو عاشق اون اگه ادم قوی باشی حتما با همون خانمی که تا الان باهاش بودی خوشبخت میشی اما یکم خود سازی میخواد یعنی اطمینان باید بهش داشته باشی جوری که عذابش ندی و بعدها هر مشکلی تو زندگیت پیش اومد مقصرشو اون خانم بدونی چون واقعا از صحبتهاتون مشخص بود که اون خانم هم بخاطر شما سختی های زیادی کشیدن هم بچه از دست دادن هم ابروشون به خطر افتاده و خدارو خوش نمیاد که بعد از ازدواج با شما هم باز سختی بکشن و اذیت بشن بس اگه یه روزی تصمیم گرفتی باهاش ازدواج کنی اول از دلت مطمئن شو که بعدها فکر نکنی بخاطر این خانم موقعیتهای خوب زندگیتو از دست دادی یه روز دو روز نیس یک عمره.

  29. 3 کاربران زیر از کیانا2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  30. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3471
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    7
    تشکر شده 14 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    نقل قول نوشته اصلی توسط کیانا2 نمایش پست ها
    حالا شما مطمئنی که اگه بری خواستگار اون خانم دکتر حتما به شما جواب مثبت میده؟
    شما اول باید بدونی کدومشون خوشبختت میکنن بخدا خوشبختی به پول و سواد نیست که فکر کنی هرکی پودار تره بس میتونه خوشبختت کنه من خیلی از ادمارو تو همکارام سراغ دارم که تحصیلات بالایی دارن اما نتونسن زندگی خوبی داشته باشن و جدا شدن از همسرشون اخلاق این دو تا خانم رو با هم مقایسه کن ببین کدومشون اونی هست که شما میخایی با اونی زندگی کن که اون عاشق تو باشه نه تو عاشق اون اگه ادم قوی باشی حتما با همون خانمی که تا الان باهاش بودی خوشبخت میشی اما یکم خود سازی میخواد یعنی اطمینان باید بهش داشته باشی جوری که عذابش ندی و بعدها هر مشکلی تو زندگیت پیش اومد مقصرشو اون خانم بدونی چون واقعا از صحبتهاتون مشخص بود که اون خانم هم بخاطر شما سختی های زیادی کشیدن هم بچه از دست دادن هم ابروشون به خطر افتاده و خدارو خوش نمیاد که بعد از ازدواج با شما هم باز سختی بکشن و اذیت بشن بس اگه یه روزی تصمیم گرفتی باهاش ازدواج کنی اول از دلت مطمئن شو که بعدها فکر نکنی بخاطر این خانم موقعیتهای خوب زندگیتو از دست دادی یه روز دو روز نیس یک عمره.
    سلام کیانا خانم نمیدونم شاید این چند ماهی که من نبودمو جوابتونو ندادم دیگه نوشتمو نبینید و نخونید اما تکلیف خیلی چیزها تو این چند ماه مشخص شد اومدم واسه همه کسایی که قصه مو خوندن آخرش رو تعزیف کنم»

