سلام
هدفم از این تایپیک ، بیان تجربیان همه کاربران از مشکلات و راه هایی که پیش گرفتند که مشکل شان برطرف شود.
و اینکه هدف دوم این تایپیک ، افرادی که افسردگی دارند یا داشته اند چه دستوراتی را انجام داده اند تا از درجه افسردگی شان کمتر شود.
هر فرد ، یک مشکل ! هیچکس تنها نیست
بریم سراغ مشکل خودم .
بنده از نظر شخصیتی ، عاطفی و شوخ طبع و کمی لجباز
سال چهارم ابتدایی و خرداد لعنتی ، پدر من بخاطر مشکلات زندگی دچاز بیماری دو قطبی شد که واقعا به مرز جنون رسید و با کمک دکتر واعظی الان خیلی خوب شده ولی با یک اتفاق دوباره افسردگی خفیف میگیره.
شرایط خیلی بد بود ، من تو سن بچگی و رو به نوجوانی بودم ، هرلحظه از این زندگی داشتم میبریدم چون قبل اون اتفاق پدر من کسی بود که باهم جمعه ها در خانه فوتبال بازی میکردیم و خیلی دردناک بود که ببینی پدرت در حین بهبودی هر روز باید چندین قرص بخوره و ماننده بیهوش ها رو زمین بیفته و هیچ احساسی نداشته باشه و وقتی بابای دیگران را ببینی قبطه بخوری.خلاصه پدر من بعد 2سال بهبودی یافتن و عموهام هوای ما راداشتن و بعد رفتن پالایشگاه برای کار و بعد از 6سال اونجا اخراجش کردن و به مدت 4سال بیکار بود و باز افسردگی امد سراغش و مادرم هم در این حین ناراحتی اعصاب گرفت و اون همین حالا هم از نظر روحی متعادل نیست.اون 4سال هم خوب نبود ، حرفای پشت سر و مسخره کردن پدرم ، خب بابای من بخاطر شیدایی که گرفته بود از نظر جسمی افت کرده بود و یک باره هم که بعد 6سال کار رفتن ، بیکار شد و دید زندگی هنوز میلنگه رفت تو فکر و دوباره حالت افسردگی برگشت ، اون موقع من باید کنکور می دادم به خاطر شرایط بد مالی ، من نمی تونستم برم کلاس قلم چی و از این چیزها و دلم دانشگاه ازاد میخواست که اونم هزینش بالا بود واینکه دولتی هم اگر میوردم ، هزینه راه و خورد و خوراک هم بالا میرفت و بهترین گزینه پیام نور بود که واقعا بدترین دوران زندگیم بود و دارم بازم زجر میکشم.خلاصه با این همه بدبختیا و سختیا و دیدن واقعیت ها دیدم باید از خیلی چیزها بزنم ، مسافرت ، ماشین ، لباس انچنانی و زندگی خوبی که یک جوان 19یا 20ساله باید انجام بده و داشته باشه
خلاصه بعضی مشکلات باعث میشه یکی از افراد خانواده ، زندگی و رویش تغییر بکنه .
در اون 6سال که پدرم کار میکرد یک تیکه زمین خرید و میگفت برای تو خونه میسازم ولی 4سال که بیکار شد مجبور شد، زمین را بفروشه و پولش بانک بگذاره تا زندگی را بگذرونیم ، پدر در اون حالت نرمال نبود که با پول زمین به کسب و کاری بزنه.
اولش که رفتم دانشگاه هی باخودم میگفتم خدایا چرا این زندگی منه ، من که تا این سن کار خلافی نکردم و چر این سهم منه و بقولی یه درد و دل بچانه با خدا ول یخب شرایط گذشت و گذشت تا اینجا که من دارم با این مشکلات نمیشه بگم میجنگم ولی دارم کنار میام که این واقعیته و باید رو خیلی چیزها پا بزارم.
ی زمانی حسرت زندگی بقیه رفقا را میخوردم : پدر و مادری که از نظر روحی خوبن و پول دار و بچه زیر پاش یه ماشین و پول تو جیبی زیاد و خونه هم داره هرموقع بخواد زن میگیره و حال میکنه.
ولی الان واقعیته را دیدم و درک کردم : برای اینکه نسل من سختی نکشه باید از روی موقعیت ، تصمیم بگیرم نه از روی احساساتم .
الان با واقعیت میگم : میدونم این زندگی برای من اینه نه ماشین نه زندگی ایده ال نه خانه که ازدواجم راحت باشه نه سرمایه پدر یکه پشتوانم باشه.
هر موقع زندگیم از نظر رفاهی خوب شد بعد ازدواج میکنه گرچه سخته روی غریزه دست بزاری ولی خب ، من تو زندگی سختی کشیدم نمی خوام بچم سختی بکشه.
از بس فکر کردم ، صورتم سیاه شده و صورتم به یک 27ساله میخورم و کمی موهام هم سفید شدن با اینا هم کنار امدم البته سخت بودا ولی میگم ، هر مویی که از من سفید بشه ، یک نفر دیگه خوشبخت میشه .
الان هم بازم میگم شرایط سخته و چه نظر مالی و چه نظر روحی در خانواده ولی خب سعی کردم تا حدودی از تنش و افکار دور باشم.برای همین در تایپیک قبل گفتم ، از اینده میترسم چون شرایط زندگی منو ترسونده .
تجربه ای که می تونم بهتون بگم اینه : همیشه سعی کنید با واقعیت کنار بیایید و گرنه واقعیت شما را میبلعه !و همیشه به خودتون بگید تو هز زندگی سختی هست و ما هم جز اون همه زندگی هستیم.سعی کنید تو شرایط یا جایی نرید که از نظر روحی شما را مورد رنجش قرار میدهند..
و د راخر سعی کنید تصمیمات خودتون را حتی اگر شده عقب بندازید ولی بخاطر شرایط خانوادگی از اون تصمیم یا کار یکه دوست دارید ف چشم پوشی نکنید .
من ازاد دوست داشتم ولی بخاطر شرایط مالی بد ، رفتم پیام نور ولی اگر یک سال صبور بودم ، الان دانشگاه ازاد بودم ، چرا چون یکسال بعد از ورودم به دانشگاه ، پدرم تونست زمین را بفروشه.
و یک نصیحت از من که کوچکتر از شما هستم ، همیشه سعی کنید راه را مستقیم برید !!و نه فرعی . و در کاری زیرو و کشی نکنید چرا که عاقبتش ، خوشایند نیست، انجام دادم که میگماااا..چون من از راه فرعی رفتم
اگر غلط املایی دارم ببخشید ، بخاطر تند تایپ کردنه