سلام من دختر 19 ساله ای هستم ,که حدود 1 سال پیش با پسری به طور اتفاقی به نام امیر اشنا شدم و اولین دوست پسرم بود او از سادگی من خوشش امد. من اوایل هیچ حسی به او نداشتم که او به من تجاوز کرد و بعد این قضیه من تا یک هفته شوک بودم و از خودم بدم می امد و خاستار تمام کردن هم شدم و من از قبل هم مشکل اعصاب داشتم که او به من گفت قصد ازدواج با من را دارد و به من گفت تو نمیتوانی ازدواج کنی به غیر از من و حتی خانواده خودش را اول در جریان گذاشت ,و با مادرم و حتی پدرم دیدار داشت و چون وضع مالی خوبی هم داشت و تا حدی قابل اعتماد بود ظاهر بدی هم نداشت مادرم راضی بود من بعضی موقع ها دچار سردرگمی بودم بعضی موقع ها علاقه شدید و بعضی موقع ها نفرت داشتم و او خاستار رابطه جنسی را با رضایت خودم بود و من چون نمیتوانستم این قضیه را هم با کسی مطرح کن با دوستانم مشورت کرد و انها هم گفتم در دوستی رابطه قبل از ازدواج حتی کم چیز بدی نیست در حالی که من خودم سخت مخالف بودم ولی نمیدانم شاید اجبار یا شاید هم حماقت قبول کردم من طی رابطه های اولی هیچ حسی نداشتم و بعد رابطه هامون به شدت تپش قلب و دچار گرفتکی رگ هایه بدنم میشدم و مدام بعد رابطه گریه میکردم و نه میدانستم متنفرم نه عاشقشم او خودش مصر به دوستی بود و من به او به شدت کم مهلی میکردم و ناسازگارو و سردر گم بودم ولی او خودش میگفت حتی با وجود مشکل اعصابت دوستت دارم و که من برای رهایی با پسر دیگری دوس شدم و بعد 3 روز خیلی محترماه تمام کردم و بعد از قضیه ای دوباره با همان دوس پسر اولم دوس شدم و او بعداز فهمیدن این قضیه منرا بخشید ولی شکاک شد و من ناسازگایم ادامه داشت تا جایی که او خاستار جدا شدن بود و کم حو صله تر بود و مدام میگفت تو قول داده ای ولی عوض نشده ای ولی من نمیخواستم جداشویم و او هم قبول کرد و و تاجایی که هر 2 احساس بن بست کردیم و بهم زدیم و من از اوایل علاقم خیلی بیشتر بود ولی هنوز سردرگم بودم و بعد این قضایا خانواه هر 2 مان رغبتشان را از دست دادن و به ادامه دوستی موافق نبودند تابعدا ز اخرین بگو مگو دختر خاله اش پاسخ تلفن من را داد و گفت شما ها به درد هم نمیخورید و امیرحال خوبی ندرد و تو نباید خاستار ادامه دوستی شوی و من قضیه تجاوز اش را به دختر خاله اش گفتم و و اظهار تنفر و ندامت از امیر راعنوان کردم که احتما خانواد اش در جریان قرار گرفته اند ومن تنفرم را به خودش هم گفت او عصبی و ناراحت شد زندگیم به بن بست رسیده ام خواهشا کمکم کنید.در ماند ام با این وضع ادامه دوستی هم صلاح نیست ومن هم دیگر دختر نیستم من چه کنم؟