نوشته اصلی توسط
آناهید
سلام من دختری کاملا مقید و مذهبی هستم ولی توی خونه ای بزرگ شدم که هیچ اثری از محبت و عاطفه و نوازش و بوسه پدرانه و حتی مادرانه نبود. ضع مالی بدی نداشتیم ولی پدر و مادرم اینقدر خسیس بودند که ذره ای خرجمان نمی کردند و تمام ساعت های شبانه روز دعوا بود سر پول تا خواستم دیپلم بگیرم مادرم مریض شد و فوت کرد من ماندم و یک کنکور و یک دنیا تنهایی و بی مادری و بی کسی. دانشگاه قبول شدم ولی نه آن رشته مورد علاقه و به اصرار خانواده برای دوری از افسردگی به تحصیل همان رشته پرداختم تا اینکه خواستگاران حضورشون رو اعلام کردند. منم که اختیار دارم خواهر بزرگترم بود هرچی اون می گفت قبول می کردم پدرم ازدواج کرد و من شرایط سخت تری برایم ایجاد شد و تصمیم گرفتم ازدواج کنم ولی متاسفانه و بدون اینکه خودمم هم دلیلش را بفهمم تمام خواستگارامو به خاطر ایرادهای بی جای خواهر بزرگم از دست دادم خیلی شرایط سخت شد خواهرم به هر دلیلی ازدواج هایم را خراب کرد تنهایی کمبود محبت و عاطفه کلافه ام می کرد تنها دلخوشیم پست گذاشتن توی سایت های اجتماعی بود ولی با هیچکس در ارتباط نبودم و جواب پیام هیچکس رو نمی دادم ولی یک شب نفهمیدم چی شد جواب یکی از هم استانی هایم را دادم و اصلا نفهمیدم در عرض یک هفته چطور همو دیدیم او هم بعدها گفت که خودش هم نفهمید چطور شده!
خیلی به هم شباهت داشتیم حتی زندگی هامون و حتی فامیلیمون بشدت به هم وابسته شدیم قرار شد شغلش که یافت شد ازدواج کنیم ولی تا دانشجو بود نمی توانست کاری پیدا کند و این موضوع او رو عصبی کرده بود من که مذهبی بار اومده بودم دچار عذاب وجدان شدم و توبه کردم و تصمیم گرفتم کنار بکشم و مثل بقیه ازدواج کنم ولی توی این مدت خواستگارای خیلی خوبی پیدا شد ولی باز خواهرم خراب کرد موندم بین این ازدواج که فقط بار اولش تو نت بود و مابقی کلا زیاد همو می دیدیم و ازدواجی که مثل بقیه بشینم توی خونه تا کسی پیدا بشه و اینقدر مثل این پسر سمج باشه تا خواهرم نتونه اونو هم خراب کنه والا نمی دونم کدوم انتخاب درسته پسر چشم پاک و خوبیه از یه خونواده مذهبی که خیلیم باغیرته و اهل هیچ برنامه و خلافیم نیست کامل در موردش تحقیق کردم راهنماییم کنین ممنون میشم