باسلام..
من19سالمه ودانشجوی ترم دومم،درواقع ازابتدای امسال وارد دانشگاه شدم..پارسال که کنکورداشتم خیلی سال سخت وپراسترس وسردرگمی برام بود مخصوصابعدازاومدن نتیجه های کنکورکه معلوم شد قراره همچنان توی شهرخودم بمونم ودانشگاه برم..قبل ازنتایج ارزوم بود که یه شهردیگه قبول شم واز محیط خونه کاملا دور ومستقل شم،این ارزو تقریبا فکر کردم قراره به واقعیت تبدیل شه تا اینکه نتایج اومد..اون لحظه که نتیجمو دیدم دنیاروی سرم خراب شد؛چشام قفل شده بودن روی صفحه مانیتور...باورش خیلی واسم سخت بود خیلی،تا نیم ساعت داشتم گریه میکردم..ازهمه دنیا شاکی بودم
خلاصه از اون روز به بعد تقریبا،من دیگه خود واقعیمو گم کردم دیگه به هیچی و هیچکس تا الان اهمیت نمیدم..خیلی چیزا رو نمیبینم ،از خیلی اتفاقای ساده سر در نمیارم خلاصه بگم..شدم یه ادم بی خاصیت که خیلی حضور کم رنگی توی زندگی داره تا جایی رسیدم که از معدل 18،19دبیرستان رسیدم به مشروطی توی دانشگاه..راهمو و خودمو کاملا گم کردم،هیچی مثل قبل خوش حالم نمیکنه حتی هیچکس(کسایی که دوستشون دارم)
و حالا دلیل اینکه میخاستم ازخونه دورباشم:من مشکلات خیلی اساسی و رابطه بدی بامادرم دارم،مخصوصااز زمان شروع نوجوانیم(از13سالگی)..هر روز بحث ودعوا داریم سر چیزای مختلف وحتی چیزای ساده وپیش پا افتاده مثل غذا خوردن یا نوع غذاو...من مثل یه خارم تو چشمای مامانم نمیدونم چرا،هرکاری که میکنم یا هرچیزی که میگم بلافاصله جبهه میگیره ودعوا راه میندازه
بابام همیشه وساطت میکنه وپشتمه اما همونم بیچاره زیاد درامان نیست از فحشا ودری وری های مامانم خلاصه بهتون بگم بهترین راه حل واسه من دور بود که بهش دل بسته بودم اما نشد وداغونم کرد
واینکه مشکلات من با مامانم مثل مشکلات عادی مادر دخترای نوجوون دیگه نیست مشکل من اینه که مامانم وسواس تمیزی وکاری داره و کاملا ادم خودخواهیه که روز به روزم بیماری وسواسش بدتر میشه وزندگی هممون رو فلج کرده..خیلی منفی گراست طوری که اعتمادبه نفس من و خواهرمو کامل ازبین برده و خونه نشینمون کرده..احساس میکنم کاملا توخالی وفلج شدم...
لطفا نظرات وپیشنهاداتتون رو بهم بگید...