    بعد از این همه سال رابطه ، بعد از تمام شب وروزایی که باهاش بودم بعد از تمام دلبستگی هام ....شوهر کرد رفت . . .چند وقت پیش مراسمش بود میدونید شاید فرق رابطه ی ما فرق عشق ما این بود . بااین که منو گذاشت و رفت اما تا لحظه ی آخر با گریه تو بغل هم بودیم تا لحظه ی آخر بودم کنارش و کاراشو خودم با دستای خودم راست و ریس میکردم ، تا لحظه ی آخر بودم که دلدارش بدم و زندگیشو جلو ببرم ای خدا خودت گواهی تو زندگیم به هیچکس بد نکردم خدایا خودت میدونی تو وجودم تو ذاتم بدی نیست ، دوستان به خدا قسم پشت و پناهش بودم نه فکر خودمو خودخواه ،
    به خدا قسم تنهایی و به جون خریدم فقط به خاطر خوشبختیش . فک میکنین ساده اس ؟ از منی که این همه دوسش داشتم منی که این همه سال پیشم بود تو خونم بود مادر بچه ی نیومدم بود پشت و پناهم بود همه دلخوشیم بود به خدا رفیقم بود بگذرم ؟
    به خدا خیلی زحمت کشیدم به خدا تمام زندگیم و 5سال از بهترین سالهای عمرمو گذاشتم تا به یه آدم دیگه خودمو بشناسونم تا بهش محبت کنم عشقشو بدست بیارم.از جون از تک تک ذرات وجودم واسش مایه گذاشتم نه از نظر مادی و مالی فقط نه یه کارایی یه از خودگذشتگی هایی ازم میدید که هنوزم که هنوزه بهم میگه اگه دنیارو به پام بریزن همیشه و همش حس مقایسه ش با تو برام پیش میآد هیچ کدوم از کارای اون جلو نظرم نمیآد.
    هنوز که هنوزه قصه ی تلخ این عشقم داره منو از تو میخوره خیلی تنهام تمام امیدم تمام زحمتای این چند سالم تمام خاطرات خوبم تمام خالص بودن و صداقتی که به خرج دادم از دست رفت.من اومدم اینجا ازتون پرسیدم بین عشقم و خانم دکتر برم پی کدومشون ؟ بلا استثنا همتون گفتین سر عشقت واسا مرد باش و واسا....به خدا وایسادم اما الان نه عشقم واسم موندو نه دیگه خانم دکتر . دوستان من زندگیمو از سر یه انتخاب اشتباه گذاشتم به خدا قبل از شروع این رابطه و تصمیم گیری واسه رفتن ساعت ها فکر میکردم که ادامه بدم شروع کنم این رابطرو یا نه ؟ به خاطر سن و سال به خاطر فرقایی که بینمون بود به خاطر تمام چیزایی که تو فامیل تو جامعه جلوی مردم مارو از هم جدا میکرد...اما من غلط تصمیم گرفتمو جلو رفتم جلو رفتمو هی بیشتر ادامه دادم تا این همه سالای زندگیمو این همه موقعیت و فرصت رو سر یه انتخاب اشتباه از دست داده باشم.اما گورپدر موقعیت ها اصن کل زندگیم : افسره شدم و بی دلخوی شما فک میکنین اون شوق و ذوقی که سر ساختن زندگی باهاش داشتم ؟ الان اگه با هزار نفر دیگه ازدواج کنم و خوشبخت؟به نظر شما اون ذوق و شوق اولیه رو دارم؟به خدا خنده بهم حروم شده تنهایی و تو خودم بودن و آهنگای ابی شده عادتم ....دوستان دارم داد میزنم تورو خدا تورو هرچی خوبیه تو دنیاس اگه حتی یکدومتونم حرف منو دارین میشنوین و مثل اون موقع من منتظر جواب دادن به یه رابطه ی غلط هستید؟نکنید این کارو نکنید آی دختر پسرای 19 20 ساله آی اونایی که مثل یه نوزاد هنوز پاکید اونایی که ناراحتید از این که چرا مثه بقیه دوستاتون رابطه ندارید نمیرید بیایید خوش بگذرونید : ؟ به خدا بهتون التماس میکنم نکنید نگید خوب حالا جلو میرم ببینم چی پیش میآد/..به خدا هم پولم رفت هم آبروم رفت هم دلخوشیم رفت هم انگیزم هم مادرم هم پدرم هم رفیقام به خدا شبایی زندگی کردم از این مردم بد که سگ نگذرونده بود به خدا پام به کلانتری و دادگاه و دعوا باز شد ... نکنید جلو پاتونو نگاه نکنید که حالا مگه چی میشه : مام یکی کثل بقیه به خدا هیچی بعض تنهایی و پاک بودن نیست به خدا هیچی سر راه درست زندگی نیست .... من پول داشتم ماشین داشتم خونه مجردی داشتم دوست دختر داشتم رفیق داشتم خوشی مشروب و سیگار و پارتی داشتم همه چی داشتم.....اما گه خوردم من راست کار این بازار مزخرف نبودم من آدم این راه نبودمو اشتباه کردم.تاوان این اشتباهاتمم خراب شدن رابطه ی چندین و چند سالم فوت مادرم از سر من بی آبروییم همه جا و یه دل سراسر مرده شد....برام دعا کنید اگه دلتون اومد واسم.
    در آخر یه دو خط از یه شر 50 خطی م رو مینویسم تا بدونین تو این دنیا از کی بیشتر از همه گله دارم
    :

