سلام
برای فراموش کردن کسی که عاشقش بودم و تا پای مراسم ازدواج پیش رفته بودیم باید چیکارکنم؟؟
سلام
برای فراموش کردن کسی که عاشقش بودم و تا پای مراسم ازدواج پیش رفته بودیم باید چیکارکنم؟؟
هیچی به خدا توکل کن و سر خودتو به کارای دگ گرم کن و سعی کن بهش کم تر فک کنی اولاش سخته بعد عادی میشه
سلام . خیلی دوران سخت و غداب آوریه . ولی به این فکر کن که این صلاح خدا بوده و حتما خدا واست یه سرنوشت قشنگتری رو قراره رقم بزنه .
بهش فکر کن و این موضوع رو بپذیر .
منتظر روزهای خوبی باش که خدا واست رقم میزنه عزیزم.
چه بامزه
صبر عزیزم
باید صبر کنی تا زمان بگذره
همین شخصی که گفتم 4 سال باهم بودیم.ازم یه فیلمداره توو رستوران.یه جور خاستگاری بود
به نظرتون میتونه بعدا با اون فیلم کاری کنه؟مدرک بشه؟
آخه چیز خاصی نبود فقط سوپرایز بود توو رستوران که حلقه آورد و بعدش نشستیم حرف زدیم همین
بهتره كه اون فيلمو پاكش كنه چون بعدا شايد عليه تو ازش استفاده كنه
سعی کنید دیگر هیچ ارتباطی چه حضوری و چه غیره با این فرد نداشته و هر چیزی که این فرد رو یاد شما میندازه از خود دور کنید و با مشغول کردن ذهن خون به کار و درس و ... این فرد رو گذشته اش رو فراموش کنید برای همیشه .
"اگر امیدی نداری ... امید بساز "
"あなた望を作る希望しない場合は"
..........................................
"
خب چه جوری آخه؟ چه جوری میشه که پاکش کنه؟؟
در ضمن من این مسأله رو قبلا با مامانم و تازگی ها با بابام در میون گذاشتم یعنی اونا هم در جریان فیلم هستن
به نظرم فيلم خاصي نيست كه نگرانش باشي . به قول خودت خواستگاري كرده ازت . خيلي نگرانش نباش . چون اون هم بايد به فكر آينده و آبروي خودش باشه
وای مرسی از دلداریتون
آره با بابام که صحبت کردم و موضوع رو گفتم اولش گفت آینده باید به شوهرت موضوع رو در میون بذاری که همچین چیزی بوده اما بعدش گفت نه اونطوری دیگه تا آخرش بهت مشکوک میشه
بابام میگه اگه روزی خاست بیاره فیلمو نشون بده به همسر آینده ت من خودم میگم که بعد از خاستگاری خودم بهشون اجازه دادم چند ماه باهم باشن تا بشناسن همدیگرو که توو اون مدت اون فیلمه رو هم درست کرده بودن
اينكه خانوادت ازت حمايت ميكنن خيلي عاليه . پس ديگه نگران هيچي نباش عزيزم.
یه چیز دیگه هم هست
یکی از عکسای بچه گیامو داده بودم بهش.اونم مال خودشو داده بود
اون عکس میتونه مشکل بشه؟مال بچگیامه ها!!
(به کنار از همه ی اینا بگم که ما واقعا عاشق هم بودیم و برا هم میمردیم ولی اون بیشتر منو دوست داشت حتی الان که 3 هفته س ازش خبر ندارم مطمینم حالش خیلی بده. منظورم اینه که به قول یکی از دوستام کسی که عاشقت بوده و به زور از هم جداتون کردن هیچ وقت در حقت کار بدی نمیکنه)
آره ازم حمایت میکنن چون من پا رو دلم گذاشتم. چون حرف رو حرفشون نزدمو با تموم عشقم گفتم هر چی شما بگین
علت جداییمون این بود که بابام میگه اونا از هر لحاظ از ما پایینترن مخصوصا از لحاظ فرهنگی
مشکل دیگه هم راهه دورشونه.البته فقط دو ساعت.توو شهر کوچیکی زنگی میکنن به خاطر همین میگه فرهنگ....
به نظرم اگه انسان با شخصيتي بوده ديگه فرهنگ و راه دور نبايد مانع ازدواجتون ميشده .
