نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: اخلاق بد والدین

1253
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4258
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    اخلاق بد والدین

    سلام
    اسم من مهدی هستش.من 21 سال دارم.من با خانوادم خیلی مشکل دارم.مشکل من از اینجا شروع میشه که از پدرم بی نهایت متنفرم.و برای این حرفم هم دلایلی دارم
    از بچه گی یادم میاد پدرم دست بزن داشت شدید.پدرم یه ادم نظامیه.برای مثال یه مدت من هر روز صبح با پدرم می رفتم مدرسهپاوون موقع چون بچه بودم و یکم مسیرم برام دور بود با پدرم می رفتم.یه روز اتفاقی هممون خواب موندیم.فکر می کنم ساعت خونمون خراب شده بود.پیش میاد به هر حال.پدرم به من گفت سریع حاضر شو من دیرم شده باید برم سر کار خودم هم برم.چون نتونستم صبحانه بخورم مادرم گفت صبر کن برات میوه بشورم ببری بخوری.از اون طرف پدرم هی میگفت کجا موندی.به مادرم گفتم سریع باش میشناسیش که..
    اخر سر تارفتم تو ماشین همون لحظه یه چک محکم به من زد.من اون موقع اول یا دوم راهنمایی بودم.
    این فقط یکی از کارهاش بود.فحاششی های شدید. کتکها ی شدیدو..
    چند روز پیش من با مادرم سر یه موضوعی دعوام شد.الان من 21 سالم هستش.از عادت های تخییلی مادرم اینه که وفقتی میبینه دعوا به نفعش نیست شروع به فحاششی میکنه...من هم طبق معمول شوع کردم به دفاع از خودم و جواب دادن به فحش هاش.یه چند روززی با هم صحبت نمی کردیو تا اینکه دید من ازش عذر خواهی نکردم دعوا رو به بابام گزارش داد.و علت دعوامون هم این بود که ما یه مسافرت 1-2 روزه داشتیم.من قبل از این مسافرت انگشتم تاندونش و اعصابش قطع شدهبود و یه عمل کوچیک داشت .موقع درست کردن اتش شد و من ودامادمون رفتیم سر اتش.من یه مدت قرص اعصاب استفاده می کردم به علت مریضی که داشتم. وواقعا خوابم میومد.مادرم هم می دونست من مصرف دارم.ساعت 1 شب بود و هنوز شام نخورده بودیم.من رفتم بخوابم. دامادمون هم رفت اتش درست کنه مادرم هی به من می گفت خجالت نمی کشی اینجا خوابیدی اوون داره اتیش درست می کنه؟؟ من برای نشنیدن حرفاش با اوون وضع دستم رفتم سر درست کردن اتش. نمیدونم چی شد از شانس گندم اوون یکی دستم هم سوخت دیگه بهم می گفت سوسول و تیتیش مامانی..حالا بیا به اینا بفهمون دستم بد جوری سوخته...
    اومدیم خونه بحثش پیش اومد من هم از خودم دیگه بیخود شده بودم دیگه حرصم دراومد.جوابشو دادم. شروع به فحاشی کرد.. من هم جوابشو دادم.
    حالا به پدرم هم که گفت پدرم هم بدون اینکه بپرسه چی شده بامن دعوا کرد که چرا به زنم جواب دادی.حالا بیا به این بفهمون که زنت هر چی از دهنش الفاظ رکیک در اومده نثار من کرده..
    پدرم:نه اون این کار نمی کنه..اصلا حق نداشتی بهش چیزی بگی. دیگه منم زدم به سیم اخر و از کوره در رفتم. که تو که اصلا تو باغ نیستی واسه چی بدون این که بدونی الکی قضاوت میکنی؟
    خلاضه مطلب از اون موقع به بعد کارمو از دست دادم
    میخواستم ببینم چی کار کنم منو راهنمایی کنید

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : گم شدم..

