نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: تنهایی و افسردگی

867
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4732
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    تنهایی و افسردگی

    سلام.من دختری 19 ساله ام ، یه مدتی هست که احساس می کنم افسردگی دارم،تقریبا بعد از اینکه کنکور دادم اینطوری شدم و حال و هوام عوض شد،انگار به برهه ی دیگه ای از زندگی پا میزاشتم و این باعث شد یه تغییراتی بکنم که اصلا دوست نداشتم.من همیشه یه دختر پرانرژی و پر ذوق و شوق بودم که به قول بچه های فامیل به جرز دیوار هم می خندیدم! اما خیلی وقته که دیگه انرژی قدیم رو ندارم.نمیدونم دقیقا علت افسردگیم چیه؟چیزی که خودم احساس می کنم تنهاییه،شاید به معنای واقعی کلمه خیلی تنها نباشم و افرادی رو در کنارم داشته باشم اما هیچ کدوم نیاز واقعی من رو برطرف نمی کنن.من همیشه دلم می خواست یکی رو داشته باشم که حرفم رو بفهمه ، باهام راجب هر چیزی حتی کارای روزمره حرف بزنه،شاید مثل یه خواهر بزرگ تر از خودم.
    من رابطه ی صمیمانه ای با پدر و مادرم ندارم،نه به این معنا که رابطه ی بدی داشته باشم ، در واقع اونا هیچ وقت حرف و منظور من رو نمی فهمند و این باعث میشه خیلی حرفا رو بهشون نزنم،چون همیشه بعدش دعوا میشه و این منم که مقصر داستان می شم.خسته شدم از بس همه چیز رو براشون توضیح دادم و سر هر چیز الکی بحث کردم.، اونا خیلی حساسن و در مورد مسائلی که برای خیلی ها حل شده است مدام نگرانند و جنگ اعصاب راه می ندازن.کلا تو خونه خیلی کم حرف می زنم،یه چیزی می گم که خودم رو هم به خنده میندازه اما واقعا احساسش کردم،انقدر هیچ کس رو ندارم که باهاش حرف بزنم دایره لغاتم ضعیف شده ، مثلا همین که راجب به یه موضوع خاصی بخوام صحبت کنم باید دنبال کلمه بگردم و تو ذهنم خالیه . انگار بعد از مدت ها یکی یه سوال ازم می پرسه و من برای جواب دادنش باید مغزمو ت************ بدم که گرد و غبارش بتکه و دنبال کلمه بگردم.
    هیچ وقت هم دوست پسر نداشتم ، یعنی اصلا دوست نداشتم داشته باشم چون به نظرم خیلی کار احمقانه ایه و فقط آخرش واسه خودم پشیمونی میاره،البته این طرز فکرم چند وقتیه که تغییر کرده و به خاطر همین تنهایی بعضی وقتا فک میکنم داشتنش شاید بهم کمک کنه.دوست ندارم وارد این راه بشم،واسه همین دنبال ره حل های بهتر می گردم.همیشه بیشتر از اینکه به دوست پسر نیاز داشته باشم به دوست دختر نیاز داشتم!تنها امیدم داشتن یک دوست صمیمیه که از اول راهنمایی با هم بودیم و همدیگر رو کاملا درک می کنیم و خیلی به هم نزدیکیم،اون برام همیشه مثل یه خواهر می مونه،اما اون هم چند وقتیه که یه جوری شده،ینی دیگه مثل قدیم نیست که راجب همه چی با هم حرف بزنیم و با هام رک نیست ، قبل از اینکه برم دانشگاه ، با خودم گفتم حتما وقتی برم دانشگاه کلی دوست پیدا می کنم.....اما واقعا جای تاسف داره که هیچ دوست درست حسابی ای پیدا نکردم و همشون از لحاظ طرز فکر باهام متفاوتن.به نظرم دخترا خیلی بی حیا و بی فکر شدن،با هر کدوم حرف می زنم می فهمم چه طرز فکر پوچی دارن ، متاسفانه چون کلا آدم تاثیر پذیری ام خیلی وقتا ناخودآگاه رفتارم مثله اونا میشه....
    یه پسر دایی هم دارم که هم سن خودمه و از بچگی با هم هم بازی بودیم و خیلی رابطه صمیمانه ای داریم.احساس می کنم یه فرشته ست ! چون مثل اون هیچ پسری تا به حال ندیدم، پسری که اصلا فکر منحرفی نداره و همیشه به من به چشم یه خواهر نگاه می کرده و خیلی آدم رو راستیه، همین که اون رو دارم هم برای تا حدی جای امید داره ، اما کافی نیست....اون افکارش هنوز بچه گانه ست و حرفایی که با هم می زنیم چیزای سطحیه . همین افسردگی داره باعث می شه روز به روز بی تفاوت تر شم،فک می کنم وجود یه عشق تو زندگی خیلی بهم کمک می کنه تا بهبود پیدا کنم،اما متاسفانه اصلا حس عشق در من نیست و یه جورایی در قلبم رو بستم ، خیلی سر سخت و بی احساس شدم ،احساس می کنم کسی نیست که لیاقت عشقم رو داشته باشه ، چون تو ایران عشق خیلی بی معنی و کم رنگ شده و همه اهداف دیگه ای در سر دارن و یا به راحتی از عشقشون دل می کنن.وقتی فیلم ایرانی می بینم که توش دو نفر به هم ابراز علاقه می کنن ، حالم به هم می خوره،اصن هیچ حسی بهم دست نمی ده و فک می کنم دروغه محظه،هیچ هیجان و حس خاصی هم ندارم که با کسی وارد رابطه عاشقانه بشم ، مثلا دوستام که از عشق و روابط عاطفی با پسر ها حرف می زنن من بدم میاد،ولی دوست ندارم اینطوری باشم،چون این ها احساسات طبیعی انسانه ، و چون می دونم که آدمایی هستن که واقعا عاشق ان ، به همین دلیل دوست دارم این افکار از ذهنم پاک بشه . دنبال یه اتفاق خیلی خوش حال کننده می گردم که از ته دل بخندم.من خیلی پر حرفی کردم
    |smilingsmiley|، چون حرف تو دلم زیاده ، ببخشید! فقط خواهش می کنم کمکم کنید چون نمیخام ذره ذره نابود شم.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4735