مگه حتما بايد طرف از 2 تا كوچه اونطرفتر باشه تا خانواده شش دونگ دلشون راضي باشه
ما مشاوره هم رفتیم متاسفانه اونم بعد از دو جلسه گفت نظرم منفیه
بابا میگه اون ادبش فرهنگش وضع مالیش قیافه ش قدش هیچیش با تو نمیخونه
روزی که داشتیم از مشاوره برمیگشتیم خیلی دادو بیداد کرد رفت با مشاور دعوا کرد به دیوار مشت میکوبید توو خیابوون بلند بلند حرف میزد بابام میگه فرهنگشو همون جا نشون داد
منظور شما اینه که باید توو روی بابام وایمیستادم؟ آخه میترسم .به خدا خیلی میترسم هر کسی رو دور و برم دیدم که اینکارو کرده 99% زندگیش به آخر نرسیده.ازینم میترسم که اگه یه روز واقعا اخلاقش عوض شه نمیتونم برگردم پیش خونوادم چون میگن انتخاب خودت بود
پس باباي شما هم مثل خيلي از باباها منتظر يه شاهزاده خوش قد و قيافه و ثروتمنده
من نگفتم تو روی بابات وایسی . من میگم حداقل میتونستی به بابات بگی درسته مشکلش تو اخلاقشه ولی منو عاشقانه دوست داره و منم دوسش دارم .فرصت بده تا کمکش کنم سطحشو بالاتر ببره ...
میتونستی منطقی همه چی رو حل کنی ..
یه لحظه با خودت فکرکن .. یه پسر پولدار با قیافه با اون قدی که دلخواه باباته بیاد باهات دوست بشه حلقه بخره عاشقت کنه . دمه اخر باباش بگه این دختره قدش کوتاه بزرگه به ما نمیخوره .. خدایی خودت باشی دلت نمیشکنه ؟؟ آؤزوی مرگ نمیکنی ؟؟ شوک روحی بهت نمیخوره ؟؟؟
برای من حتی لحظه ای راحت نبوده این فراموشی. الان سه هفته س که از هم جدا شدیم خطمو عوض کردم دانشگاهم با بابام یا داییم میرم یعنی دیگه هیچ ارتباطی نداریم اما خیلی بهش فک میکنم گریه میکنم گاهی عذاب وجدان میگیرم که تقصیر من بوده باید از اول به خونواده م میگفتم تا از همون اول نظر منفیشونو میگفتن به خدا حالم خیلی بده فقط توو این مدت امتحانام باعث شده یکم سرم مشغول شه
باشه حالا که تموم شده دیگه . ولی یاد بگیر تو زندگی کسی رو الکی عاشقه خودت نکن . هیچکس دوست نداره با دلش بازی بشه مخصوصا لحظه آخر .
بعد یادبگیر کسی که عاشقته و دوسش داری . عاشقانه پست سرش وایسا و پشتشو خالی نکن ..........
مطمن باش یه روزی یه جایی کسی دلتو میش************ه اونوقت میفهمی نتیجه کارت بوده ... من سرزنشت نمیکنم که از حرفه پدرت اطاعت کردی .. ولی کار خوبی هم نکردی که از کسی که میدونی اینقد دوست داره دفاع نکنی و یا حتی تلاش نکنی که درستش کنی ...
من تصمیم جدی گرفتم چون میدونم دیگه این کار شدنی نیست.اگه بشه هم اون دیگه از چشم بابام افتاده البته از اولم توو چشم نبود.ازون روزم که دوبار با بابام ز زده و حرف زده یکم بد حر زده بود واسه همین میگم دیگه کلن نمیشه
بعدشم چرا اینجوری میگی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ؟؟؟؟؟؟ من بهش ظلم یا خیانت که نکردم.در ضمن من روز اول یه حرفی بهش زدم.بهش گفتم اگه روزی بیاد که من بخوام کسی رو دوست داشته باشم اگر بابام به هر دلیلی بگه نه منم میگم چشم.حتی اگه به قیمت شکسته شدنه دلم باشه
چرا باید دوسم نداشته باشه؟من اگه میرفتم و روزی به حرف بابا میرسیدم اونوق جواب منو کی میداد؟توو جامعه ای که به زن طلاق گرفته اندازه نوک سوزن ارزش نمیدن و همه ی نگاها بهش یجوریه که انگار قتل کرده، اونوقت من باید چیکار میکردم؟بابا میگه تو گناه نکردی چون از روی ترحم ازدواج کردن و قربانی شدن اشتباهه و چون از اول بهش گفته بودی که نظر من نظره بابامه
حرف های شما درست . ولی قبول کن که شما مقصر بودید . ناراحت نشو .بچذیر که اشتباه کردی ..