    متاسفانه در بعضی خانواده ها مثل شما فرزندان با پدر و مادر و بلعکس نمیتونن باهم سازگاری مناسب داشته باشن و یا حتی مکالمه سالم و محبت امیز . یکی از دلایل پرخاشگری پدر شما نظامی بودن هست . شما با نظام آشنایت نداری ولی نظام بر عقیده و حالات روانی و روحی یک فرد شدیدا تاثیر میزاره و جوی رو بر اون حاکم میکنه که قابل تغییر نیست . نظام یعنی نظم و تابعیت . یک فرد نظامی هم همیشه باید کارهاش و برنامه هاش با نظم و ترتیب باشه و اگر غیر این باشه اعصاب و حالات روحیش بهم میریزه و بدتر سر خانواده خود این عصبانیت رو خالی میکنه .
    اما پسر خوب شاید شنیده باشی که خداوند در قران می فرماید که تمام امور پدر مادر خود را غیر از خلاف شرع و کفر ورزی را اطاعت کنید و از همه مهم تر به پدر و مادر خود نیکی کنید حتی اگر کافر باشن .
    شما نباید تحت هیچ شرایطی کنترل خودتو مقابل پدر و مادرت از دست بدی و جوابشونو بدی حتی اگر به تو ناسزا بگن . باید از خداوند کمک بخوای و صبور باشی
    بهترین راه حل مشکلات هم گفتگو سالم و صحیح هست . گفتگویی که جبهه گیری و دفاعی از جانب دو طرف درکار نباشه . همین کاری که شما کردی یعنی جبهه گیری علیه مادرت اصلا کار درستی نیست .
    شما در ( موقعیت و زمان و مکان ) مناسب و با ملایمت و مهربانی و بدون تند خویی باید با پدر و مادر خودت صحبت کنی و مشکلات و اختلافات رو مطرح و راه حل های گوناگونی رو برای حلش پیش بکشین . در طول گفتگو هم اصلا موضع گیری و پرخاش نکنید و کاملا دوستانه و صمیمی این گفتگو رو انجام بدید .
    در اخر ان دو پدر و مادرت هستن و باید صبوری پیشه کنی و در این راه از خداوند هم کمک بخواه تا انشالله اوضاع درست بشه
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گم شدم..

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهدی 21 نمایش پست ها
    سلام
    اسم من مهدی هستش.من 21 سال دارم.من با خانوادم خیلی مشکل دارم.مشکل من از اینجا شروع میشه که از پدرم بی نهایت متنفرم.و برای این حرفم هم دلایلی دارم
    از بچه گی یادم میاد پدرم دست بزن داشت شدید.پدرم یه ادم نظامیه.برای مثال یه مدت من هر روز صبح با پدرم می رفتم مدرسهپاوون موقع چون بچه بودم و یکم مسیرم برام دور بود با پدرم می رفتم.یه روز اتفاقی هممون خواب موندیم.فکر می کنم ساعت خونمون خراب شده بود.پیش میاد به هر حال.پدرم به من گفت سریع حاضر شو من دیرم شده باید برم سر کار خودم هم برم.چون نتونستم صبحانه بخورم مادرم گفت صبر کن برات میوه بشورم ببری بخوری.از اون طرف پدرم هی میگفت کجا موندی.به مادرم گفتم سریع باش میشناسیش که..
    اخر سر تارفتم تو ماشین همون لحظه یه چک محکم به من زد.من اون موقع اول یا دوم راهنمایی بودم.
    این فقط یکی از کارهاش بود.فحاششی های شدید. کتکها ی شدیدو..
    چند روز پیش من با مادرم سر یه موضوعی دعوام شد.الان من 21 سالم هستش.از عادت های تخییلی مادرم اینه که وفقتی میبینه دعوا به نفعش نیست شروع به فحاششی میکنه...من هم طبق معمول شوع کردم به دفاع از خودم و جواب دادن به فحش هاش.یه چند روززی با هم صحبت نمی کردیو تا اینکه دید من ازش عذر خواهی نکردم دعوا رو به بابام گزارش داد.و علت دعوامون هم این بود که ما یه مسافرت 1-2 روزه داشتیم.من قبل از این مسافرت انگشتم تاندونش و اعصابش قطع شدهبود و یه عمل کوچیک داشت .موقع درست کردن اتش شد و من ودامادمون رفتیم سر اتش.من یه مدت قرص اعصاب استفاده می کردم به علت مریضی که داشتم. وواقعا خوابم میومد.مادرم هم می دونست من مصرف دارم.ساعت 1 شب بود و هنوز شام نخورده بودیم.من رفتم بخوابم. دامادمون هم رفت اتش درست کنه مادرم هی به من می گفت خجالت نمی کشی اینجا خوابیدی اوون داره اتیش درست می کنه؟؟ من برای نشنیدن حرفاش با اوون وضع دستم رفتم سر درست کردن اتش. نمیدونم چی شد از شانس گندم اوون یکی دستم هم سوخت دیگه بهم می گفت سوسول و تیتیش مامانی..حالا بیا به اینا بفهمون دستم بد جوری سوخته...
    اومدیم خونه بحثش پیش اومد من هم از خودم دیگه بیخود شده بودم دیگه حرصم دراومد.جوابشو دادم. شروع به فحاشی کرد.. من هم جوابشو دادم.
    حالا به پدرم هم که گفت پدرم هم بدون اینکه بپرسه چی شده بامن دعوا کرد که چرا به زنم جواب دادی.حالا بیا به این بفهمون که زنت هر چی از دهنش الفاظ رکیک در اومده نثار من کرده..
    پدرم:نه اون این کار نمی کنه..اصلا حق نداشتی بهش چیزی بگی. دیگه منم زدم به سیم اخر و از کوره در رفتم. که تو که اصلا تو باغ نیستی واسه چی بدون این که بدونی الکی قضاوت میکنی؟
    خلاضه مطلب از اون موقع به بعد کارمو از دست دادم
    میخواستم ببینم چی کار کنم منو راهنمایی کنید