    اتل متل مادرم/ نشد پشت و پناهم /داغیُ تو دلم کاشت/ گند زد به همه باورم/
    باز اتل متل مادرم /کشت همه انگیزمو /به خاطر حرف مردم/ له کرد شوق پر کشیدنو؟/
    اتل متل پناهم / پشتم سرد شده راحت /هیشکی به فکرمون نبود /شاید خدا حق گرفت آخر/
    اتل متل عمر من / داره میرسه آخر/ شاید که باز بیایی / شاید بیایی شاید/
    امضای ایشان
    مگه حرفی ام واسه گفتن گذاشتن؟

  31. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3471
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    7
    تشکر شده 14 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    اگه زمانی که بچه م میخواست بیاد دنیا و مادرم به خطر حرف مردم نمیگفت نه؟اگه پشت و پناهم میشد اگه کمکم میکرد زندگیمو بسازم .....اگه سکته نمیکردو نمیرفت....اگه این بار گناه رو رو دوشم نمیذاشت ....این آخر عاقبتم نبود.....خدایا اگه ساده از دنیات دل بریدم....اگه تنها موندم از الان تو 30سالگیم تا بقیه روزایی که زنده م....بدون چه درست چه غلط یکبار خواستم زندگیمو بسازم یکبارم آرزوای یکی از بنده هاتو براورده کردم یکبار خودت خوب میدونی مونم صادق موندمو به پاش موندم اما امان از بی کسی هام امان از رفیقام که دشمنم شدن و از پشت بهم نارو زدن امان از این دنیات که جز بی کسی و دشمن هیچ کاری برام نکرد.....اما تو همیشه پشت و پناهم بودی باریک شدم اما نبریدم تو بودی که نذاشتی.....بازم شکر که رفته و خوشبخت شد.....باز شکر که آخرش بد نشد واسه اون اون آبروش نریخت از سر من اون همه خاطرات خوبم موند......گله یی ازت ندارم و هنوزم دارم زندگی میکنم...... این آخرین خواستم تو دنیاته.....خدایا این بنده های خوبت رو همینجا شاهد میگیرم : خدایا تورو به شاهدیای اینا قسم : خوشبختش کن ، خدایا آبروشو نگه دار نه پول میخوام نه زن نه زندگی خدایا حاضرم تو این دنیات تو تنهایی بمیرم خدایا گله گی نمیکنم اگه بی پول و بی زندگی و بی هیچی بمیرم اما خدایا ازت میخوام خوشبختش کنی ازت میخوام سربلندش کنی و منم ببینم این خوشبختشو
    منم نذاری بی آبرو تو این دنیا بمونم.
    خدایا تورو به درد سینم قسمت میدم تو رو به بزرگیت قسمت میدم از هر بی معرفتی که تو زندگیم اصن گور بابای کارایی که براشون کردم از کسایی که تو زندگیم آخه بدی بهشون نکردمو آبرومو بردن و مادرمو سکته دادن خدایا همونجور که دیدم نگذشتی اما بازم میگم خدایا تورو بی کسیم قسمت میدم من نمیگذرم توام نگذر....
    ببخشید دوستان اگه ناراحتتون کردم بازم سر میزنم
    امضای ایشان
    مگه حرفی ام واسه گفتن گذاشتن؟

  32. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9227
    نوشته ها
    357
    تشکـر
    164
    تشکر شده 577 بار در 219 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : تو19 سالگی با یه دختر 25ساله آشنا شدم و ازم حامله شد

