نوشته اصلی توسط
hadif
سلام...من ی پسر 17 سالم....راستش تو زندگی انگیزه و دلخوشی های زیادی دارم....ولی وختب ب آهخر زندگیم یعنیپیری و مرگ فکر میکنم همش از تو ذهن و خیالم خط میخوره....جوری ک حتی از درس خوندن هم زده میشم و با خودم میگم من که قراره بمیرم چرا اینقد تلاش بیهوده میکنم...جدا از این اصن تو خانواده هم از هیچ چیز راضی نیستم... از برادرام ک واقعا در حقم هیچ برادری نکردند...برادرای رفیقامو ک میبینم میگم خدایا اینا غیر طبیعی اند یا ما...مامانم ک ب جای تشویق هفت برابر تنبیه هفت برابر میکنه میکنه یا مثلا هر کاری میکنم آخرش ناراضیه مثلا بارز ترینشم درس خوندنمه....اصن هیچوخت نمیبینه درس خوندنمو فقط تفریحامو میبینه...میدونم این قرایی ک میزنه ب خاطر خودمه ولی ب جا این کارا میتونه امیدواری بده و منو هول بده جلو....پدرمم ک خودش روانشناسه ولی هیچوخت در مورد این مسایل با هم حرف نزدیم....ولی تنها کسی ک از دستش زیاد نارضایتی ندارم پدرمه ک اونم سرجاش مشکل داره برا من.......در کل این چیزارو ک میبینم همیشه از خدا میخوام ک ی جرقه ای تو زندگیم بزنه ک همی چیز مخصوصا خانوادم از این رو ب اون رو بشند،.....ولی وقتی میبینم خدا هم واسم هیچکاری نمیکنه ب زندگیم نا امید میشم......توروخدا اگه میتونین کمکم کنید ک بتونم با این مشکلاتم مقابله کنم یا از سر راهم برشون دارم یا بتونم نا دیده بگیدم....ممنون.مرسی