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تنهایی و افسردگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فریماه نمایش پست ها
    سلام.من دختری 19 ساله ام ، یه مدتی هست که احساس می کنم افسردگی دارم،تقریبا بعد از اینکه کنکور دادم اینطوری شدم و حال و هوام عوض شد،انگار به برهه ی دیگه ای از زندگی پا میزاشتم و این باعث شد یه تغییراتی بکنم که اصلا دوست نداشتم.من همیشه یه دختر پرانرژی و پر ذوق و شوق بودم که به قول بچه های فامیل به جرز دیوار هم می خندیدم! اما خیلی وقته که دیگه انرژی قدیم رو ندارم.نمیدونم دقیقا علت افسردگیم چیه؟چیزی که خودم احساس می کنم تنهاییه،شاید به معنای واقعی کلمه خیلی تنها نباشم و افرادی رو در کنارم داشته باشم اما هیچ کدوم نیاز واقعی من رو برطرف نمی کنن.من همیشه دلم می خواست یکی رو داشته باشم که حرفم رو بفهمه ، باهام راجب هر چیزی حتی کارای روزمره حرف بزنه،شاید مثل یه خواهر بزرگ تر از خودم. من رابطه ی صمیمانه ای با پدر و مادرم ندارم،نه به این معنا که رابطه ی بدی داشته باشم ، در واقع اونا هیچ وقت حرف و منظور من رو نمی فهمند و این باعث میشه خیلی حرفا رو بهشون نزنم،چون همیشه بعدش دعوا میشه و این منم که مقصر داستان می شم.خسته شدم از بس همه چیز رو براشون توضیح دادم و سر هر چیز الکی بحث کردم.، اونا خیلی حساسن و در مورد مسائلی که برای خیلی ها حل شده است مدام نگرانند و جنگ اعصاب راه می ندازن.کلا تو خونه خیلی کم حرف می زنم،یه چیزی می گم که خودم رو هم به خنده میندازه اما واقعا احساسش کردم،انقدر هیچ کس رو ندارم که باهاش حرف بزنم دایره لغاتم ضعیف شده ، مثلا همین که راجب به یه موضوع خاصی بخوام صحبت کنم باید دنبال کلمه بگردم و تو ذهنم خالیه . انگار بعد از مدت ها یکی یه سوال ازم می پرسه و من برای جواب دادنش باید مغزمو ت************ بدم که گرد و غبارش بتکه و دنبال کلمه بگردم. هیچ وقت هم دوست پسر نداشتم ، یعنی اصلا دوست نداشتم داشته باشم چون به نظرم خیلی کار احمقانه ایه و فقط آخرش واسه خودم پشیمونی میاره،البته این طرز فکرم چند وقتیه که تغییر کرده و به خاطر همین تنهایی بعضی وقتا فک میکنم داشتنش شاید بهم کمک کنه.دوست ندارم وارد این راه بشم،واسه همین دنبال ره حل های بهتر می گردم.همیشه بیشتر از اینکه به دوست پسر نیاز داشته باشم به دوست دختر نیاز داشتم!تنها امیدم داشتن یک دوست صمیمیه که از اول راهنمایی با هم بودیم و همدیگر رو کاملا درک می کنیم و خیلی به هم نزدیکیم،اون برام همیشه مثل یه خواهر می مونه،اما اون هم چند وقتیه که یه جوری شده،ینی دیگه مثل قدیم نیست که راجب همه چی با هم حرف بزنیم و با هام رک نیست ، قبل از اینکه برم دانشگاه ، با خودم گفتم حتما وقتی برم دانشگاه کلی دوست پیدا می کنم.....اما واقعا جای تاسف داره که هیچ دوست درست حسابی ای پیدا نکردم و همشون از لحاظ طرز فکر باهام متفاوتن.به نظرم دخترا خیلی بی حیا و بی فکر شدن،با هر کدوم حرف می زنم می فهمم چه طرز فکر پوچی دارن ، متاسفانه چون کلا آدم تاثیر پذیری ام خیلی وقتا ناخودآگاه رفتارم مثله اونا میشه.... یه پسر دایی هم دارم که هم سن خودمه و از بچگی با هم هم بازی بودیم و خیلی رابطه صمیمانه ای داریم.احساس می کنم یه فرشته ست ! چون مثل اون هیچ پسری تا به حال ندیدم، پسری که اصلا فکر منحرفی نداره و همیشه به من به چشم یه خواهر نگاه می کرده و خیلی آدم رو راستیه، همین که اون رو دارم هم برای تا حدی جای امید داره ، اما کافی نیست....اون افکارش هنوز بچه گانه ست و حرفایی که با هم می زنیم چیزای سطحیه . همین افسردگی داره باعث می شه روز به روز بی تفاوت تر شم،فک می کنم وجود یه عشق تو زندگی خیلی بهم کمک می کنه تا بهبود پیدا کنم،اما متاسفانه اصلا حس عشق در من نیست و یه جورایی در قلبم رو بستم ، خیلی سر سخت و بی احساس شدم ،احساس می کنم کسی نیست که لیاقت عشقم رو داشته باشه ، چون تو ایران عشق خیلی بی معنی و کم رنگ شده و همه اهداف دیگه ای در سر دارن و یا به راحتی از عشقشون دل می کنن.وقتی فیلم ایرانی می بینم که توش دو نفر به هم ابراز علاقه می کنن ، حالم به هم می خوره،اصن هیچ حسی بهم دست نمی ده و فک می کنم دروغه محظه،هیچ هیجان و حس خاصی هم ندارم که با کسی وارد رابطه عاشقانه بشم ، مثلا دوستام که از عشق و روابط عاطفی با پسر ها حرف می زنن من بدم میاد،ولی دوست ندارم اینطوری باشم،چون این ها احساسات طبیعی انسانه ، و چون می دونم که آدمایی هستن که واقعا عاشق ان ، به همین دلیل دوست دارم این افکار از ذهنم پاک بشه . دنبال یه اتفاق خیلی خوش حال کننده می گردم که از ته دل بخندم.من خیلی پر حرفی کردم ، چون حرف تو دلم زیاده ، ببخشید! فقط خواهش می کنم کمکم کنید چون نمیخام ذره ذره نابود شم.
    سلام خوبی؟ من مشاور نیستم ولی به عنوان کسی که تجربه کرده میخوام نظر خودمو در مورد بعضی از مسائلی که گفتی بدم