یه سوال دارم .. پدرشما که به قدش قیافه ش پولش ایراد گرفته و از اول هم تو چشم نبوده . چرا اجازه داد تا این حد پیش برید جلو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
که حلقه بگیره که تااین حد عاشقت بشه . تا اینحد دوست داشتنشو بهت بفهمونه که الان خودت بگی میدونی ممکنه حالش خوب نباشه .
میدونی شکست عاطفی . شکست روحی . یعنی چی ؟؟؟
بنظرت اون پسره چی باید بخودش بگه ؟؟؟ بگه گناهم این بود قیافمو پدر عشقم نپذیرفت؟؟؟؟؟؟ قدمو نپذیرفت ؟؟؟؟ اگه تو عصبانیت حرفی یا کاری کرده . ب پای تمام فرهنگ خونوادش بذاره ؟؟؟؟
خیلی سخته ... میدونم شما هم ضربه دیدی .ولی باید از کسی که دوستت داره دفاع میکردی .. حداقل به پدرت میگفتی من یه مدت باهاش رفتار میکنم توقعمو بالا میبرم تا حرف زدنش درست بشه .. نه اینکه دمه آخر پدرت بگه نه . تو هم بگی نه .. به همین راحتی . این که دوست داشتن و عشق نمیشه . این میشه به بازیچه گرفتن ...
خوب یه سوال دارم ...
اگه فردای دیگه با یه پسر پولدار که قدشو قیافشو پدرت بپذیره ازدواج کردی و فهمیدی روابط نامشروع داره .رفیق باز .. تورو واسه فقط به اسم زن داشتن میخواد چکار میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
ببخشید این حرفو میزنم .. تو قراره با عشقت زندگی کنی نه پدرت ..که ممکنه از قد اون خوشش نیاد ...
ناراحت نشید این حرفو میزنم .بعضی اوقات خوبه مشکلاتو از یه زاویه دیگه نگاه کرد که ببینی چیکار کردی
حلقه گرفتن و اون فیلم... مربوط به چند ماه پیشه که هنوز نیومده بودن خاسنگاری و بابامم خبر نداشت
بعدشم بابا اگه بی انصافی میکرد از همون اول میگف نه.اما بهشون گف چن جلسه همدیگرو بشناسیم مشاورم بریم تا ببینیم چی میشه.بابا الان به من میگه من نظرم از اول منفی بود اما به خاطر تو و به خاطر اینکه دلت نشکنه خاستم تا مرحله ی آخر برم و بهت ثابت کنم به درد هم نمیخورین
خب من که قرا نیس بدون اطلاع و تحقیق دلمو راحت بدم و ازدواج کنم. تحقیقات قبل ازدواج یا مشاوره بخاطر فهمیدن همین روابط نامشروع و رفیق بازیه ک میگین دیگه
تجربه تلخ من به خاطر اشتباه خودمه.از نظر بابام اونا یه خاستگار بودن ک برای هر دختری میاد و ممکنه نشه و برگرده
خواهش میکنم الان یه راه چاره بدین به من.من خیلی دعا میکنم شب و روز برا آرامش اون بعد برا خودم دعا میکنم.که حالش زودتر خوب بشه و فراموش کنه.حداقل بخاطر اخلاق بابام که نمیتونه باهاش کنار بیاد بکشه کنار و با خودش بگه بهتر که نشد
مگه نمیگن برا پسرا راحتتره؟؟؟؟مگه نمیگن پسرا راحتتر فراموش میکنن؟؟؟؟؟
شما هیچ جوره نمیخواید قبول کنی که اشتباه کردی ..... فقط نمیدونم چرا مشکلتو اینجا بیان کردی .. اینجا نه دادگاه نه حکم صادر میکنن که اینقد پافاشری میکنی که تو پدرت اشتباه نکردی ....
