سلام
من دختری 27 ساله هستم حدود یک ماه و نیم است که با پسر عموی خود که 2 سال از من کوچکتر است عقد کرده ام.رابطه ی من و پسرعمویم قبل از عقد مانند خواهر و برادر بود به طوریکه او مرا آبجی صدا می زد ولی به علت اصرار پدر و مادرش به خواستگاری من می آید اولش من خیلی تعجب کردم و فکر کردم مجبور به این کار شده ولی بار ها و بار ها از او پرسیدم که آیا واقعا خود او می خواهد با من ازدواج کند یا نه و او جواب داد که من خود می خواهم با تو لزدواج کنم.با این حال دلم راضی به این ازدواج نمی شد ولی با اصرار و پدرومادرم در نهایت جواب مثبت را دادم به طوریکه روز عقد بغض بدی در گلویم بود.همه می گفتند که بعد از جاری شدن صیغه ی عقد محبت هم در دلها جاری می شود و من هم به همین امید دلم را خوش کردم ولی تا الان هرچه با خودم کلنجار می روم که دوستش داشته باشم نمی شود وقتی او مرا با کلمات محبت آمیز صدا می زند یا در ارتباط با رابطه ی جنسی حرف می زند اصلا احساس خوبی ندارم. البته ناگفته نماند که او مشهد است و من در اراک و ما فقط یک بعد از ظهر بعد از عقد با هم بودیم.
خواهش می کنم کمکم کنید چی کار کنم؟