نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: اعتماد بنفس عجیب قریب!

880
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3721
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    3
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    اعتماد بنفس عجیب قریب!

    سلام
    من یه نو جونه 16 ساله هستم و شرایط خواصی دارم
    تو این سالای اخیر انقدر شرایط زندگیمون از لحاظ مادی و چه معنوی (ورشکست شدن و فوت پدرم) روم تاثیر منفی گزاشت که مدرسه نرفتم!
    البته به خودم ایمان دارم که درسی که بقیه ت طول 1 سال میخوننو من تو 2 هفته میتونم سرو تش و هم بیارم! (قبلا هم این کارو کردم)
    من به شدت منزوی شدم در حال حاضر من و مادرم تنها تو یه خونه زندگی میکنیم من منزوی هستم و از اجتماع به نوعی وحشت دارم تو این شرایط باید به مادرم که از من منزوی تره اجبار کنم که یکم وارد اجتماع شه! کسی که من رو نمیشناسه اینجا بزارین بگم :| مادر من به شدت اعتیاد به شیشه داره و از رفت و آمداش با آدمایی که تو فروش این چیزان فهمیدم که مصرفش از حالت تبیعی خیلی بالا تره
    من خودم نمیتونم برم تو اجتماع مادرمم به خاطر توهماش داره به زور منو از اجتماع دور میکنه !
    ولی خوب یه نور امیدیم هست که از گزشته ی خوبی که داشتم به جا مونده!
    من اهل مطالعه نبودم اما چون زیاد فکر میکردم و منطقی حرف میزدم 1 جمله رو از 90% آدمای اطرافم شنیدم این بچه خیلی بزرگ تر از سنش می فهمه :|!این به نظر همه چیز خوبیه اما منی که اینو تجربه کردم میفهمم چه مشکل بزرگیه!
    البته خوبه ولی واسه من مشکل آفرین بوده
    مشکلم اینه که من در مقابل آدم های بزرگ 30 - 40 - 50 -60 70..! اعتماد بنفس کامل دارم و جوری برخورد میکنم که اونارو به وجد میارم و به نوعی ساکت میکنم :|
    اما در مقابل 4 تا هم سن و سال خودم به معنی کلمه کم میارم و ساکت میشم! جوری شده که فک میکنم اون آدمای 40-50 ساله نمی فهمن هم سنام میفمن چه جوری بگم باید تو شرایط من باشین تا درک کنین همیشه فک میکنیم اون کسی میفهمه که در برابرش کم میاریم

    حالا من واقعا کم آوردم! صبح تا شب پای اینترنت و چت و یاهو و فیس بوک نشستم تا به زور با مردم ارتباط برقرار کنم! نه این که عاشق قیافشون باشم :|! تا حد خودم جامعه رو دوست دارم به عنوان تفریح بهش نگاه میکنم اما اینو میدونم که برای موفقیت علاوه بر هوشو خلاقیتو تفکرو این جور داستانا داشتن ارتباط با جامعه و کسب تجربه تو اون خیلی خیلی مهمه شاید مهم تر هم باشه که قطعا هست!

    حالا من گیر کردم اینجا خودم که تو هم سن و سالام اعتماد بنفس ندارم حتی شده میبینم بعضی وقتا که حرف میزنم اصلا کسی گوش نمیده انگار دارم با دیوار حرف میزنم یا بهتر بگم یه دیوار داره باهاشون حرف میزه یعنی در این حد احساس خورد شدن میکنم
    از اون ورم که انواع و اقسام مشکلات مالیو خانوادگیو این داستانام ریخته رو سرم هــــــــــــــــــــــــ یچ کسی هم تو خانواده و نزدیکان نه وجود داره نه میلی داره نه میتونه به من کمک کنه
    همین که بعضی مواقع زحمت میکشن و از انداختن سنگ جلو پام خود داری میکنن من سپاس گزارم!

    من آدم پر توقعی بودم و هستم همیشه دوس داشتم بهترین باشم و تو جایی که هستم به درخشم اما وقتی میبینم اینجوریه نا امید نمیشم ! اما امیدم کم میشه یا تلاشم رو کم تر میکنم این باعث شده من به شدت مورد انزواع قرار بگیرم.