اینجا مشاوره س .. یعنی نظرات بقیه رو از دیدگاه های متفاوت میفهمی نسبت به مشکلت .. ...
دوست داشتم یک لحظه جای پسره بودی اونوقت حرفه منو قبول میکردی ...
یه سوال دارم ...
شما که فرهنگتون بالاس همه چیتون خوبه ... کسی که عاشقه شما میشه و دوستتون داره .... پدرت میخواد باهاش زندگی کنه زیر یه سقف که به قدش و قیافه ش و.... گیر میده ...
یا باید اول به دل شما بشینه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعدش دوست عزیز .. ازدواج یعنی از خودگذشتگی یعنی تحمل . یعنی متعهد شدن ... نه اینکه همه اینها خلاصه بشه تو حرفه پدرتون وشما بگید چشم ...
بعضی اوقات باید بخاطر کسی که دوستتون داره جنگید ....
من قبول کردم که اشتباهه من بود.حتی نه پدرم.فقط و فقط خودم. اما الان ازینکه حالم بد باشه بیزارم چون خیلی بده شما لمسش نکردین نمیدونین واسه همین فقط میخام بدونم الان چیکار کنم؟ برا آینده م چیکار کنم؟
کی گفته برای پسرا راحت تره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
از خودتون میپرسم .. آدم تو زندگیش چندبار میتونه عاشق بشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟ اگر هزار بار ازدواج کنی . آخرش عشقه اولتو نمیتونی فراموش کنی ...
خیلی ها هستن که زنشون خیلی وقته فوت کرده و شوهره بچه هاشو داره بزرگ میکنه و ازدواج نمیکنه . من سراغ دارم .....
شما مفهموم واقعی عشق رو درک نکردید ... عشق یعنی جونتو هم واسش بدی .. عشق یعنی اونی که عاشقشی نفست بشه .
نه فکرم پیش اون نمیره
اه شما میخای منو دلداری بدی یا کمک کنی نتونم فراموشش کنم؟
اصن خود اونم مقصره چرا توو این چهار سال اقدام نکرد به بابام بگه که اگه نشد حالا به این روز نیفتیم؟؟چرا گذاشت اینقد وقت بگذره و وابسته هم بشیم
فکرم میره
همه میدونن این قضیه رو. پیش هر کی میشینم از همون حرف میزنه یا میپرسن که تونستی فراموشش کنی؟یا میگن ول کن به دردت نمیخورد اینجوری بور اونجوری بود....
خوب چه میشه کرد .. همیشه اینجوره ... . تویی که میدونی همه چی تموم شده باید بیخیال خودتو بگیری .توجهی نکن ...
یا جوابشونو بده . هرکس گفتت اینجوری بود اونجوری بود . بهش بگو حالا که چی ؟ میخوای چی رو ثابت کنی . وقتی جوابشون رو یکبار دادی محترمانه . دیگه حرفی نمیزنن ..
بعدش اینکه خودتو سرگرم کن .آهنگ گوش بده . تصمیم بگیر دوباره به روال زندگی کردن برگردی ... قبلا چکارمیکردی ؟ دوست صمیمی داشتی . چطور وقتتو پر میکردی .حالاهم همون کارو کن
الان نه اما بعد یه مدت میخام یه کسی رو دوست داشته باشم.الان احساس خلا میکنم .نمیخام الان باشه چون به اون شخصم ظلم میشه نمیخام جایگزین کنم میخام واقعا عاشقش باشم قبل از عاشق شدنم همه چی رو در نظر بگیرم که تجربه ی تلخمو دوباره تکرار نکنم
تورو خدا بگین که میشه
میخام زندگیم با عشق باشه
به نظر من هرکسی که وارد زندگیت میشه رو اول بده بابات ببینه ...
تویی که اخلاق پدرتو میدونی و حرفی هم نمیزنی ... پس بهتره تو یه رابطه بری که پدرت قبولش داشته باشه .اینجور میدونی دیگه اخرش مثل دفعه قبل نمیشه ...
شما چون بهش وابسته بودی .الان خیلی احساس تنهایی میکنی ... همه اولش اینجورن .ولی بزار یکم زمان بگذره ...
خودتو با درس . خودن رمان و... بگذرون تا کمی بهتر بشی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)