نوشته اصلی توسط
devilman
من يه پسر 32 ساله ام پدرم سال 75 فوت كرده و 3 تا فرزنديم كه يه خواهر يه برادر دارم من بچه وسطيم مدرك كارشناسي كامپيوتر دارم ولي توي يه شركت خصوصي دارم حسابداري مي كنم كه درآمد ماهيانه ام 12000000 ريال خواهرم ازدواج كرده و يه پسر كوچولو داره برادرم كه از من يه سال بزرگتره ازدواج كرده بود كه تازه گيا جدا شدن و الان پيش ماس. مادرم 1/5 سالي ميشه كه سرطان انسداد روده گرفته و دو بار عملش كردن و خودشم از نوع بدخيم.از موقعي كه پدرم فوت كرده يك احساس پدري نسبت به خانواده داشتم و تمام مشكلات رو سعي كردم خودم به تنهايي انجام بدم كه انجام تمامي مشكلات خانواده خيلي برام سخت بوده و هست. موقع درس خوندن سعي كردم خوب درسامو بخونم شاگرد زرنگي بودم و تمام هزينه هاي تحصيل م رو خودم درميوردم. توي دانشگاه بخاطر جزوء هام و تدريس خصوصي كه ميكردم با خيلي از دخترا در ارتباط بودم ولي بخاطر مسائلي نمي خواستم بحث ازدواج اينا رو در خونمون پيش بكشم ولي الان ديگه نمي خوام مجرد بمونم. مريضي مامانم از يه طرف و مشكلات و مسايلي از قبيل دير ازدواج كردن برام آزار دهنده شده فكر ميكنم كه چه عواقبي در آينده خواهد داشت استرس مي گيرم.مامانم جون مريضه نمي تونه خودش واسم خواستگاري بره خواهرم هم درگير پسر كوچكشه. و در ضمن يه ذره مشكل پسندم تا حالا مامانم هر چند خواستگاريي كه رفته من خوشم نيومده .در ضمن اونا الان ميگن خودت پيدا كن ولي چون من هر روز صبح ميرم سر كار و شب ميام اصلا وقت نمي كنم