    با توجه به اینکه شما در هر حالتی باید به پدر و مادرت احترام بذاری ...

    اینم در نظر باید بگیری که شما در سنی هستی که خانواده باید به شما احترام متقابل رو رعایت کنن ...

    ولی اینکه دست شما آسیب دیده و مادرتون درک نکرده ... خب میتونستید فقط در کنار داماتون باشید و کمکش کنید تا هم حضورتون باعث تموم شدن گله های مادرتون بشه و هم اینکه دست دیگه تونو نسوزونید ...

    در ضمن علت مصرف داروهای اعصاب رو نمی دونم ... ولی اگه منع پزشکی نداشته باشه شما میتونستید اونارو در ساعت دیگه ایی مصرف کنید ...

    تا در وسط مهمونی با خوابیدنتون حساسیت رو زیاد نکنید ...

    چون داروهای اعصاب گاهی باعث به هم خوردن توازن هورمونی میشه ...

    و این بدخلق شدن سما ممکنه باعث همون اختلال باشه ...

    که بهتون توصیه میکنم از همون پزشک معالجتون راهنمایی و مشاوره بخوایت ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4258
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : گم شدم..

    مرسی از بابت راهنماییتون .راستش خودم هم این حرفتون رو قبول دارم. نمیدونم من و پدرم در کل رابطه خوبی نداریم.و اینم می دونم که نه تنها من، داداشم و خواهرام هم همین مشکل رو دارن.و ایینکه زندگی بدون مشکل هم شیرینی نداره..به هر حال ما یعنی کل خانوادم همیشه سعی داریم که مراعات این حال پدرم رو بکنیم. و این جور مشکل ها معمولا خیلی دیر بخ دیر خوشبختانه تو خانوادمون اتفاق میوفته .
    به هر حال از راهنماییتون متشکرم.

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گم شدم..

    خب اقا مهدی ...

    بخاطر مشکلات اقتصادی و زیادی که الان پدرا دارن ...

    اونا خیلی کم طاقت و بی حوصله شدن ...

    بهترین کارم اینه که صبور باشیم و درکشون کنیم ...

    راستش شاید مسخره بنظر بیاد ولی گاهی استفاده از بعضی عرقیات آرامبخش موثرن و اونارو آروم میکنه ...

    به هرحال پدر و مادر احترامشون خیلی واجبه ... حتی اگه خیلی بداخلاقم باشن

    پس بهتره ما جونا کاری که باعث ایجاد تنش و برخورد میشه انجام ندیم ...

    تا هم اعصاب اونا و هم اعصاب ما راحت باشه و ارامش خونه به هم نخوره

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2762
    نوشته ها
    532
    تشکـر
    119
    تشکر شده 641 بار در 289 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گم شدم..

    ازدواج کن برو خونه سر خونه زندگیت !

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد