من بهنام 22 ساله اخرین فرزند چجوری بگم چهارمین فرزند کارشناسی رشته برق
پدر و مادر من ماله دهه 60 هستن پدرم دیکتاتور مادرم سید یک دنده اعصاب خراب پدرم بیرون پیش همه بهترین ادمه همه رو راهنمایی میکنه از هر لحاظ خودشه خوب نشون میده ولی تو خونه یه ادمه که هیچ وقت گناههای خودشه قبول نکرده و نمیکنه مادرم هم یه ادم با مغز کوچیک هیچی از محبت مادری نمیدونه وقتی میرم بغلش کنم منو پس میزنه محبت نمیکنه به هر چی منت میزنه من هیچ محبتی ندیدم پس باید یه ادم وحشی درنده میشدم ولی به خدا یه قلبی دارم به صافی دریا روح لطیف ترسو من پیش غریبه ها خجالتیم حرف نمیزنم من یه بدبختم من نمیتونم حرفای دلم و به پدر مادرم بگم اگه بگم میکوبن تو سرم
از لحاظ مالی معمولی دوست دارم ازدواج کنم ولیی با کدوم پول از لحاظ کاری هیچی
وقتی میخوام با یه دختری رابطه برقرار کنم نمیتونم خجالت میکشم شرمم میاد دوست دارم یکی باشه که بهم توجه کنه درکم کنه منو بفهمه چیکار کنم راهنماییم کنین؟