نوشته اصلی توسط
n.asghari
سلام
من در دانشگاه تدریس میکنم. lمدتی پیش دانشجویی داشتم که از اولین لحظه ای که دیدمش بهش علاقه مند شدم. احساس خاصی نسبت به ایشون داشتم. به مرور زمان که رفتار و نحوه برخورد ایشون رو میدیدم علاقه من بیشتر میشد. دختر با شخصیت و نجیبی به نظر میومد. بعضی اوقات برای رفع اشکال و سوال پیش من میومد. احساس میکنم که متوجه علاقه من شده بود. هیچ وقت ندیده بودم که با پسری حرف بزنه یا رفتار جلفی داشته باشه. با خانوادم در مورد ایشون صحبت کردم. در مورد ایشون تحقیق کردیم. متاسفانه وضعیت خانوادگی ایشون طوری بود که خانوادم مخالفت کردن. ولی علاقه من به ایشون و بخصوص نجابت ایشون باعث شده بود که نتونم به سادگی فراموشش کنم. بعد از اینکه در درسی کمکش کردم، برای تشکر از من برام هدیه آورد. حالت خاصی بین ما ایجاد شده بود. میگفت از همکلاسیهای پسرش سوال نمی پرسه. میگفت سر کلاس اساتید دیگه سختش هست و با من راحته که هر سوالی داره میپرسه. من هم حرفش رو باور کرده بودم و خیلی خوشحال بودم که تو جامعه امروز چنین فردی رو پیدا کردم. درست یک هفته بعد از اینکه به من هدیه داد و اون حرفها رو زد، درست وقتی که داشتم با خانوادم کلنجار میرفتم که راضیشون کنم برای خواستگاری اقدام کنن، اتفاقی ایشون رو تو دانشگاه دیدم که 4 ساعت کنار یکی از پسرهای سال بالایی نشته بود و با هم درس میخوندن. واقعا ناراحت و عصبی شده بودم. انگار تمام ذهنیت و تصوری که از فرد ایدالم داشتم بهم ریخته بود. باهاش مطرح کردم. ظاهرا خیلی ناراحت شده بود. کلی دلیل و بهانه آورد و من هم قبول کردم. پروژش هم با من گرفت و کلی کمکش کردم. بعد از تمام شدن پروژه دوباره با من تماس گرفت و برای کنکور ارشد کمک خواست. همین موقع فهمیدم با همون پسره تماس تلفنی داره ولی چیزی بهش نگفتم. سه روز بعد به من ابراز علاقه کرد. خیلی دوستش داشتم ولی نسبت بهش تردید داشتم و اطمینان نداشتم. در مورد این مسائل باهاش صحبت کردم. چند ماه از ابراز علاقه ایشون میگذره و هنوز با هم سر این مسائل گله و شکایت داریم. اون هنوز هم نشون میده که دوستم داره و من هم بهش علاقه دارم ولی شک و تردید داره منو نابود میکنه. میگه بخاطر من تمام خواستگارهاش رو رد کرده. من هم نمیتونم به دختر دیگه ای فکر کنم. از یک طرف عشق و علاقه شدید و از طرف دیگه شک و تردید و ترس.