نوشته اصلی توسط
masood73
سلام و خسته نباشین.
یکی از دوستای صمیمی من مشکل خیلی خیلی بدی داره که بهتره راه حلشو با شما درمیون بزارم.
البته از الان شرمنده که زیاد مینویسم چون میخام کل داستان براتون مفهوم شه...
داستان از این قراره که دوستم از وقتی حدودا 12 سالش بوده، عاشق نوه عموش (همبازی بچگیش) میشه. دو سه سالی میگذره و پسره میفهمه از اونجایی که دختره خعلی خوشگله، دست یافتنی نیس. پس رو دلش پا میذاره تا دست و پاشو نگیره.
سه سال دیگه یعنی وقتی 18 سالشه، مهمون میرن خونه دختره، دختره پسره رو به بهونه نصب ویروس کش جدید می کشونه اتاق و بهش میگه من جدا عاشقتم خعلی دوست دارم... پسره هم کلی شوکه میشه و به دختره میگه صبت بخیر! من 6 ساله عاااشقتم... خلاصه این دوتا دوس میشن و سه ماهی باهم می مونن. بعد سه ماه کنکور آقا پسر فرا میرسه و صبح روز کنکور دختره بهش اس میده "دیگه دوست ندارم..." خلاصه جسد پسره سر جلسه کنکور میرسه و بعد 3 روز جستجو و کند و کاو میفهمه که خواستگاری که قبلا براش اومده بوده و ردش کرده بود، با آغوش باز پدر دختره مواجه شده و به زور کتک، دخترو مجبور کردن به پسره بله رو بگه...
خلاصه، الان اون دختر و اون پسر نامزدن و الان پسر که 22 سالشه سربازه. تازه دختره اونقد عاشق دوستمه که 1 ماه پیش حتی بهش پیشنهاد داده توروخدا یه شب بیا هتل باهم باشیم ولی عفت و پاکی دل دوستم بهش اجازه نداده این کارو بکنه.
3 روز پیش عروسی داشتیم ایشونم بودن و با هماهنگی مامانای پسره و دختره، چون پدر دختره تهرون بوده، قرار شده دختره بیاد با ماشین بابای پسره پشت عروس بیوفتن. منم که اونجا بودم کلا از قیافه دوستم اون حسرت می ریخت که "چرا من که عاشقشم و اونم عاشقمه، به هم نرسیدیم"... ظاهرا هم این نامزده وضع باباش خعلی توپه و پشم بابای دختره رو گرفته بوده. این نامزده هم از روی زرنگیش برای اینکه دختره همیشه باهاش بمونه، بردتش هتل و کار باکرگیشو یکسره کرده... یعنی دوستم هم بخاد و این دوتا جدا بشن، احتمالا خونواده ها قبول نکنن.
دوستم الان جدا به هم ریخته و میگه گرچه خیانته ولی دیگه دست خودم نیست و باید باهاش باشم و تا الانشم به اصرار من ازش فاصله داره. میشه راه حلی به من بدین که مشکل خیلی بزرگشو بتونیم بهتر کنیم؟ ممنون میشم...