نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: کمکم کنین

875
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5408
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    کمکم کنین

    باعرض سلام وخسته نباشید راستش به راهنمایتون نیاز داشتم
    من یه اشتباهی تو زندگیم کردم که الان باعث شده توتصمیم گیری واسه ازدواجم دچارتردید بشم میخواستم اگه بشه کمکم کنین
    من 21سالمه ودانشجوی ترم 6 مهندسی نرم افزارهستم تک دخترم و یه داداش کلاس دوم ابتدایی دارم پدرم فرهنگی ومادرمم فرهنگی بودش که هردوخودشونوبازنشسته پیش از موعدکردن 4تا خاله دارم که همشون مجردن وکوچکترینشون 32سالشه
    4سال پیش داداش یکی از دوستام که 4سال ازم بزرگتره ازم خواستگاری کردکه من چون خییلی زود بود وشناختی ازش نداشتم قبول نکردم وایشون اصرارکردن که حداقل بیشترباهاشون آشناشم که من قبول کردم اما چون خانوادم خیلی حساس بودن چیزی بهشون نگفتم واینکه تو خانواده ما اصلا دخترارو زودشوهرنمیدن یعنی کوچکترینشون حداقل 24سال داشت که ازدواج کرد ومادرپدرمن شدیدا روی من حساسن وشرایط این آقاهم چون خوب نبود و دانشجوبود همه ی اینا باعث شدمن به خونوادم هیچی نگفتم تا اینکه مادرم کم کم یه چیزایی فهمید وباهام دعواکرد اما به بابام نگفت ولی چون من به این آقا علاقه مندشده بودم نتونستم تمومش کنم واین دوستی 4سال ادامه پیداکرد توی این 4سال هیچ بدی ازایشون ندیدم و خانوادشونم تو تمام این مدت از همه چی خبرداشتن ایشون مهندسی برق خوندن و رفتن سربازی و برگشتن وهمچنان اصرارداشتن بیان خواستگاری که بازم من نذاشتم چون اکثرا توخانوادمون تحصیلاتشون بالای لیسانسه و دکترادارن مجبورش کردم که درس بخونه و الان دوباره داره میخونه اما عقیدش اینه که بره دنبال کار و زندگی جمع کنه نمیدونم چیکارکنم؟ازطرفی میترسم فامیلا بهم سرکوفت بزنن از طرفی هم دل کندن ازش برام خیلی سخته ایشون یه خواهربزرگتردارن که ازدواج کرده و یه خواهرشونم که دوست خودم بوده ولی خیلی تفاوتای خانوادگی داریم اونا یه جورایی خیلی قانع هستن ولی من اصلا اینجوری نیستم وازهمینا میترسم البته این آقامتوجه همه ی اینا و ولخرجیای من تواین 4سال شده اما میگه اگه یکم کمکش کنم تو زندگی وضعش خوب میشه وخوشبختم میکنه اصلا نمیدونم بایدچیکارکنم میترسم برم توزندگی وکم بیارم ازطرفی هم اخلاقو ایمانو علاقه ای که بهم داره روخیلی دوس دارم و البته یه اشتباه خیلی بد دیگه هم داشتم توزندگیم یه روز خونه تنها بودم و هدیه ای که برام خریده بود رو ازش خواستم برام بیاره میدونم اشتباه کردم ولی اصلا نمیدونم چطورشد
    که همون لحظه پدرومادرمم اومدن مارودیدن و خییلی ناراحت شدن پدرم خیلی خودشوکنترل کرد وتا دوماه بعد اون اتفاق بامن حرف نزد بدترین روزای عمرم بود چون من به شدت بابایی هستم واین اتفاق باعث شدکه ذهنیت بدی ازاین آقاداشته باشن البته فورا بعدش پدرومادرش اومدن و گفتن که میخوان بیان خواستگاری اما پدرم اجازه نداد ودیگم راجع به اون موضوع بامن حرف نزد حالا این آقا میگه میخوادبیاد خواستگاری وپنهان کاری دیگه بسه ونظرمنو میخواد میگه جواب توروبدونم مامان باباتوراضی میکنم و من الان اصلا نمیدونم چه جوابی بهش بدم ازیه طرف میترسم بابام دوباره باهام بدبشه البته مامان منم شدیدا مخالفه چون میگه اونا به مانمیخورن وممکنه موردهای بهترداشته باشی والان کلا زوده برات (پدراین آقا دفترازدواج دارن ومادرشون آرایشگرهستن) ازطرفی نگران وضعیت مالی این آقاهستم که جزیه ماشین وزمین درخارج ازشهرچیزی ندارن وشغل ندارن از طرفی باوجود 4تا خاله مجرد و خانواده پدریم که پولدارن وتحصیلات بالا دارن از حرف فامیل میترسم خیلی سردرگمم میشه کمکم کنین؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : کمکم کنین

    در این مورد میتونید به مشاوره مراجعه کنید ...

    ولی این به خودتون مربوط میشه که با چه دیدگاهی به زندگی با ایشون فکر میکنید ...

    در اولین قدم در مشاوره ازدواج به مسئله استقلال مالی توجه میکنن ... و در گام بعدی به توازن و تفاهم فرهنگی و شخصیتی ...

    که در مورد شما باید گفت چنین چیزی وجود نداره چون هر دو از دو خانواده متفاوت هستید ...

    و ذهنیت شما در مورد شوهرتون نسبت به تمکن مالی کاملا" با وضع ایشون متفاوته

    پس خودتون بهتر میدونید این ازدواج که پشتوانه خانواده رو هم نداره میتونه چه عاقبتی داشته باشه
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5400
    نوشته ها
    698
    تشکـر
    99
    تشکر شده 657 بار در 378 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنین

    نقل قول نوشته اصلی توسط nazi9000 نمایش پست ها
    باعرض سلام وخسته نباشید راستش به راهنمایتون نیاز داشتم
    من یه اشتباهی تو زندگیم کردم که الان باعث شده توتصمیم گیری واسه ازدواجم دچارتردید بشم میخواستم اگه بشه کمکم کنین
    من 21سالمه ودانشجوی ترم 6 مهندسی نرم افزارهستم تک دخترم و یه داداش کلاس دوم ابتدایی دارم پدرم فرهنگی ومادرمم فرهنگی بودش که هردوخودشونوبازنشسته پیش از موعدکردن 4تا خاله دارم که همشون مجردن وکوچکترینشون 32سالشه
    4سال پیش داداش یکی از دوستام که 4سال ازم بزرگتره ازم خواستگاری کردکه من چون خییلی زود بود وشناختی ازش نداشتم قبول نکردم وایشون اصرارکردن که حداقل بیشترباهاشون آشناشم که من قبول کردم اما چون خانوادم خیلی حساس بودن چیزی بهشون نگفتم واینکه تو خانواده ما اصلا دخترارو زودشوهرنمیدن یعنی کوچکترینشون حداقل 24سال داشت که ازدواج کرد ومادرپدرمن شدیدا روی من حساسن وشرایط این آقاهم چون خوب نبود و دانشجوبود همه ی اینا باعث شدمن به خونوادم هیچی نگفتم تا اینکه مادرم کم کم یه چیزایی فهمید وباهام دعواکرد اما به بابام نگفت ولی چون من به این آقا علاقه مندشده بودم نتونستم تمومش کنم واین دوستی 4سال ادامه پیداکرد توی این 4سال هیچ بدی ازایشون ندیدم و خانوادشونم تو تمام این مدت از همه چی خبرداشتن ایشون مهندسی برق خوندن و رفتن سربازی و برگشتن وهمچنان اصرارداشتن بیان خواستگاری که بازم من نذاشتم چون اکثرا توخانوادمون تحصیلاتشون بالای لیسانسه و دکترادارن مجبورش کردم که درس بخونه و الان دوباره داره میخونه اما عقیدش اینه که بره دنبال کار و زندگی جمع کنه نمیدونم چیکارکنم؟ازطرفی میترسم فامیلا بهم سرکوفت بزنن از طرفی هم دل کندن ازش برام خیلی سخته ایشون یه خواهربزرگتردارن که ازدواج کرده و یه خواهرشونم که دوست خودم بوده ولی خیلی تفاوتای خانوادگی داریم اونا یه جورایی خیلی قانع هستن ولی من اصلا اینجوری نیستم وازهمینا میترسم البته این آقامتوجه همه ی اینا و ولخرجیای من تواین 4سال شده اما میگه اگه یکم کمکش کنم تو زندگی وضعش خوب میشه وخوشبختم میکنه اصلا نمیدونم بایدچیکارکنم میترسم برم توزندگی وکم بیارم ازطرفی هم اخلاقو ایمانو علاقه ای که بهم داره روخیلی دوس دارم و البته یه اشتباه خیلی بد دیگه هم داشتم توزندگیم یه روز خونه تنها بودم و هدیه ای که برام خریده بود رو ازش خواستم برام بیاره میدونم اشتباه کردم ولی اصلا نمیدونم چطورشد
    که همون لحظه پدرومادرمم اومدن مارودیدن و خییلی ناراحت شدن پدرم خیلی خودشوکنترل کرد وتا دوماه بعد اون اتفاق بامن حرف نزد بدترین روزای عمرم بود چون من به شدت بابایی هستم واین اتفاق باعث شدکه ذهنیت بدی ازاین آقاداشته باشن البته فورا بعدش پدرومادرش اومدن و گفتن که میخوان بیان خواستگاری اما پدرم اجازه نداد ودیگم راجع به اون موضوع بامن حرف نزد حالا این آقا میگه میخوادبیاد خواستگاری وپنهان کاری دیگه بسه ونظرمنو میخواد میگه جواب توروبدونم مامان باباتوراضی میکنم و من الان اصلا نمیدونم چه جوابی بهش بدم ازیه طرف میترسم بابام دوباره باهام بدبشه البته مامان منم شدیدا مخالفه چون میگه اونا به مانمیخورن وممکنه موردهای بهترداشته باشی والان کلا زوده برات (پدراین آقا دفترازدواج دارن ومادرشون آرایشگرهستن) ازطرفی نگران وضعیت مالی این آقاهستم که جزیه ماشین وزمین درخارج ازشهرچیزی ندارن وشغل ندارن از طرفی باوجود 4تا خاله مجرد و خانواده پدریم که پولدارن وتحصیلات بالا دارن از حرف فامیل میترسم خیلی سردرگمم میشه کمکم کنین؟
    [replacer_img] عزیزم شما که در انتخابتون اینقدر تردید دارید پس چرا میخوای زندگی رو به این سمت بکشونی ...؟

    به هرحال این پسر نسبت به تصمیم شما داره سرمایه گذاری میکنه ولی خود شما بهتر از هر کسی میدونید که مشکلاتی سر راهتون

    هست که ممکنه معادله رو به هم بزنه ... خانواده و تفاوت های اونا و اختلافات مالی و فرهنگی میتونه در زندگی بعدی اثر بذاره

    خب شما باید با خانواده در این مورد صحبت کنید و برای اطمینان تست ازدواج هم بدید تا تفوت و تفاهمات شخصیتی هر دوتون کاملا"

    مشخص بشه ....

    این تست میتونه تا حدود زیادی بگه ازدواج شما خوبه یا ممکنه در اینده به مشکل برخورد میکنید

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5408
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنین

    ممنونم از راهنماییتون ولی آخه من همیشه اعتقادم رو این بود که با عشق میشه به پولو زندگی خوب رسید اما با پول هیچوقت نمیشه عشقو خرید و همیشه از این میترسم که اگر تو آیندم با فرد دیگه ای ازدواج کنم شاید همیشه این حسرتوداشته باشم که من با عشقم خوشبخت تر بودمبعد این آقا همه جوره علاقه و کاری بودنشو تو این سال بهم ثابت کرده یعنی بازم انتخابش اشتباهه؟؟؟؟؟؟؟؟

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3761
    نوشته ها
    312
    تشکـر
    197
    تشکر شده 180 بار در 116 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنین

    سلام نازی جون.همین الان هم دارایی اون پسر از خیلی همسناسالاش بیشتره.حالا به خیالت جوونایی هم که مایه دارن از خودشونه؟نه جانم از پدرشونه پس بهتره ملاکت عزم طرف برای کار و تامین خانوادش باشه به غیرتش باشه ازینکه هرچیزیو برای زن و بچش فراهم کنه تا اونا سربلند باشن جلو بقیه.با اون ازدواج کنی حسرت پول میخوری با دیگری ازدواج کنی حسرت عشق...حالا ببین کدوم حسرت بدتر و حل نشدنیه!
    مورد بعدی خاله هاتن که میگی کوچکترینشون 32سال داره.آیا معقولانست واسه این 4نفر تو پاسوز بشی و بخوای به حرف دیگران توجه کنی؟!
    درضمن ازدواج نکردن با عشقت تضمین این نیست که در آینده با مورد ایده آلی ازدواج کنی.غیر خدا کی میدونه شاید خاله هاتم به همین تفکر تا به این سن مجرد موندن و هرگزم اون مورد ایده آل براشون یافت نشده

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5408
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنین

    مرسی گلی جون از راهنماییت خودمم همیشه همین فکرو میکنم البته اونام خودشون الان پشیمونن و اینکه فکر میکنم حسرت عشقو داشتن خیلی بدتره عشقم همیشه میگه شاید نتونم برات اون زندگی پولداری که فکرشو میکنی درست کنم ولی مطمئن باش همه تلاشمو میکنمو کاری میکنم همه به عشق توی زندگیمون حسودی کنناز یه طرفم خیلی نگرانه که ازش یه خاطره بد تو ذهن مامان بابام مونده حالا راضی کردن اونا یه طرف

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد