با سلام
خسته شدم.هیچ کس نیست باهاش درددل کنم.تا اینکه امشب اینجا پیدا کردم
واسه اینکه متن زیاد طولانی نشه میرم سر اصل موضوع
مدتها بود هکه دختر خالمو بهم پیشنهاد میدادن.منم حس خوبی بهش داشتم ولی همیشه میگفتم نه.من 26ساله دختر خالم 20ساله.من مغرورم میترسیدم برم جلو قبول نکنه.
ی روز بهم اس ام اس داد.حدود 8ماه پیش.این اولین اس ام اسی بود که میداد.ما باهم بزور سلام احوال پرسی میکردیم.چون توی ی شهر نیستیم هیچ ارتباطی باهم نداشتیم. اس ام اس اون شد آغاز ی رابطه خیلی قشنگ.رابطه ای که بارها و بارها جفتمون اعتراف کردیم که چرا زودتر باهم ارتباط برقرار نکردیم.من بهش دل دادم.عاشقش شدم.ولی فهمیدم اون ی پسری دوست داره.خانوادها هم کاملا در جریان هستن.تنها مخالف خالمه که اونم کم کم داره رازی میشه.اما دختر خالم هنوز شک داره به انتخابش.2ساله با اون پسره ارتباط داره.من بهش گفتم زودتر تکلیف خودت مشخص کن که بدونی چجوری باید رفتار کنی باهاش و ...
من و دختر خالم تو این 8 ماه بارها همدیگه دیدیم.باهم بیرون رفتیم.جوری بامن رفتار میکنه که گاهی فکر میکنم فقط من توی زندگیشم.گاهی هم زنگ میزنه گریه میکنه.از عشقش به پسره میگه از مشکلات سر راهشون میگه.منم دلداریش میدم.به آینده امیدوارش میکنم.میگم همه چی بسپار به خدا.اگر خیر باشه حتما بهش میرسی
ما دوتا هر روز باهم تلفنی در ارتباطیم.وقت زیادی باهم سپری میکنیم روزانه.همدیگه خیلی دوست داریم.عاشقشم.ولی بهش نگفتم.دارم کمکش میکنم به اون پسره برسه.هربار که باهاش حرف میزنم بعدش دلم میگیره.وقتی میدونم ی روز باید ازش جداشم.روز به روز واسم سخت تر میشه.عاشق یکی باشی ولی تلاش کنی که به یکی دیگه برسه.
نمیدونم چکار کنم.نمیدونم تا کی میتونم بهش نگم که عاشقشم.اصلا نمیدونم بگم یا نگم.میترسم بگم خودمو خالی کنم،آش نخورده دهن سوخته بشه.فکر کنه میخام از اون پسر دورش کنم.
بارها و بارها گفته چرا زودتر باهم ارتباط برقرار نکردیم.این حرفش بیشتر عذابم میده.چون اگه لجبازی نمیکردم شاید الان زیر یک سقف بودیم
لطفا راهنمایی کنید.دارم کم میارم.
با تشکر