    می دونم تنها کسی که میتونه تو این شرایط بهم کمک کنه یکی خداس! که اگه بخواد میکنه نخوادم نمیکنه دعا میکنم ولی باز دسته خودشه!
    یکی خودمم که 100% کنترلم رو خودمه
    من فقط دمبال یه چراغ تابلوی راهنما واسه پیدا کردن اون مسیری میخوام که منو به اعتماد بنفس برسونه راه زیاده بعضیا لامپ 200 اول کوچشون نصب کردن بعضیام یه لامپ ال ای دی داره توشون چشمک میزنه ولی من نمیدونم کدوم راه منو به هدفی که میخوام یعنی اعتماد به نفس میرسونه.

    از یه طرف این انزواع داره نابودم میکنه جسمی و روحی تازه دارم خنگم میشم کم کم :| یه کمک اورژانسی نیاز دارم
    واقعا 1 دنیا سپاس و قدر دانی و دعا برای اون کسی که بتونه به من مسیرو نشون بده تا خودم با کله توش بدوم!
    ویرایش توسط jackgonjishke : 06-04-2014 در ساعت 05:43 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : اعتماد بنفس عجیب قریب!

    انزوا، احساس تهی بودن و پوچی در درون شماست، احساس می‌کنید از جهان جدا شده‌اید و دورافتاده‌اید و ناگهان از آنچه که مایلید به آن برسید، محروم می‌شوید، انزوا انواع مختلف و درجه‌های متفاوتی دارد. ممکن است انزوا را بعنوان یک احساس مبهم تجربه کرده باشید که گویی بعضی چیزها در وضع رضایت بخشی نیست و نوعی پوچی جزئی، به شما دست می‌دهد.

    گاهی[replacer_a] مربوط به از دست دادن فرد خاصی است؛ چرا که وی مرده است یا خیلی از شما دور می‌باشد. نوع دیگری از انزوا ممکن است بدلیل احساس تنهایی و عدم ارتباط با مردم ایجاد شود چون واقعاً، از نظر فیزیکی، از مردم جدا شده‌اید، مثل وقتی که شما در شیفت شب کار می‌کنید یا در بخشی از سازمان که به ندرت مردم به آنجا می‌آیند، به تنهایی مشغول کارید. حتی شاید زمانی که مردم در اطراف شما هستند، از نظر روحی احساس تنهایی کنید، چرا که نمی‌توانید با آن‌ها ارتباط برقرار کنید.- منزوی بودن با فقط تنها بودن تفاوت دارد

    لازم به تأکید است که انزوا، مشابه تنها بودن نیست، زیرا همه ما زمانی دوست داریم که تنها باشیم. اما، انزوا احساس تنها شدن و اندوه به خاطر این تنهایی است. و البته، همه ما گاهی احساس تنهایی می‌کنیم. زمانی که به نظر می‌رسد در انزوای خود گیر کرده‌ایم، این‌جا هست که یک مشکل واقعی برای ما پیش آمده است.
    - چگونه می‌توانیم در احساس انزوای خودمان دخیل باشیم؟
    انزوا یک حالت منفعل و غیرفعال است. یعنی با عدم توجه ما، این حالت به آرامی، باقی می‌ماند و چنانچه هیچ‌کاری برای تغییر آن نکنیم، انزوا ادامه پیدا می‌کند. عجیب اینکه، لحظاتی وجود دارد که ما خود پذیرای انزوا هستیم. حتی گاهی فرو رفتن در این نوع احساسات منجر به افسردگی و ناتوانی می‌شود که البته باعث حال منفعل‌تر و افسردگی بیشتر خواهد شد.

    - پیدا کردن روش‌هایی برای تغییر [replacer_a] انزوا

    ۱) تشخیص احساس تنهایی و بیان آن:
    در ابتدا، باید بپذیریم که ما احساس تنهایی می‌کنیم، پس باید به آن خاتمه دهیم. گاهی قبول کردن این احساس برایمان دشوار است. باید احساس انزوا را به روش‌های مختلف بیان کنیم. ممکن است خودمان را با نوشتن مطالبی در دفتر خاطرات پیدا کنیم یا نامه‌ای خیالی به یک دوست بنویسیم، نقاشی کنیم یا تصویر چیزی را بکشیم، با صدای بلند آواز بخوانیم و بهرحال هرکار دیگری انجام دهیم تا بتوانیم احسسات درونی‌مان را ابراز کنیم. بیان احساسات به‌ ما کمک می‌کند تا دریابیم برخی از چیزها به احساس انزوای ما مربوط می‌شود مثل غم، عصبانیت و درماندگی.
    امکان دارد ما توانایی این را داشته‌ باشیم که بررسی کنیم این احساسات از کجا می‌آیند و چگونه به زندگی ما مربوط می‌شوند. زمانی که ارزیابی این موارد را شروع می‌کنیم، برای ایجاد تغییراتی در احساساتمان نیز توانمندتر می‌شویم.

    ۲) باید فعال‌تر شویم:
    بزرگ‌‌ترین تغییر، از بین بردن حالت رکود و فعال‌تر شدن است. چنانچه ما در حال ازدست دادن کسی هستیم مثل خانواده، پدر و مادر و یا دوست؛ می‌توانیم آن‌ها را ببینیم یا برایشان ایمیل بفرستیم یا به آن‌ها تلفن بزنیم. هم‌چنین، صحبت کردن با یک دوست فهمیده، غالباً به ما کمک می‌کند در حالاتمان تغییراتی ایجاد کنیم.
    چنانچه دوست خوبی نداریم، صحبت کردن با یک روحانی، معلم یا مشاور می‌تواند نقطه شروعی باشد. اگر بدلیل از دست دادن فردی که فوت کرده است، تنها شده‌ایم، می‌توانیم ماتم خود را بخاطر از دست دادن وی بیان کنیم و خاطرات خوش با او بودن را به یاد آوریم و مطمئن باشیم که این خاطرات همیشه با ما خواهند بود. و بدین ترتیب می‌توانیم از احساس تنهایی فاصله بگیریم. این کار به هنگام از دست دادن دوست یا عزیزانمان نیز مفید خواهد بود.

    ۳) در کلوپ‌ها یا فعالیت‌های گروهی شرکت کنیم:
    شرکت در برخی فعالیت‌ها یا کلوپ‌ها باعث می‌شود بعضی کارها را به انجام برسانیم. زمانی که دریک فعالیت لذت‌بخش شرکت داریم، ذهنمان از احساس تنهایی دور می‌شود. هم‌چنین، بدین طریق می‌توانیم مستقیماً حالتمان را تغییر دهیم. این کار می‌تواند به ما فرصت ملاقات با مردم را بدهد، افرادی که علائق مشابهی با ما دارند و نیز تمرینی برای رویارویی و دیدن مردم می‌باشد. این تأثیرات گاهی به سرعت و گاهی نیز به کندی صورت می‌گیرد. ممکن است، واقعاً، نیاز داشته‌ باشیم که به سمت دیدن و صحبت کردن با مردم حرکت کنیم.

    به منظور جلوگیری از حالت انزوا، باید تلاش کرد به گروه‌های مختلفی که وجود دارند (گروه‌های دوستی، ورزشی، هندسی، اجتماعی، محله و...) ملحق شد، یا علاقه جدیدی را در خود گسترش دهیم فقط به خاطر اینکه فکر می‌کنیم اینکار ما را بهتر و جذاب‌تر می‌کند.

    روش بهتر شرکت در کاری است که قبلاً از آن لذت می‌برده‌ایم یا فکر می‌کنیم جالب است. احتمال دارد حتی افرادی را پیدا کنیم که راهی مشابه ما دارند. دریافت حقوق اضافی یعنی اینکه ما درک کرده‌ایم که می‌توانیم وارد بعضی از فعالیت‌ها شده و بدون هیچ‌گونه احساس تنهایی، کاملاً به آن فعالیت علاقه‌مند شویم.

    *به هرحال شما باد تصمیمی سریع برای خارج کردن خودتون از این وضع بگیرید ...

    با توجه به تمام موارد بالا شما باید مادرتون رو از این اعتیاد نجات بدید ، این قسمت اعظم مشکل شمارو حل خواهد کرد ...

    و انجام اینکار میتونه انزوا شمارو هم بالا ببره ...

    چون شما بریا ارتباط با دیگران باید بتونید مادرتونو در کنار خودتون داشته باشید ، نه اینکه بخاطر اعتیادش بخوایت از همه قایمش کنید ...

    پس برای قدم اول باید از مادر خودتون شروع کنید و به دنیای پاک برشگردونید....
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اعتماد
    توسط نگار68 در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 05-14-2014, 08:38 PM
  2. اعتماد به نفس
    توسط girlonly در انجمن گپ خودمانی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 04-09-2014, 08:20 AM
  3. از خودم راضی نیستم و خودم را دوست ندارم
    توسط نجمه68 در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 02-10-2014, 08:24 PM
  4. همه ش فکر میکنم چاق و زشتم
    توسط nanaza در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 02-08-2014, 06:08 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد