نوشته اصلی توسط
پریسان
سلام
من یه دختر 27 ساله و لیسانسه هستم از شهریور سال گذشته با یه پسر 24 ساله آشنا شدم تو محیط کار.همون اول یه مقدار هدفش دوستی بود اما من چون بزرگتر بودم مخالفت کردم اما خودش اصرار کرد و گفت براش مهم نیست چون بهمم میاد یه 20 نهایتا 22 سالم باشه اول ارتباطمون بعموان یه دوستی ساده شروع شد اما اون بفکر ازدواج رفت . خونوادش مخالف بودن بخاطر اختلاف برعکس سنمون و به دلمون صابون زدیم که رابطمون تا ازدواج یکیمون بیشتر نیست.پسر خیلی خوبیه و حس میکنم خیلی دوستم داره تازگی پدرش کسالت براش پیش اومد و بیمارستان بود اومد خونه دوباره هم یه چند روز بستری شد این پروسه قضیه ازدواجمون تو خونشون جدی تر شد اونقدی که گفته یا این یا هیچکس یبارم به بهونه آوردن خواهرش با من رفت دنبال خواهرش و منا دید با دیدن من نظرای منفی برداشته شد فقط باباشنمیدونست که اونم دیروز فهمید و اکی شد اما من مامانم مطمئنم که کاملا مخالفه چون خیلی سختگیره و هرکسی برامن میاد باید همه چی تموم باشه حالا موندم چیکار کنم چون گفته بابام بهتر شه سرپاشه میایم خواستگاری.نمیدونم خوب بودن طرف و خوشحال بودن باهاش و یه زندگی عاشقانه مهمه که دونفر باهم سعی کنن زندگیشونا بسازن یا اینکه طرف همه چی داشته باشه خونه و... اما نشناسیشا ندونی واقعا دوستت داره یانه
میشه راهنماییم کنین خیلی سر در گمم نمیدونم باید برای رسیدن بهش تلاش کنم یا نه؟ازدواجمون درسته یا نه؟اگه درسته چجوری مامانما راضی کنم؟