    در مورد اینکه میگی تنهایی و از دوس پسر داشتن خوشت نمیاد ولی تازگیا میخوای بری این سمت به نظر من نرو منم مث خودت تنها بودم دوس داشتم کسی حرفامو بشنوه در مورد هر مسائلی حرف بزنم درد و دل کنم دوستی قبل ازدواج خوب نیست حتی اگه دوست داشتن دو طرفه باشه چون ما از اینده که خبر نداریم و تاثیراتی که دوستی میذاره من خودم 17 ساله بودم با یه پسری دوست شدم برا اولین بار من که کم حرف بودم حرفامو به اون گفتم اونم درکم میکرد پسر خوبی بود یه روز فهمیدم بهش وابسته شدم اخرشم مرگ مارو جدا کرد 7 سال گذشته ولی اون دوست پسر داشتن خیلی تاثیر گذاشته تو زندگیم اینکه قبلش میتونسم صبر کنم حرفامو به کسی نگم وابسته نباشم ولی بعد اون دیگه همش دنبال یکی هستم حرفامو بگم حتی این موضوع باعث شده بعضیا بخوان سواستفاده کنن باخودم میگم کاش دوست نمیشدم کاش عاشق نمیشدم کاش اولین نفری که میخواسم دوسش داشته باشم شوهرم بود من بهت میگم صبر کن صبر

    حالا من شانس اوردم اون خدابیامرز خوب بود ولی دیگه الان ادم بخواد با هر پسری دوس بشه پای رابطه جنسی رو وسط میکشن و میخوان تنها بودن بهتر از دوس پسر داشتنه

    --- بخوای برگردی به قبل به قبلی که شاد بودی کارایی که قبلا میکردی باعث شادیت میشد رو انجام بده ولی وقتی میخوای انجام بدی تو دلت قضاوت نکن نگو نه من که خوشحال نمیشم کنکور باعث شد ائل بشم بل بشم به خودت تلقین کن بگو من میتونم مطمئنم تو میتونی-

    سخنان بزرگان و حرفای امیدوار کننده رو بخون من خودم بعد مرگ دوس پسرم گوشه گیر بودم با سایت های مشاوره و کتاب خوندن و تلاش تونسم تا حدودی به زندگی برگردم خدارو شکر وضع تو خوبه

    و در درمورد اینکه میخوای حرفاتو به یکی بزنی برا اینکه خالی شی یه راهش اینه بنویسی اگه چیزی به ذهنم رسید باز میگم
    ویرایش توسط پرواز : 07-12-2014 در ساعت 02:01 AM

  3. کاربران زیر از پرواز بابت این پست مفید تشکر کرده اند

    a

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1338
    نوشته ها
    1,720
    تشکـر
    315
    تشکر شده 1,186 بار در 704 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : تنهایی و افسردگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط پرواز نمایش پست ها
    سلام خوبی؟ من مشاور نیستم ولی به عنوان کسی که تجربه کرده میخوام نظر خودمو در مورد بعضی از مسائلی که گفتی بدم

    در مورد اینکه میگی تنهایی و از دوس پسر داشتن خوشت نمیاد ولی تازگیا میخوای بری این سمت به نظر من نرو منم مث خودت تنها بودم دوس داشتم کسی حرفامو بشنوه در مورد هر مسائلی حرف بزنم درد و دل کنم دوستی قبل ازدواج خوب نیست حتی اگه دوست داشتن دو طرفه باشه چون ما از اینده که خبر نداریم و تاثیراتی که دوستی میذاره من خودم 17 ساله بودم با یه پسری دوست شدم برا اولین بار من که کم حرف بودم حرفامو به اون گفتم اونم درکم میکرد پسر خوبی بود یه روز فهمیدم بهش وابسته شدم اخرشم مرگ مارو جدا کرد 7 سال گذشته ولی اون دوست پسر داشتن خیلی تاثیر گذاشته تو زندگیم اینکه قبلش میتونسم صبر کنم حرفامو به کسی نگم وابسته نباشم ولی بعد اون دیگه همش دنبال یکی هستم حرفامو بگم حتی این موضوع باعث شده بعضیا بخوان سواستفاده کنن باخودم میگم کاش دوست نمیشدم کاش عاشق نمیشدم کاش اولین نفری که میخواسم دوسش داشته باشم شوهرم بود من بهت میگم صبر کن صبر

    حالا من شانس اوردم اون خدابیامرز خوب بود ولی دیگه الان ادم بخواد با هر پسری دوس بشه پای رابطه جنسی رو وسط میکشن و میخوان تنها بودن بهتر از دوس پسر داشتنه

    --- بخوای برگردی به قبل به قبلی که شاد بودی کارایی که قبلا میکردی باعث شادیت میشد رو انجام بده ولی وقتی میخوای انجام بدی تو دلت قضاوت نکن نگو نه من که خوشحال نمیشم کنکور باعث شد ائل بشم بل بشم به خودت تلقین کن بگو من میتونم مطمئنم تو میتونی-

    سخنان بزرگان و حرفای امیدوار کننده رو بخون من خودم بعد مرگ دوس پسرم گوشه گیر بودم با سایت های مشاوره و کتاب خوندن و تلاش تونسم تا حدودی به زندگی برگردم خدارو شکر وضع تو خوبه

    و در درمورد اینکه میخوای حرفاتو به یکی بزنی برا اینکه خالی شی یه راهش اینه بنویسی اگه چیزی به ذهنم رسید باز میگم
    خیلی قشنگ راهنمایی کردی . منم موافقم با ایشون ..

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد