نوشته اصلی توسط
اولدوز
سلام من 24 سالمه نمیدونم من مقصرم یا خانوادم به که به اینجا رسیدم واون اینه که برای پر کردن تنهایام، کمبود های زندگیم، نداشتن محبت و حامی، خلاهای زندگیم چند سالی هست که به دوستی های تلفنی عادت کردم و اینجوری تنهایامو پر میکنم چون کسی ندارم که درکم کنه منو بفهمه سر این موضوع همیشه با خانوادم درگیر بودم و چندباری موضوع فهمیدن و دعواهای مفصل و گوشیم ازم گرفتن و بدتر محدودم کردن به جای اینکه کمکم کنن و بپرسن دردت چیه و اعتماد که بهم داشتن از بین رفته این روند همیشگی بوده و واسه فرار از این شرایط به ازدواج فکر میکنم تا ازدواج کنم بلکه راحت شم ولی شرایط مناسبی فراهم نشده تا اینکه با یکی آشنا شدم که از هر نظر مناسبه و ایدهآله رابطه خیلی خیلی خوبی هم با هم داریم یه رابطه منعقول و منطقی ولی باز پنهانی چون فعلا اون قصدش دوستیه فقط و بارها بهم گفته که من فعلا به تو هیچ قولی ندادم ولی من میخوام این رابطه به ازدواج تبدیل بشه و به راحتی نمیخوام از دستش بدم و کنار برم واسه همین همه ی تلاشمو میکنم تا حفظش کنم ولی چقد میتونم اینجوری ادامه بدم چون خانوادم دوباره شک کردن این بار اگه بفهمن همه چی تمومه دیگه نه میتونم برم سر کار نه بیرون اصلا باید کلید زندگی خاموش کنم و بمیرماز یه طرفم من ادم نیستم نباید زندگی کنم حالا که یکی هست که دوسش دارم و باهاش به آرامش میرسم و اون بزرگترین شانس و فرصت زندگیمه چیکار کنم از همه چی سیر شدم میخوام به خودم این فرصتو بدم ولی چه جوری؟