نوشته اصلی توسط
مهدی 21
سلام
اسم من مهدی هستش.من 21 سال دارم.من با خانوادم خیلی مشکل دارم.مشکل من از اینجا شروع میشه که از پدرم بی نهایت متنفرم.و برای این حرفم هم دلایلی دارم
از بچه گی یادم میاد پدرم دست بزن داشت شدید.پدرم یه ادم نظامیه.برای مثال یه مدت من هر روز صبح با پدرم می رفتم مدرسهپاوون موقع چون بچه بودم و یکم مسیرم برام دور بود با پدرم می رفتم.یه روز اتفاقی هممون خواب موندیم.فکر می کنم ساعت خونمون خراب شده بود.پیش میاد به هر حال.پدرم به من گفت سریع حاضر شو من دیرم شده باید برم سر کار خودم هم برم.چون نتونستم صبحانه بخورم مادرم گفت صبر کن برات میوه بشورم ببری بخوری.از اون طرف پدرم هی میگفت کجا موندی.به مادرم گفتم سریع باش میشناسیش که..
اخر سر تارفتم تو ماشین همون لحظه یه چک محکم به من زد.من اون موقع اول یا دوم راهنمایی بودم.
این فقط یکی از کارهاش بود.فحاششی های شدید. کتکها ی شدیدو..
چند روز پیش من با مادرم سر یه موضوعی دعوام شد.الان من 21 سالم هستش.از عادت های تخییلی مادرم اینه که وفقتی میبینه دعوا به نفعش نیست شروع به فحاششی میکنه...من هم طبق معمول شوع کردم به دفاع از خودم و جواب دادن به فحش هاش.یه چند روززی با هم صحبت نمی کردیو تا اینکه دید من ازش عذر خواهی نکردم دعوا رو به بابام گزارش داد.و علت دعوامون هم این بود که ما یه مسافرت 1-2 روزه داشتیم.من قبل از این مسافرت انگشتم تاندونش و اعصابش قطع شدهبود و یه عمل کوچیک داشت .موقع درست کردن اتش شد و من ودامادمون رفتیم سر اتش.من یه مدت قرص اعصاب استفاده می کردم به علت مریضی که داشتم. وواقعا خوابم میومد.مادرم هم می دونست من مصرف دارم.ساعت 1 شب بود و هنوز شام نخورده بودیم.من رفتم بخوابم. دامادمون هم رفت اتش درست کنه مادرم هی به من می گفت خجالت نمی کشی اینجا خوابیدی اوون داره اتیش درست می کنه؟؟ من برای نشنیدن حرفاش با اوون وضع دستم رفتم سر درست کردن اتش. نمیدونم چی شد از شانس گندم اوون یکی دستم هم سوخت دیگه بهم می گفت سوسول و تیتیش مامانی..حالا بیا به اینا بفهمون دستم بد جوری سوخته...
اومدیم خونه بحثش پیش اومد من هم از خودم دیگه بیخود شده بودم دیگه حرصم دراومد.جوابشو دادم. شروع به فحاشی کرد.. من هم جوابشو دادم.
حالا به پدرم هم که گفت پدرم هم بدون اینکه بپرسه چی شده بامن دعوا کرد که چرا به زنم جواب دادی.حالا بیا به این بفهمون که زنت هر چی از دهنش الفاظ رکیک در اومده نثار من کرده..
پدرم:نه اون این کار نمی کنه..اصلا حق نداشتی بهش چیزی بگی. دیگه منم زدم به سیم اخر و از کوره در رفتم. که تو که اصلا تو باغ نیستی واسه چی بدون این که بدونی الکی قضاوت میکنی؟
خلاضه مطلب از اون موقع به بعد کارمو از دست دادم
میخواستم ببینم چی کار کنم منو راهنمایی کنید