    واقعا میشه از داستان زندگی شما یه رمان ساخت خیلی غمگین بود ولی اینو بدونید کسی که به خداش ایمان قلبی داره هیچ وقت دربرابر مشکلات زندگیش کم نمیاره شما خیلی از زندگیتون ناامید شدید بااین که فقط سی یا سیو فوقش5سال بیشترندارید ببنید اقا نوید اول از هرچیز باید به تقدیر ایمان بیارید زندگی همه ی ما و اون چیزی که الان داریم ونداریم از روی تقدیر و سرنوشتیه که برای ما نوشته شده شما هنوز میتونید زندگی کنید و به زندگی برگردید میدونم خیلی سختی کشیدید ولی اینو هم بدونید سختی برای همه هست همه همه ی انسان ها هر کدوم تو یه مرحله از زندگیشون باید سختی بکشن تا سفت و سخت بشن در برابر مشکلات بعدی که شاید پیش روشون باشه واینو بدونیدکه حتما حکمتی در کار خدا بوده که
    سرنوشت شماروبه یکباره تغییر داده متاسفانه ما بنده ها اونقدر کوته فکر هستیم که تنها به ظاهر قضیه نگاه می کنیم شاید در پس پرده حکمت الهی چیزي نهفته باشد که ما از آن بی خبریم!
    اینو همیشه به خاطر بسپارید که اگه خداوند چیزي را بدهد رحمت است و اگر ندهد حکمت . پس دیگه چه لزومی داره که روح و جسم خودت رو آزار بدهی و خواب و خوراکت را از زندگیت بگیري .؟

    امید وارم حرفام براتون تاثیر گذار بوده باشه و بتونید دوباره به زندگیتون برگردید
    موفق باشید
    امضای ایشان
    لعنت به من ..چه ساده دل سپردم
    لعنت به من...اگر واسش میمردم
    دست منو گرفت و بعد ولم کرد
    لعنت به اون کسی که عاشقم کرد

    یکی بگه که ماه من کی بوده...مسبب گناه من کی بوده
    سهم من از نگاه تو همین بود ...عشق تو بد ترین قسمت بهترین بود
    تو دل باروون منو عاشقم کرد..بین زمین و آسمون ولم کرد
    یکی بگه چه جوری شد که این شد...سهم تو آسمنون و من زمین شد

  33. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6350
    نوشته ها
    545
    تشکـر
    884
    تشکر شده 624 بار در 313 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : حاملگی دوست دخترم

    دادا جان
    شما و همسرتون هنوز خیلی راه دارید که برید؟
    چرا میگی نمیتونید بچه دار بشید؟ هم سن شما و هم سن خانمتون زیاد نیست خانم ها تا 38-40 هم میتونن بچه دار بشن
    شما که به خدا و پیغمبر اعتقاد داری مطمن باش اوناهم کمک میکنن
    یه یاعلی بگو و دست بزار روی زانوی خودت و بلند شو
    همه چیز درست میشه
    امضای ایشان
    Who looses today, won’t find tomorrow, There is nothing important as today

  34. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13211
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    6
    تشکر شده 2 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حاملگی دوست دخترم

    شما لیاقت همه چیزای خوبو داری هیچوقت این حرفو نزن.تا حالا زیاد به عواقب کارات خوب فکر نکردی. الان اون کاری رو که دل و وجدانت قبول داره انجام بده. یه لحظه فکر کن که به احتمال خیلی زیاد همین طور که خانواده خانومتون از رابطه تون باخبر شدن ممکنه اون دختری که مادرتون معرفی کردن بعد ازدواج از گذشتتون باخبر بشه. به این چیزا هم فکر کن. اگه هم بخوای با اون دختر پاک ازدواج کنی باید راستشو بهش بگی حق نداری یه زندگی بر اساس دروغ براش درست کنی

  35. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : حاملگی دوست دخترم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Faeze20 نمایش پست ها
    شما لیاقت همه چیزای خوبو داری هیچوقت این حرفو نزن.تا حالا زیاد به عواقب کارات خوب فکر نکردی. الان اون کاری رو که دل و وجدانت قبول داره انجام بده. یه لحظه فکر کن که به احتمال خیلی زیاد همین طور که خانواده خانومتون از رابطه تون باخبر شدن ممکنه اون دختری که مادرتون معرفی کردن بعد ازدواج از گذشتتون باخبر بشه. به این چیزا هم فکر کن. اگه هم بخوای با اون دختر پاک ازدواج کنی باید راستشو بهش بگی حق نداری یه زندگی بر اساس دروغ براش درست کنی
    تایپک مال پارسال قدیمی هارو بالا نیارید
    به تاریخ تایپک دقت کنید
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  36. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12567
    نوشته ها
    12
    تشکـر
    6
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حاملگی دوست دخترم

    سلام
    ما، کارامون، و تصمیماتمون هستیم که زندگیمون رو می سازیم. یه توصیه براتون دارم اونم اینه که گذشته و گله گذاری رو کنار بگذارید. اگه می خواید زندگی خوبی داشته باشید از همین امروز فکر کنید تازه متولد شدید. با این فرق که حالا کلی تجربه دارید و تو سنی هستید که خوب و بد و تشخیص بدید. شما هم جوانید و هم تحصیلات خوبی دارید.شما تو حرفاتون خیلی از جملات منفی استفاده می کنید. طبق قانون کارما همه چیزهای منفی رو به خودتون جذب می کنید. حتی اگه دلخوشی هم ندارید یه مدت سعی کنید به همه چیز مثبت نگاه کنید و مثبت حرف بزنید. خداوندی که شمارو آفریده و به نظر می رسه خیلی هم بهش اعتقاد دارید برای بندش بد نمی خواد. پس با این دید که خداوند بهترین ها رو برات مقدر خواهد کرد زندگی کن. نتیجش رو خواهی دید. برادر عزیز با تمام وجود ازت می خوام دیدگاهت رو به زندگیت تغییر بدی

  37. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : حاملگی دوست دخترم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رود آرام نمایش پست ها
    سلام
    ما، کارامون، و تصمیماتمون هستیم که زندگیمون رو می سازیم. یه توصیه براتون دارم اونم اینه که گذشته و گله گذاری رو کنار بگذارید. اگه می خواید زندگی خوبی داشته باشید از همین امروز فکر کنید تازه متولد شدید. با این فرق که حالا کلی تجربه دارید و تو سنی هستید که خوب و بد و تشخیص بدید. شما هم جوانید و هم تحصیلات خوبی دارید.شما تو حرفاتون خیلی از جملات منفی استفاده می کنید. طبق قانون کارما همه چیزهای منفی رو به خودتون جذب می کنید. حتی اگه دلخوشی هم ندارید یه مدت سعی کنید به همه چیز مثبت نگاه کنید و مثبت حرف بزنید. خداوندی که شمارو آفریده و به نظر می رسه خیلی هم بهش اعتقاد دارید برای بندش بد نمی خواد. پس با این دید که خداوند بهترین ها رو برات مقدر خواهد کرد زندگی کن. نتیجش رو خواهی دید. برادر عزیز با تمام وجود ازت می خوام دیدگاهت رو به زندگیت تغییر بدی
    تایپک مال پارسال قدیمی هارو بالا نیارید
    به تاریخ تایپک. توجه کن
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شک به دوست دختر
    توسط dj bobo در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 08-28-2020, 11:11 AM
  2. مخالفت دوست دختر با ازدواج
    توسط dard در انجمن مخالفت دختر با ازدواج
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 11-29-2014, 11:28 PM
  3. نمیتونم به خانواده بگم دختری رو دوست دارم
    توسط fardayenik در انجمن سایر موارد ازدواجی
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 11-11-2014, 02:38 PM
  4. دوست داشتن مشترک
    توسط naik در انجمن عشق و دوست داشتن
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 10-28-2014, 12:36 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد