نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: حملات اضطرابی من

841
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5265
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    Exclamation حملات اضطرابی من

    سلام دوستان من یه مشکل دارم که خودمم نمیدونم چیه و از چی نشات میگیره (به خاطر اعتماد بنفسمه،عصبی بودنمه و یا...)و تقریبا یه ساله دیوونم کرده که حتی حاضرم بمیرم
    من تقریبا دوسال پیش خونه یکی از فامیلامون سفره نذری داشتن که البته من جایی از سفره نشستم که پشتم سماور بود که یکی اومد چایی بریزه و آب جوش ریخت پشتم و کمرم سوخت،وقتی کمرم سوخت بابام به جای اینکه به من که مقصر نبودم دلداری بده،هی سرزنشم میکرد که چرا اونجا نشستی و دختر بی دست و پایی هستی(توی اون مهمونی خیلیا بودن).بعد از این قضیه توی من که اعتماد بنفسم خوب بود داغون شد و توی مهمونیا همش میترسم نکنه خراب کاری کنم بهم بگن بی دست وپا!!!
    البته این قضیه مدت زیادی اذیتم نکرد بعد از این اتفاق دوتا مشکل تو خونوادم به وجود اومد که بی نهایت عصبیم کرد یکیش ازدواج برادرم با کسی بود که همه خونواده مخالف بودن(منم مخالف بودم)سه ماه بابام به برادرم جواب نمیداد تا شاید بیخیال شه اما نشد و ازدواج کردن،توی این سه ماه من خیلی عذاب کشیدم،حالام که ازدواج کردن همه افراد خونواده کنار اومدن ولی من نمیتونم اصن دست خودم نیست تا عروسمونو میبینم تپش قلب میگیرم و تمتم بدنم شروع میکنه لرزیدن،این حالت استرسو اضطراب و هرشب گریه رو من یه سالو نیمه دارم که توی این 9ماه عقد برادرم خیلی شدید شده طوری که حتی مواقعی که تنهامم و هیچ استرسی ندارم بازم تپش قلبو دارم!!!
    حالا این استرس من با اون اعتمادبنفسی که سر قضیه سوختنم از دست دادم،باعث شده گاهی اوقات لرزش دست داشته باشم که نمیدونم بقیه هم متوجه میشن یا نه ولی این باعث شده تو مهمونیا همش فک کنم بقیه دارن منو به چشم یک آدم بی عرضه و استرسی نگاه کنن،بعد هر مهمونی ای هم همش با خودم رفتارامو مرور میکنم تا ببینم کجا خرابکاری کردم(حتی شاید خرابکاری ای هم نکرده باشم!!)
    میدوم خنده داره ولی واقعا دست خودم نیست همشم با خودم عهد میبندم که کنترلش کنم ولی نمیشه! خواهشا راهنمایم کنید!!!

  2. کاربران زیر از lililotfi بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دردسر بزرگ!!!!!!کمکم کنید

    دوست عزیز این مشکلات اصلا" خنده دار نیست و ممکنه برای هر کسی اتفاق بیفته ...

    بهتون توصیه میکنم با یک مشاور خوب مشورت کنید تا بیشتر راهنمایتون کنه ...

    البته ممکنه بخاطر سرزنش پدرتون این حالت ترس از قضاوت دیگران در شما به وجود اومده باشه ...

    یکی از راههای که میتونید این حالت رو در خودتون از بین ببرید و اعتماد بنفس از دست رفته رو بدست بیارید

    ارتباط با دوستانه و در جمع بودن ...

    یکی دیگه کنترل افکار منفیه که میتونه شمارو وارد این حالت های ناراحت کننده بکنه ...

    در ضمن باید خودت رو باور کنی و به " من" خودت احترام بذاری ... و اینو به یاد داشته باش که میتونه برای هر کسی اتفاق بیفته

    پس اینطوری احساس نمیکنی که فقط وفقط برای شماست و اینطوری میتونی از این حالت خارج بشی ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دردسر بزرگ!!!!!!کمکم کنید

    این حالت رو خیلی از ماهام داریم ... حالا با شدت و ضعف متناوب ...

    ولی میشه از این حالتها خارج شد و یا لااقل از شدتشون کم کرد ... در این مورد باید به مشاور هم رجوع کرد

    به هرحال روشهایی میدونن که با استفاده از اونا میشه از شدت این حالتها کم کرد ...

    یکی از این روشها گفتن " نه" به افکار منفی و حقیر کردن خودتونه ...

    و اینکه باور کنید که شما شاید خاص نباشید ولی مننحصر بفرد هستید و این اتفاق میتونسته برای هر کسی اتفاق بیفته ...

    در ضمن تکرار هر روزه کلمات مثبته ...

    از صبح که بیدار می شوید تا شب هنگام که برای خواب آماده می شوید این جملات مثبت را تکرار کنید :

    من می توانم بهترین باشم ، هر شخصی دارای توانایی های مخصوص می باشد ، من توانایی های لازم برای انجام این کار را دارم ...

    شاید این جملات به نظر شما خنده دار و کلیشه ای برسند اما در طولانی مدت اثر فوق العاده ی آن را درک خواهید کرد...


    اما قبل از اینکه این جملات را تکرار کنید باید احساسات منفی را از خودتان دور کنید و به تغییر اساسی در خود اعتقاد داشته باشید.

    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5265
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دردسر بزرگ!!!!!!کمکم کنید

    سلام از هردوی شما دوستان ممنونم، راستش من آدمیم که برای کنار اومدن با مشکلاتم خیلی حرف میزنم ولی این مشکلو من یه ساله به کسی نگفتم و داشت مثل خوره منو میخورد الان واقعا سبک شدم..!!!!
    من خودم چندبار تصمیم داشتم برم پیش مشاور ولی هم مشاور خوبی نمیشناختم و هم حوصله نداشتم!!! حالا به نظر شما میشه بدون رفتن پیش مشاور، و فقط با همین افزایش اعتماد بنفیس و درجمع دوستان و آشنایان بودن این مشکل به خصوص لرزش دست و تپش قلب روحل کرد؟؟؟

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5305
    نوشته ها
    29
    تشکـر
    3
    تشکر شده 17 بار در 14 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دردسر بزرگ!!!!!!کمکم کنید

    راه حل اینه که بشینی یه مدت با خودت گفتگو کنی خودتو بشناسی.تو شک داری به توانایی های خودت.باید این شک برطرف شه.گاهی لازمه خیلی تهاجمی با خودت برخورد کنی.برو جلوی آینه بگو من یه ادمم به این همه ویژگی منحصربه فرد چرا نگاه دیگران باید اینقدر برام اهمیت داشته باشه؟لازمه گاهی از دست خودت عصبی شی.بگی بسه دیگه! تو فقط به نیروی باور نیاز داری.باور کن که توانایی و هر روز تقویتش کن توانایی هاتو در زمینه هایی که علاقه داری
    امضای ایشان
    چون به قله‌ها می‌رسم خود را همواره تنها می‌بینم
    از شما چه کسی می‌تواند ایستاده بر بلندی‌ها بخندد؟

    فردریش نیچه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد