سلام
من یه نو جونه 16 ساله هستم و شرایط خواصی دارم
تو این سالای اخیر انقدر شرایط زندگیمون از لحاظ مادی و چه معنوی (ورشکست شدن و فوت پدرم) روم تاثیر منفی گزاشت که مدرسه نرفتم!
البته به خودم ایمان دارم که درسی که بقیه ت طول 1 سال میخوننو من تو 2 هفته میتونم سرو تش و هم بیارم! (قبلا هم این کارو کردم)
من به شدت منزوی شدم در حال حاضر من و مادرم تنها تو یه خونه زندگی میکنیم من منزوی هستم و از اجتماع به نوعی وحشت دارم تو این شرایط باید به مادرم که از من منزوی تره اجبار کنم که یکم وارد اجتماع شه! کسی که من رو نمیشناسه اینجا بزارین بگم :| مادر من به شدت اعتیاد به شیشه داره و از رفت و آمداش با آدمایی که تو فروش این چیزان فهمیدم که مصرفش از حالت تبیعی خیلی بالا تره
من خودم نمیتونم برم تو اجتماع مادرمم به خاطر توهماش داره به زور منو از اجتماع دور میکنه !
ولی خوب یه نور امیدیم هست که از گزشته ی خوبی که داشتم به جا مونده!
من اهل مطالعه نبودم اما چون زیاد فکر میکردم و منطقی حرف میزدم 1 جمله رو از 90% آدمای اطرافم شنیدم این بچه خیلی بزرگ تر از سنش می فهمه :|!این به نظر همه چیز خوبیه اما منی که اینو تجربه کردم میفهمم چه مشکل بزرگیه!
البته خوبه ولی واسه من مشکل آفرین بوده
مشکلم اینه که من در مقابل آدم های بزرگ 30 - 40 - 50 -60 70..! اعتماد بنفس کامل دارم و جوری برخورد میکنم که اونارو به وجد میارم و به نوعی ساکت میکنم :|
اما در مقابل 4 تا هم سن و سال خودم به معنی کلمه کم میارم و ساکت میشم! جوری شده که فک میکنم اون آدمای 40-50 ساله نمی فهمن هم سنام میفمن چه جوری بگم باید تو شرایط من باشین تا درک کنین همیشه فک میکنیم اون کسی میفهمه که در برابرش کم میاریم
حالا من واقعا کم آوردم! صبح تا شب پای اینترنت و چت و یاهو و فیس بوک نشستم تا به زور با مردم ارتباط برقرار کنم! نه این که عاشق قیافشون باشم :|! تا حد خودم جامعه رو دوست دارم به عنوان تفریح بهش نگاه میکنم اما اینو میدونم که برای موفقیت علاوه بر هوشو خلاقیتو تفکرو این جور داستانا داشتن ارتباط با جامعه و کسب تجربه تو اون خیلی خیلی مهمه شاید مهم تر هم باشه که قطعا هست!
حالا من گیر کردم اینجا خودم که تو هم سن و سالام اعتماد بنفس ندارم حتی شده میبینم بعضی وقتا که حرف میزنم اصلا کسی گوش نمیده انگار دارم با دیوار حرف میزنم یا بهتر بگم یه دیوار داره باهاشون حرف میزه یعنی در این حد احساس خورد شدن میکنم
از اون ورم که انواع و اقسام مشکلات مالیو خانوادگیو این داستانام ریخته رو سرم هــــــــــــــــــــــــ یچ کسی هم تو خانواده و نزدیکان نه وجود داره نه میلی داره نه میتونه به من کمک کنه
همین که بعضی مواقع زحمت میکشن و از انداختن سنگ جلو پام خود داری میکنن من سپاس گزارم!
من آدم پر توقعی بودم و هستم همیشه دوس داشتم بهترین باشم و تو جایی که هستم به درخشم اما وقتی میبینم اینجوریه نا امید نمیشم ! اما امیدم کم میشه یا تلاشم رو کم تر میکنم این باعث شده من به شدت مورد انزواع قرار بگیرم.
می دونم تنها کسی که میتونه تو این شرایط بهم کمک کنه یکی خداس! که اگه بخواد میکنه نخوادم نمیکنه دعا میکنم ولی باز دسته خودشه!
یکی خودمم که 100% کنترلم رو خودمه
من فقط دمبال یه چراغ تابلوی راهنما واسه پیدا کردن اون مسیری میخوام که منو به اعتماد بنفس برسونه راه زیاده بعضیا لامپ 200 اول کوچشون نصب کردن بعضیام یه لامپ ال ای دی داره توشون چشمک میزنه ولی من نمیدونم کدوم راه منو به هدفی که میخوام یعنی اعتماد به نفس میرسونه.
از یه طرف این انزواع داره نابودم میکنه جسمی و روحی تازه دارم خنگم میشم کم کم :| یه کمک اورژانسی نیاز دارم
واقعا 1 دنیا سپاس و قدر دانی و دعا برای اون کسی که بتونه به من مسیرو نشون بده تا خودم با کله توش بدوم!