نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: مخالفت خانواده با ازدواج

1035
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3575
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام کمکم کنید دارم افسرده میشم دختری هستم 25 ساله دو ساله تمام به پسری علاقمند شدم دوتامون همدیگر دوست داریم بعد از دوسال قراره ماه خرداد روز تولدم به خواستگاریم بیاد یعنی دو هفته آینده اما می ترسم مادرم آب پاکی رودستشان بریزد آخه سری قبل یک سال پیش آقا پسر که مادرش به خونه مان زنگ زد اجازه خواست بیاد که مادرم در جواب آنها گفت تا خواهر بزرگترم خانه هست حق ورود ندارند .
    از طرفی امسال دکتر رفتم بهم گفتند افسرده شدم چون خواهرم خرافاتی تشریف دارند و همه باورم ندارند و منو بچه می دانند قبل این آقا شکست عشقی خوردم نمی خوام سر این بیاد راهنماییم کنید داغونم اگر هم زنده ام به خاطر عشقمه که می خوامش دوتامون طالب عشق همیم اما خواهرم و مادرم منو بی دلیل دعوا می کنند مادرو پدرم منو بچه می دانند انگار نه انگار بزرگ شدم خیلی از آینده خودم می ترسم کمکم کنید در ضمن من دختری مذهبی نماز خون دست به دعا و قرآنم و تا این سن هیچوقت سمت گناه نرفتم الان هم من و عشقم پاکیم و عشقمون واقعیه راهنماییم کنید چطور برسم لطفا جوابی بدهید به زندگی امیدوار شم سر گذشته نمی گذراند تنهایی بیرون بروند و به من شک دارند ؟
    ویرایش توسط donya93 : 05-10-2014 در ساعت 03:58 PM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    3033
    نوشته ها
    1,622
    تشکـر
    1,448
    تشکر شده 2,948 بار در 1,084 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : *فوری *

    چرااینطوری نوشتی؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2535
    نوشته ها
    278
    تشکـر
    204
    تشکر شده 530 بار در 171 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : *فوری *

    ادیت شد
    ویرایش توسط _Amir_ : 01-19-2015 در ساعت 10:16 PM
    امضای ایشان
    کسی حالمو نپرسه...
    دیگه حالی ندارم...
    فقط نفس میکشم...

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3575
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : *فوری *

    چطورنوشتم مگر چرا ج سوالم را نمی دهید ؟

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2535
    نوشته ها
    278
    تشکـر
    204
    تشکر شده 530 بار در 171 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : *فوری *

    ادیت شد
    ویرایش توسط _Amir_ : 01-19-2015 در ساعت 10:16 PM
    امضای ایشان
    کسی حالمو نپرسه...
    دیگه حالی ندارم...
    فقط نفس میکشم...

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3575
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : *فوری *

    پس چیکارکنم نوشتم خوب شه بگید؟

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    شماره عضویت
    2053
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    0
    تشکر شده 56 بار در 37 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : *فوری *

    دوست خوب نوشته ات رو خوندم و متاثر شدم.امیدوارو بتونی با یک راه حل مناسب از این مشکل عبور کنی.به نظرم مادرتون به خواهر بزرگتر شما به هر دلیل اهمیت بیش از حدی میدن و نمیخوان ازدواج شما واسه اون یک ضربه و مشکل روحی باشه.چون شاید فکر میکنن ازدواج شما خواهرتون رو دچار مشکل کنه.برای همین شما باید با یکی از اعضاء خانواده که منطقی تر هست، بنشینی و صحبت کنی.بگی به سنی رسیدی که میتونی با مشورت بزرگترها ازدواج کنی و به سنی رسیدی که میتونی تشکیل خانواده بدی.بگی این شانس زندگیت هست و نمیخوای به دلایل غیر منطقی از دستش بدی.سرنوشت شما همونقدر اهمیت داره که سرنوشت بقیه اعضا خونه.سعی کن بااحترام و منطقی صحبت کنی و بگو نمیتونی خواستگارها و شانسهات رو از دست بدی.نذار شکست گذشته ضعیفت کنه.قوی باش و توکل کن
    موفق باشی

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3462
    نوشته ها
    56
    تشکـر
    17
    تشکر شده 20 بار در 15 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : *فوری *

    سلام
    به نظر من این عقاید که دختر بزرگتر داریم یا تا پسر بزرگتر ازدواج نکنه پسر کوچیکتر نباید ازدواج کنه و از این دست چیزها، خیلی قدیمی شده
    نه اینکه سنت رو از بین ببریم بلکه چرا باید با همچین اعتقادی مانع خوشبختی دیگران بشیم
    دوست عزیز اولین کاری که باید کنی اینه که عقیده ی مادرت رو تغییر بده و خواستگاری رو هم عقب بنداز که تا اون موقه بتونی عقیدشو تغییر بدی
    از کسی که خیلی حرف شنوی داره ازش و هم عقیده با شما هست، بخواه که باهاش صحبت کنه
    یا می تونی نظر خواهرت رو عوض کنی که در نتیجش نظرمادر هم عوض شه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد