سلام خدمت مشاوران محترم و دوستان عزیز
دختری33 ساله هستم و 3 ساله که منتظر پسری هستم که 1.5 از من کوچکتره 3سال انتظارشو کشیدم چون فکر میکردم او هم عاشقه منه اماحالا بعد از 3سال فهمیدم که در اشتباه بودم ...
داستان ازینجا شروع شد که من مسئول یه موسسه بودم که در آنجا کلاسهای مختلف تشکیل میشد و ایشان مربی یکی از کلاسها بود و من که تازه به آن مرکز منتقل شده بودم خودم هم در کلاسهای ایشان شرکت کردم حدود 90 درصد هنرجوها دختر بودند و همگی عاشق سینه چاک ایشان. من اما به دلیل شرایط کاریم و همینطور اعتقادات خودم (اینو بگم من از یه خانواده مذهبی هستم و خودم هم آدم مقیدی هستم که تا قبل ازین مورد با هیچ پسری دوستی ای نداشتم) خیلی حواسم بود چطور باهش رفتار کنم تا حرفی پشت سرم نباشه و در خیل عظیم عاشقانش قرار نگیرم، نمیدونم چرا نسبت به هیچ مردی اینطوری نبودم خیلی ازش خجالت میکشیدم و حتی نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم اما ایشان برعکس شخصیت خیلی راحتی داره و از همون لحظه اول که من به کلاسش رفتم انگار با یه نگاه عاشق شد و لحظه به لحظه رابطه رو نزدیکتر و صمیمی تر کرد هر چی من فاصله میگرفتم اون نزدیکتر میشد. کم کم رابطه مون به ایمیل و چت هر شب رسید و ایمیلهای عاشقانه برام میفرستاد 7- 8 ماه همینطور رابطه عاشقانه بود اما بدون اینکه مستقیما به من چیزی بگه و من همچنان در انتظار پیشنهاد خواستگاریش بودم اما همیشه یه استرس هم داشتم و اون تفاوتهایی بود که ما با هم داشتیم اون دیپلمه بود و من دارای تحصیلات ارشد، همینطور من خانواده ام از نظر سطح تحصیلات و مسائل مالی ازون خیلی بالاتره، همیشه فکر میکردم اگه پیشنهاد بده چه جوابی بهش بدم؟ آیا خانواده ام میپذیرنش؟ آیا میتونم با شرایط مالیش کنار بیام و خوشبخت باشم باهش؟.... اما از طرفی از عشق و احساسم نسبت بهش هم نمیتونستم چشم پوشی کنم. ...به هر حال بعد از 7-8 ماه رابطه نزدیک و عاشقانه یه دفعه نمیدونم چرا بی دلیل سرد شد و رابطه اش رو با من کم کرد من داشتم دیوونه میشدم اما جوابی هم پیدا نمیکردم، دوستام میگفتن اون جرات نمیکنه بیاد خواستگاریت چون تو از نظر سطح تحصیلات و خانواده خیلی ازش بالاتری و من که حالا دلباخته اش بودم خیلی سعی کردم به انواع مختلف بهش بفهمونم که خودش برام مهمه نه مسائل دیگه و انقدر ویژگیهای خوب داره که این چیزا مهم نیست اما انگار بی فایده بود....اما بعد از مدت کوتاهی دوباره رابطه مون صمیمی و خوب شد اما هر چند اون عشق پرسوز اولیه نبود اما خالی از عشق هم نبود تا اینکه بعد از یک سال من ازون مرکز جابجا شدم و با توجه به اینکه کلاسهای دانشگاهم با کلاس ایشون تداخل داشت دیگه نمیتونسم کلاسهاشو شرکت کنم اما همچنان رابطه ایمیلی و فیسبوکی داشتیم اینم بگم که ایشون شغل آزادم دارن و من گاهی برای خرید یا انجام کاری به دفتر کارش میرفتم و در تمام این 3سال ایشان برام مثل یه دوست خوب و مشاور بوده و در تمام کارهام کمکم کرده خرید گوشی، لپ تاپ، پرداخت جریمه رانندگی و...یه 5-6 ماهی من که کلافه از کشدار شدن این رابطه شده بودم رابطه مو باهش قطع کردم که عید خودش با دادن پیامک تبریک و کجایی خبری ازت نیست رابطه رو دوباره از سر گرفت. و اینبار خیلی صمیمی تر از قبل شد فکرشو بکنید از صبح که بیدار میشد به من پیامک میداد تا آخر شب گاهی هم تا نیمه های صبح و تمام کارهای خودشو برام توضیح میداد و کارهای منو پیگیری میکرد طوری هم رفتار میکرد که انگار منتظر پایان تحصیلات منه تابیاد خواستگاری...اما چند روزیه متوجه شدم تو این 3سال که من منتظرش بودم ایشان عاشق کس دیگه ای بوده و یکساله که این خانم ازدواج کرده اما هنوز به فکرشه و مثل یه دوست با من راجع به اون دختر حرف میزنه و درد دل میکنه بخدا دیگه دارم دیوونه میشم. منی که خودم عاشقشم حالا باید سنگ صبورش باشم عاشق یکی دیگه بوده اما نزدیکترین رابطه رو با من داشته؟ خدایااااااااااااااااااااا آخه دردمو به کی بگم.......یه بارم تو حرفاش گفت دوست داره زنش از خودش کوچیکتر باشه(من یک و نیم سال بزرگترم) بنظرتون من چیکار کنم؟ آیا باید از عشق و احساس 3 سالم بهش بگم و دلیل کارهاشو ازش بپرسم؟ یا اینکه بزارم این دوستی همراه با احترام بینمون باقی بمونه و چیزی بهش نگم؟ بدون هیچ حرفی رابطه رو کات کنم؟
ببخشیدخیلی مطلبم طولانی شد. لطفراهنماییم کنید